خودت باش و هرچه میخواهی بگو، چرا که کسانی که رنجه میشوند مهم نیستند و کسانی که مهم هستند رنجه نمیشوند
ترس جمعی، غریزهٔ گَلّهوارِ انسان را تحریک می کند، و او تمایل به ایجاد خشونت نسبت به کسانی را پیدا میکند که به عنوان اعضای آن گَلّه در نظر گرفته نمی شوند
تصور کنیم که دو کودک همزمان به دنیا میآیند؛ یکی در شهر زیمبابوه در کشور زامبیا، و دیگری در شهر نوچاتل در کشور سویس. احتمال زیادی وجود دارد که کودک نخست در خانوادهای به دنیا بیاید که شاغلین در آن خانواده با زحمت زیاد و مزد ناچیز تمام تلاش خود را برای مهیا کردن مواد غذایی برای آن خانواده را بکار میگیرند. اگر شاغلین این خانواده جان خود را از دست بدهند، به احتمال زیاد آن کودک از گرسنگی میمیرد. در مورد فرزند دوم، احتمال زیادی وجود دارد که او در خانوادهای بزرگ شود که نگرانی آنها این است که چه غذایی به این بچه بدهند که به سلامتی او کمک کند، چرا که یافتن خوراک برای این خانواده اصولا مطرح نیست. به راحتی میتوانیم تصور کنیم که این دو کودک در چه خانوادهای پرورش میابند، و چگونه رشد میکنند تا به سنّ بزرگسالی برسند؛ و آیندهٔ آنها چگونه خواهد بود. مثال دیگر در خود آمریکا است، که بر اساس گزارش ویکیپدیا، در سال دو هزار و هشت متوسط درآمد خانوادهای در محلهٔ واتس لوس آنجلس در کالیفرنیا بیست و هشت هزار دلار، و متوسط درآمد خانوادهای در همان شهر لوس آنجلس، و در محله رولینگ هیلز یکصد و یازده هزار دلار بوده است. رنگ پوست اشخاصی که در واتس زندگی میکنند سیاه، و رنگ پوست کسانی که در رولینگ هیلز زندگی میکنند سپید است. به سادگی میتوان حدس زد که چه عاملی باعث چنین شکاف طبقاتی بین این دو محله شده است.ا
بر اساس آماری که دولت آمریکا در مورد جرائم طبقاتی بیرون داده است، تعداد این جرائم در سال دوهزار، ده هزار و سیصد و هشت فقره بوده است. از این تعداد، چهار هزار و سیصد و سی و هفت مورد جرائم نژادی بودهاند، مانند سپید پوستان بر علیه رنگین پوستان؛ یک هزار و چهار صد و هفتاد و دو فقره جنبهٔ مذهبی داشتهاند؛ یک هزار و دویست و نود و نُه مورد بر ضد همجنسبازان؛ یک هزار و یکصد و شصت و چهار فقره بر علیه ملیتها و نژادهای دیگر؛ سی و شش فقره بر ضد معلولین؛ و باقیمانده به دلایل مختلف دیگری بودهاند. در سال دو هزار و یک، این جرائم به یازده هزار و هفتصد و بیست و دو مورد افزایش یافته، که چهار هزار و سیصد و شصت و هفت فقرهٔ آن نژادی، یک هزار و هشتصد و بیست و هشت فقره مذهبی، یک هزار و سیصد و نود و سه مورد بر ضد همجنسبازان، دو هزار و نود و هشت فقره نژادی، سی و پنج مورد بر ضد معلولین، و مابقی به دلایل دیگری بوده است. جالب است که در سال دو هزار و یک، جرائم بر علیه اقلیتهای مذهبی و ملیّتی یکمرتبه و به طرز فاحشی افزایش مییابند، که البته دلائل آن به روشنی وقایع یازده سپتامبر، و تشنج و هیستری تروریست اسلامی بودهاند. جرائم علیه سایر نژادها و سایر مذاهب در سالهای پس از آن همچنان سیر صعودی داشتهاند.ا
با استفاده از رسانههای جمعی برای ایجاد حس ترس در میان آمریکاییها -با نمایش کُدهای حملات تروریستی مندرآوردی- ترسی جمعی در میان کسانی ایجاد شد، که مردم خاورمیانه را با استفاده از ویژگیهای برتراند راسل -یکی از دو جملهٔ سرآغاز- از گَلّه خود طرد میکردند. این امر استخدام جوانان بیکار و بی سواد را برای فرستادن به سرزمین های دور به منظور کشتن کسانی که به گَلّه تعلق نداشتند بسیار ساده تر کرد. طبقهبندی کردن انسانها -نژادی، مذهبی، ملیّتی،...- در روزهای کنونی با نابرابری اقتصادی که از زمان شکست وام مسکن در سال دو هزار و هشت گسترش یافته است، چهره خود را تغییر داده است. نژادپرستی قرن ها پیش با معرفی برده داری به عنوان وسیله ای برای ایجاد نیروی کار آزاد به وجود آمد. یک سیستم طبقاتی امپراتورها و بستگان آنها را از اشراف، سربازان، شخصیت های مذهبی، کشاورزان، سایر شهروندان آزاد و بردگان جدا میکرد. امپراتوران ژِنِ سلطنتی را اختراع کردند تا بتوانند امپراطوری خود را، سلسلهوار، از نسلی به نسل بعدی منتقل کنند. اشراف از ژنی می آمدند که فقط متعلق به اشراف بود و هیچکس دیگر نمیتوانست آن ژِن را دارا باشد، بجز اعقاب و فرزندانشان. وقتی امپراتوریهای قدیمی را مطالعه میکنیم، متوجه میشویم که آنها هریک از طبقهٔ اشرافی خاصی میامد، و کسی نمیتوانست به آن طبقه داخل و یا از آن خارج شود. اشراف زادگان، کشیشان، درباریان و خانواده سلطنتی بالاتر از سایر طبقات مانند صنعتگران و کشاورزان بودند. بردهها ماشینهای بیگاری بودند، که هیچ حقوقی نداشتند. از آنجایی که آنها چنین طبقاتی را ایجاد کرده بودند و قدرت و ثروت برای حفظ آن داشتند، این سلسله مراتب بخشی از بافت جامعه شد. طبقه بندی این گروه ها در طول سال ها اشکال خود را تغییر داد، اما نتیجه همیشه یکسان بوده است. چنین طبقه بندی در قرن بیست و یکم نیز مشهود است، به عنوان نمونه در آمریکا، اولیأ متمول فارغالتحصیلان دانشگاههای برتر برای فرزندان خود یک جایگاه-که به آن سیت به معنی کرسی میگویند میخرند. ا
ازدواج های فامیلی همیشه یک سنت رایج در میان جوامع کوچک بوده است و تا به امروز، مردم تمایل دارند از کسانی که از نظر ژنتیکی با هم مرتبط هستند محافظت کنند. البته هر چه جامعه ای از نظر آموزشی و اقتصادی پیشرفت کمتری داشته باشد، این رسم رواج بیشتری دارد. جالب است که افراد صاحب قدرت از نظر سیاسی و اقتصادی، نژادپرستی را ترویج میکنند، در حالی که تا زمانی که سود حاصل شود یا یک مؤلفه به آن اضافه شود، نژاد عاملی نیست. به عنوان مثال، اکنون آشکار است که اوباما بخشی از طبقه حاکم در ایالات متحده است. تا زمانی که او بخشی از طبقه حاکم است، رنگ پوست او مطرح نیست. بهترین دموکراسی که می توان با پول خرید به این معنی است که آنهایی که در بالا هستند، از نظر اقتصادی و سیاسی می توانند از طریق مشارکت در مبارزات انتخاباتی، کرسی هایی برای سناتورها و نمایندگان کنگره بخرند. هر فردی با هر رنگ پوست یا جنسیت می تواند به آنها بپیوندد تا زمانی که بتواند از طبقه حاکمه بهره مند شود. با این حال، آنها بین مردم عادی، خواه سیاهپوست، لاتین، بومیان آمریکا یا سایر گروههای اقلیت، تفرقه ایجاد میکنند تا دائماً با یکدیگر درگیر شوند و فراموش کنند که دشمن مشترک کیست. زمانی که یکی از این اقلیتها- در این مثال رنگین پوستان- تحصیل کرده شروع به بررسی مسائل نژادی میکند و فعال می شود، بهتر است چنین افرادی را به اردوگاه خود آورد پیش از آنکه مارتین لوتر کینگ دیگری تولید شود. به همین دلیل است که افرادی مانند اوباما به ابزاری در دست شرکت ها و کسانی که منافع این شرکتها عایدشان میشود، تبدیل میشود. اگر چنین افرادی خود را نفروشند، ناگهان رُسواییِ عظیمی برای آنها ایجاد میشود. روپرت مورداک یکی از این تهدید کنندگان است. این روزها سر و صدای محاکمهٔ دانالد ترامپ بر سر زبانهاست. به وضوح این محاکمه توسط کسانی شکل گرفته است که سعی دارند که از ورود او به کاندیدای ریاست جمهوری جلوگیری کنند. چرا که او با تمام نژاد پرستی و ضد زن بودن و خصوصیات تنفر آمیز سایر نژاد پرستان، از جنگ پرهیز میکرد، و به دلیلِ آنکه تولیدات شرکتهایش به درد زمان صلح میخوردند، نمیخواست به کشورهای دیگر حمله کند. و البته این با خط سیاسی کسانی که در پشت پرده این خیمهشب بازی را اداره میکنند، نمیخواند.ا
ایالات متحده بر روی قبرهای بومیان آمریکایی شکنجه شده و کشته شده ساخته شده است. روایات کلمب و دیگر به اصطلاح پیشگامان منعکس کنندهٔ برخورد انسان دوستانه و مسالمت آمیز بومیان است که ساختار خانوادگی مانند اروپائیان را نداشتند، ولی مانند آن تازه واردان عطش قدرت و ثروت را نیز نداشتند. آنها در کمون ها زندگی می کردند و تمام ثروت این سرزمین بین آنها تقسیم میشد. این میزبانان در ازای پذیرایی از تازه واردان، شکنجه، بیماری، جنگ و مرگ را دریافت کردند. هوارد زین در کتاب مشهور خود، تاریخ مردم ایالات متحده، مبارزات مردم آمریکا علیه ثروتمندان و قدرتمندان را که در طول قرون همواره مهاجرین جدید به این کشور را استثمار کرده، و به سرزمینهای دیگر برای دست انداختن بر منابع طبیعی آنها تجاوز کردهاند، شرح می دهد. طبق کتاب زین، نسل کشی بومیان آمریکا اولین دستور دولت جدید در جستجوی زمین برای مهاجران بود. از زمانی که مستعمرات کشور کنونی را تشکیل دادند، دولت آمریکا در حال تغییر رژیم علنی یا پنهان ملل دیگر تا به امروز بوده است. آمریکا دارای بزرگترین بودجه نظامی و تقریباً کمترین بودجه خدمات اجتماعی در جهان است.ا
کتاب دیگری از استفن کینزر تحت عنوان براندازی به جزئیات اعمال تغییر رژیم میپردازد. پنتاگون با بودجه هنگفتی برای کمپین های تبلیغاتی دائماً مشغول شستشوی مغزی آمریکایی ها است، بنابراین ماشین جنگی میتواند بدون هیچ گونه اعتراضی ادامه دهد. کتاب با حمله آشکار به هاوایی در سال هزار و هشتصد و نود و سه، و درخواست تسلیم ملکه آغاز می شود. ملکه لیلیووکالانی از سنین پایین شروع به مطالعه موسیقی کرد و به نوشتن بیش از یکصد و شصت ملودی، از جمله یکی از چهار سرود ملی هاوایی، و سرودهای شاعرانه ادامه داد. در آن سال، ملکه لیلیووکالانی توسط بازرگانان محلی با کمک تفنگداران دریایی ایالات متحده سرنگون شد و مجبور شد پادشاهی هاوایی را به ایالات متحده تسلیم کند. جزایر فیلیپین یکی دیگر از اهداف هژمونی ایالات متحده بود. تدی روزولت و هنری کابوت لاج و دیگرانی که می خواستند ایالات متحده به یک قدرت امپریالیستی تبدیل شود، ادعا کردند که این وظیفهٔ نژاد سفید است که بر مردمان فرودست حکومت کند و لذت تمدن را برای آنها به ارمغان بیاورد. از سال هزار و هشتصد و نود و نه، تا سه سال ملت فیلیپین برای استقلال خود جنگیدند، و در نهایت تسلیم ایالات متحده شدند. بیشتر جنگ ها و الحاق ها و ضمیمه کردنِ کشورها آشکار و خشن بود. البته، رسانه ها همیشه در دستور سیا بوده اند تا از حمایت عمومی برای چنین اقداماتی برخوردار شوند. اولین عملیات مخفیانه در سال هزار و نهصد و پنجاه و سه بود که نخست وزیر ایران، محمد مصدق، سرنگون شد و پادشاه دست نشانده آمریکا دوباره روی کار آمد. عملیات دیگر در کوبا و پورتوریکو در سال هزار و هشتصد و نود و هشت، نیکاراگوئه در سال هزار و نهصد و دوازده، جنگ موز در هندوراس، گواتمالا در سال هزار و نهصد و پنجاه و چهار، جنگ معروف در ویتنام، کودتای سال هزار و نهصد و هفتاد و سه در شیلی و قتل عام آلنده و حامیانش، تهاجم به گرانادا در سال هزار و نهصد و هشتاد و سه، و تهاجم سال هزار و نهصد و هشتاد و هفت به پاناما که پس از آن حملهٔ به عراق بود، و در قرن بیست و یکم با تهاجم به افغانستان و عراق ادامه یافت. برخی از نمونه های استفاده شده در کتاب کینزر به حمایت آمریکا از شورشیان محلی علیه دولت های ملی موجود اشاره دارد که منجر به تغییر قدرت می شود. به عنوان مثال، در سال هزار و هشتصد و نود و هشت، ایالات متحده با حمایت از شورشیان محلی به سرنگونی دولت کوبا کمک کرد. در شرایط دیگر، مانند ایران، گواتمالا و شیلی، ایالات متحده تغییر رژیم را آغاز، برنامه ریزی و سازماندهی کرد.ا
مبارزات نهضت حق رای به مدت چند دهه، به منظور آنکه زنان بتوانند ابتدایی ترین حقوق را به دست آورند، ادامه یافت. بر طبق گزارش ویکیپدیا: منشا مدرن این جنبش به فرانسه اواخر قرن هجدهم نسبت داده میشود. در سال هزار و هشتصد و نود و سه، نیوزیلند، یکی از مستعمرات بریتانیا، اولین کشور خودگردانی شد که حق رای را به همه زنان بالغ تعمیم داد. بعداً، در سال هزار و هشتصد و نود و پنج زنان کشورِ مستعمره مجاور، استرالیای جنوبی، به همین حق دست یافتند. آنها همچنین نخستین کسانی بودند که حق نامزدی در پارلمان را نیز به دست آوردند، چرا که زنان تا سال هزار و نهصد و نوزده حق نامزدی برای مجلس قانونگذاری نیوزیلند را کسب نکرده بودند. اولین کشور اروپایی که حق رای زنان را به رسمیت شناخت، شاهزاده نشین فنلاند بود و آن کشور، که در آن زمان بخشی از امپراتوری روسیه با قدرتهای خودمختار بود، در نتیجه انتخابات پارلمانی سال هزار و نهصد و هفت اولین نمایندگان زن پارلمان جهان را تولید کرد. در ایالات متحده، حقوق زنان برای قرن ها به رسمیت شناخته نشده بود. در قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم، برخی از ایالتها حقوق محدودی به زنان اعطا کرده بودند. سرانجام، در سال هزار و نهصد و بیست، از طریق اصلاحیه نوزدهم، حق رای بخشی از قانون اساسی ایالات متحده شد.ا
یکی از مدافعان حقوق زنان، و الغای برده داری، لوسی استون بود که نه تنها برای زنان بلکه برای نوع بشر به طور جامع، به حقوق بسیاری دست یافت. بر طبق ویکیپدیا: لوسی استون یک مدافع آمریکایی برجسته الغا تبعیض و حق رای ، و یک مدافع و سازماندهنده برجسته حقوق زنان بود. در سال هزار و هشتصد و چهل و هفت، استون اولین زن اهل ماساچوست بود که مدرک دانشگاهی گرفت. او در زمانی که زنان دلسرد شده و از سخنرانی در جمع منع شده بودند، از حقوق زنان و علیه برده داری سخن گفت. استون اولین زن آمریکایی بود که پس از ازدواج نام خانوادگی خود را حفظ کرد. فعالیت های سازمانی استون برای حقوق زنان دستاوردهای ملموسی را در محیط دشوار سیاسی قرن نوزدهم به همراه داشت. استون اولین کنوانسیون ملی حقوق زنان را بنیاد نهاد، و این سازمان تحت عنوان اتحادیه ملی وفادار زنان به تصویب متمم سیزدهم و در نتیجه لغو برده داری کمک شایانی کرد. پس از آن او به تشکیل بزرگترین گروه همفکر اصلاح طلبان حقوق زنان، انجمن حق رأی زنان آمریکایی که از نظر سیاسی معتدل بود کمک کرد، که در نتیجه برای چندین دهه در سطح ایالتی برای تسریع در آزادی رائ بانوان به فعالیت پرداخت. استون در مورد طیف وسیعی از حقوق زنان، انتشار و توزیع سخنرانی های خود و دیگران، و جلسات کنوانسیون، مطالب زیادی نوشت. پس از آن او برای مدتی طولانی و بطوری تاثیرگذار سالانه آن را همراه با تعدادی دیگر از کنوانسیونهای فعال محلی، ایالتی و منطقهای حمایت و حفظ کرد. استون در مقابل تعدادی از نهادهای قانونگذاری برای ترویج قوانینی که حقوق بیشتری به زنان میداد سخنرانی کرد. استون به تاسیس و انتشار مجله زن کمک شایانی کرد. او هم دیدگاههای خودش و هم دیدگاههای متفاوت دیگران درباره حقوق زنان را پخش کرد. یکی از سخنرانیهای او تحت عنوان خطابه، و ستارهٔ صبح جنبش حقوق زنان، آنچنان تاثیر گذار بود که باعث شد که سوزان بی آنتونی به جنبش زنان بپیوندد. الیزابت کدی استانتون نوشت که لوسی استون اولین کسی بود که قلب مردم آمریکا را به شدت در مورد مسئله زن به هم ریخت. آنتونی، استانتون و استون با هم به عنوان مهرههای سه گانه حق رای زنان در قرن نوزدهم نامیده میشوند.ا
یکی از چهره های اصلی حقوق همجنس گرایان هاروی میلک بود. ویکیپدیا شرحی از زندگی او دارد که اینگونه آغاز میشود: هاروی برنارد میلک، از بیست و دوی می هزار و نهصد و سی، تا بیست و هفت نوامبر هزار و نهصد و هفتاد و هشت، یک سیاستمدار آمریکایی، و اولین همجنسبازی بود که به عنوان یکی از اعضائ هیات مدیره شهر سن فرانسیسکو انتخاب شد. سیاست و فعالیت همجنس گرایان علایق اولیه او نبودند، و تا چهل سالگی همجنسگرایی او علنی نبود، تا سالهای شصت که جنبش ضد فرهنگی آن دوران او را فعال کرد. میلک در سال هزار و نهصد و هفتاد و دو در بحبوحه مهاجرت مردان همجنسگرا به منطقه کاسترو، از شهر نیویورک نقل مکان کرد تا در سانفرانسیسکو ساکن شود. او از قدرت فزاینده سیاسی و اقتصادی محله برای پیشبرد منافع خود استفاده کرد و سه بار برای مناصب سیاسی فعالیت کرد، ولی ناموفق بود. کمپین های تئاتری او محبوبیت فزاینده ای را برای او به ارمغان آورد و میلک در سال هزار و نهصد و هفتاد و هفت برنده کرسی به عنوان عضو هیئت مدیره شهر سن فرانسیسکو انتخاب شد، که بخشی از تغییرات اجتماعی گسترده تری بود که شهر تجربه می کرد. میلک یازده ماه در این سمت خدمت کرد و توانست احکام مختلفی را به عنوان حقوق همجنسگرایان قانونی کند. در بیست و هفت نوامبر هزارو نهصد و هفتاد و هشت، میلک و شهردار جورج موسکونی توسط دن وایت، یکی دیگر از سرپرستان شهر که اخیراً استعفا داده بود اما می خواست شغل خود را بازگرداند، ترور شدند. انتخاب میلک تغییر بسیاری در مؤلّفهٔ کلیدی شهر سن فرانسیسکو ایجاد کرد. ترورها و حوادث متعاقب آن نتیجه تداوم درگیری های ایدئولوژیک در شهر بود.ا
پس از اینکه نقشه سیستم ژنوم انتشار یافت، دیده شد که نود و هشت درصد از امضاهای ژنتیکی انسانها با کوچکترین حیوانات توسعه یافته مانند کرم ها به اشتراک گذاشته شدهاند. بنابراین، واضح است که همه نژادها و جنسیت ها به قدری شبیه به هم هستند که هرگونه پیشرفت در دانش یا خرد ناشی از دستاوردهای شخصی است، نه نژاد یا جنسیت یا گرایش جنسی. کسانی که فکر می کنند نژاد آریایی، یا سپید، یا هر ژن خاصی پیشرفته تر است، حتی به اولین پلّهٔ دستاوردهای بشری که ما را از گودال های انحطاط انسان، جایی که آن کرم ها در آن زندگی می کنند، به جهان و فراجهان که بالاترین شکل وجود را می توان یافت، نرسیدهاند.ا
No comments:
Post a Comment