در مورد انسان و انسانیت دو مکتب وجود دارد، که یکی فراگیر و دیگری انحصاری نام گرفته است. روش تفکر فراگیر فرض می کند که همه انسان ها از نظر ظرفیت ذهنی، امیدها، ترس ها، آرزوها و تعاملات اجتماعی یکسان هستند. تفاوت در جامعه است، یعنی جایی که انسان در آن بزرگ شده و به سبک زندگی آن عادت کرده است. مکتب فکری دیگر به طرد شدن معتقد است و فرض میکند که همه افراد متفاوت هستند و هر ویژگی برای هر انسانی منحصر به فرد است. بر اساس این طرز تفکر، یک فرد می تواند ذاتاً فعال یا تنبل یا باهوش یا احمق یا اجتماعی یا غیر اجتماعی باشد. این دو مکتب فکری در دو طیف متضاد تصور کلی انسانی قرار دارند، دیدگاههایی که مبنای انتقادیِ یک اقلیت کوچک است. باورهای بقیه مردم جهان بین این دو عقیدهٔ افراطی قرار دارند.م
همهٔ ما بدون آگاهی، رضایت یا تمایلِ خود برای زندگی در این دنیا به وجود آمدهایم. ممکن است بگوییم این کار خداست، و بنابراین آن را زیر سوال نبریم، یا بپذیریم که تمام بشریت چیزی عجیب و غریب خارج از درک ما و ظرفیت ذهنی ما است. وقتی متوجه میشویم که چیزی در این جهان وجود ندارد که دقیقاً تکراری باشد، کنجکاوتر میشویم. هر شخص و هر چیزی که بخشی از زمین و جهان است، در عین حال منحصر به فرد و یگانه است. مردم زندگی خود را به منظور تداوم زندگی گذشته، و پیوندی به زندگی آینده آغاز میکنند. بنابراین، ما باید از گذشته درس بگیریم، همهٔ فرهنگها و سنّتها را حفظ کنیم، از منطق، حواس و خِرَد خود استفاده کنیم، برای برتری با دیگران رقابت کنیم، و جهانی مطابق امیال فردی خود بنا نهیم.ا
با اذعان به این موضوع، کسانی که به فردّیت اعتقاد دارند، به همه یادآوری میکنند که موفقیت آنها تنها به دلیل نبوغ فردی آنها بوده است. ملایمترین شکل این طرز تفکر بدین صورت است که هر فردی را عضوی از جامعهای میداند که موفقیت آن به موفقیت تکتک افراد آن جامعه بستگی ندارد. در شکل افراطی این طرز تفکر، اعتقاد بر این است که موفقیت هر کسی بر پایهٔ شکست دیگران ساخته شده است. فرد باید بدون اتکا به افراد دیگر از تحصیلات و تجربیات خود استفاده کند و برای موفقیت بیشتر تلاش کند. البته همه نمیتوانند مدیران شرکتهای بزرگ شوند. کسانی که ذکاوت مورد نیاز یا گرایش فکری لازم را ندارند، تابع دیگران میشوند، زیرا هر جامعه ای به عموم حِرَف، از خاکبردار گرفته تا دانشمند نیاز دارد.ا
افراطی ترین اشکال انحصاری بودن، یا خود را جدا کردن، عبارتند از: برای احراز موفقیت، دیگران را زیر پا گذاشتن، خود را چون رهبرانی دانستن که باید خواستههایشان را به بقیه افراد جامعه دیکته کنند، اعتقاد به اختلاف بین غنی و فقیر، باور داشتن به عوامل متافیزیکی و گرایش به آنها، حتی اعتقاد به نژاد، جنسیت و نابرابری های دیگر، و در نهایت تشویش و انزجار یا فوبیا. به گفته طرد گرایان، این دنیای بیرحمانهای است که هر کس در آن باید همواره مواظب اطراف خود باشد و از خود دفاع کند. هیچ کس به اینجا دعوت نشده است، بنابراین اگر از فرصت استفاده نکنیم و آنرا غنیمت نشماریم، دیگران آنرا از چنگمان بیرون خواهند کشید. کسي که ثروت و قدرت دارد، در اثر هوش و ذکاوت خود به بهترينها در زندگي دست يافته است، که این البته هديه خداوند است. هر جامعهای به یک اقلیت ثروتمند و یک اکثریت فقیر، از جمله افراد محرومی که از ثروتمندان کمک می گیرند، نیاز دارد. قدرت های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی در نتیجه قدرت خلاقهٔ ذهن عدهٔ قلیلی از انسانها میباشند. سرمایه داری بهترین نظام اقتصادی ابداع شده است و انحصار نتیجه طبیعی آن است. جدایی طبقات اقتصادی، نژادها، مذاهب و حتی جنسیتها سودمند است؛ و قرابت و نزدیکی انسانها تهدید کننده است.امحافظه کاری و حفظ آداب و سنن جامعه را از تحولات دور نگه میدارد و مردم را سرگرم خدمت به اغنیا، بدون فرصتی برای تفکر، وامیدارد. هر تغییری در جامعه ممکن است مسیر قدرت را تغییر دهد. در این شکی نیست که یک جامعه نیاز به حفظ ارزش های قدیمی دارد. دارایی یک شخص چیزی است که آن شخص از طریق تلاش یا نبوغ خود به دست آورده است. کسانی که طرد شدهاند، مانند معلولان جسمی یا ذهنی، توسط قدرت برتر آزمایش میشوند، و این مجازاتی است که قدرت برتر بر آنها تحمیل کرده است. کمک به نیازمندان در صورت تمایل بر عهده سخاوت و انساندوستی ثروتمندان است.ا
بر اساس یک سیستم اعتقادی، موجودات زنده بدون رضایت خود متولد شده اند در حالی که خصوصیات هر یک منحصر به فرد است. با این حال، آنها همچنان جوامع بشری را برای بقای انسان ضروری میدانند، زیرا که انسان یک حیوانی اجتماعی است. پیشرفت انسان از طریق همکاری، و نه رقابت، میسّر است. هر گونه بیماری در جامعه، مانند بیخانمانی، جامعه را در کل تحت تأثیر قرار می دهد. یک دولت آگاه باید با چنان قدرتی کشور اداره کند که قادر باشد که حداقل نیازهای همه افراد جامعه را تامین کند. به جای جنگ افروزی یا حمایت از ثروتمندان و قدرتمندان، دولتها باید به اندازه کافی همدلی داشته باشند تا به همه مردم به طور یکسان خدمت کنند و آنها را از نظر اقتصادی و اجتماعی برابر نگه دارند. دولت باید بیشترین منابع خود را صرف کسانی کند که به دلیل محدودیت های جسمی یا روحی، ضعف های مالی و یا نژادی -از نظر دیگران- از مایحتاج اولیه محروم میباشند. به نقل قول از سعدی:ا
بنیآدم اعضای یکدیگرند - که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی بهدرد آورَد روزگار - دگر عضوها را نمانَد قرار
تو کز محنت دیگران بیغمی - نشاید که نامت نهند آدمی
زمین یا این کرهٔ خاکی، صخره ای کوچک در جهان پهناور است، جایی
که زندگی فرد آغاز می شود و به پایان می رسد. ما تلاش میکنیم این عمر را طولانی کنیم
و از زندگی طولانیتر با سلامتی و شادی لذت ببریم. زمین تا زمانی میتواند زندگی ما
را حفظ کند که محیط آن متعادل باشد. گرم شدن کره زمین و حوادث هستهای میتوانند این
محیط را تغییر دهند و اگرچه زمین را نابود نمیکنند، اما آن را برای همه موجودات
زنده غیرقابل زندگی میکنند. کسانی که خارج از آنچه که از نظر علمی ثابت شده است به
ما پند میدهند، و آنهایی که ملی گرایی و نژادپرستی را تبلیغ می کنند، همگی برای
افراد بیسواد و ساده لوح موعظه میکنند تا منافع شخصی خود را در این زندگی، و تنها
شکل زندگی که ما از آن آگاهیم، افزایش دهند. عدهٔ کثیری از کسانی که دولت شوروی
را سوسیالیستی میپنداشتند، از زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در وضعیت دفاعی
قرار گرفتهاند، بخصوص که چین شیوه عجیبی از سرمایهداری را در پیش گرفته است. در
واقع، هر دوی آنها قبل از فروپاشی یا تغییر نظام اقتصادی، دیکتاتوری بودند و با
سوسیالیسم فاصلهٔ بسیاری داشتند. وقتی از سوسیالیستها میپرسند -کشوری را که سوسیالیسم
در آن کار می کرد نام ببرید-، پاسخ باید این باشد که "هنوز اتفاق نیفتاده
است، زیرا نه اتحاد جماهیر شوروی و نه چین هرگز کشور های سوسیالیستی نبودهاند."
همین پرسش را باید برای سرمایهداری مطرح کرد و اینکه آیا کشوری وجود دارد که سرمایهداری
در آن کار کرده است؟ تنها کشورهای غربی که در آنها استاندارد زندگی بهتر از بقیه نقاط
جهان است، کشورهایی هستند که از سیاست های سوسیالیستی استفاده می کنند. وقتی دولتی
از مردم میخواهد که به خاطر کشور خون بریزند، یا گروهی از مردم یا برنامههای
اجتماعی خاصی را مقصر فروپاشی اقتصادی میداند، یا برای صدور دموکراسی ناموفق خود
جنگهایی به راه میاندازد، افرادی که پشت چنین دولتی از چنین نظریههایی حمایت میکنند
باید با کسانی که به عدالت برای همه اعتقاد دارند جایگزین شوند. جمله معروف جان اف
کندی را باید به این صورت تغییر داد: نپرسید کشور شما -در اینجا یعنی دولت- برای
شما چه میکند، بپرسید کشور شما برای کسانی که به نیازهای اولیهٔ انسانی نیاز دارند،
مانند تغذیه، بهداشت، آموزش، و سرپناه، چه میکند.ا
No comments:
Post a Comment