آمریگو وسپوچی اولین کسی بود که نام سرزمین ناشناختهای را که با کشتی به سوی آن رفت، دنیای جدید نامید. در سال هزار و پانصد و سه میلادی، وسپوچی مرزهای جدید را ابداع کرد، و در نامهای از پرتغال به لورنزو مدیچی در اسپانیا نوشت "به نظر میرسد که باید آنرا دنیای جدید بنامیم". البته این دنیا برای او جدید بود، زیرا در آن زمان میلیونها نفر در آن مکان و در قبایل مختلف و سکونتگاههای جمعی زندگی میکردند. کشف آمریگو بعداً به نام او قاره آمریکا نامگذاری شد. او در همان نامه ادامه میدهد که قارهای در آن قسمت جنوبی یافته است، پر از حیوانات و پرجمعیتتر از اروپا، آسیا یا آفریقا، و حتی معتدلتر و دلپذیرتر از هر منطقه دیگری که میشناخته است.ا
باعث تعجب است که چه اتفاقی برای جمعیت بومیهایی که او نام برده افتاده است، زیرا در حال حاضر تنها تعداد کمی از آنها در ایالات متحده، کانادا، و کشورهای آمریکای مرکزی و جنوبی پراکنده شده اند، در حالیکه جمعیت سایر نژادها همیشه رو به افزونی بوده است. بر اساس برآورد برخی از مردم شناسان، جمعیت بومیان -با در نظر گرفتن آمارهای مختلف- به شدت کاهش یافته است. در سال هزار و چهارصد و نود و دو، در زمان سفر کریستف کلمب، جمعیت بومیان آمریکایی -که از نهصد هزار تا هجده میلیون نفر تخمین زده شدهاند- از دو دهم درصد -یا صفر ممیز دو درصد- تا چهار درصد جمعیت جهان -که تخمین زده شده که جمعیت جهان در آن زمان چهارصد و پنجاه میلیون نفر بوده است- متغیر است. در سال دوهزار و بیست و یک جمعیت بومیان نه میلیون و هفتصد هزار نفر بود، که در مقایسه با جمعیت جهان در آن سال -هفت میلیارد و هشتصد و هشتاد و هشت میلیون نفر- دوازده صدم درصد -یعنی صفر ممیز دوازده درصد- بود. بنابراین، جمعیت آنها یا به اندازه سه درصد و هشتاد و هشت صدم درصد، اگر با چهار درصد بالا مقایسه کنیم، یا هشت صدم درصد، اگر با دو دهم درصد مقایسه کنیم، کاهش یافته بود. این کاهش ناشی از ورود بیماری های وارداتی اروپائیها، مانند آنفولانزا، طاعون و آبله بود که بومیان در برابر آن مصونیت نداشتند. این کاهش همچنین به دلیل نسل کشی سیستماتیک بومیان توسط تازه واردان بود، که البته شرح کامل این نسل کسی در کتاب هوارد زین تحت عنوان "تاریخ مردمیِ ایالات متحده" آمده است.ا
قبل از تسلط بر این قاره ، جنگ هرگز برای اروپاییان چیز جدیدی نبود. گسترش سرزمین خود و استثمار مردم سرزمین های دیگر، دلیل اصلی آغازگرانِ همهٔ جنگها بوده است. علاوه بر اینکه کشورهای مختلف به منظور گسترش قلمرو خود به یکدیگر حمله میکردند، قبایل کوچ نشین در حومه شهرها به طور رَوِشمندی به تمدن های مجاور تجاوز میکردند. نوع دیگری از جنگ وجود داشت به نام جنگ های صلیبی، به منظور گسترش ایدئولوژی های مختلف مذهبی، که قرن ها ادامه یافت؛ و به نظر می رسد برای گسترش سرزمین نیز بوده است. از زمان کشف دنیای جدید نوع دیگری از جنگ به منصهٔ ظهور رسید، و آن یافتن بومیانِ مناطق کشف شده، و استثمار و کشتار آنها بود. یافتن نژادهایی که پایینتر از نژاد فاتح قلمداد میشدند ایدهٔ جدیدی نبود، بلکه نابودی نژاد به ظاهر پایینتر از طریق حمله نظامی و گسترش سرزمینها مطلوب نظر بود. ملتی که مهمات و ناوگان نظامی خود را تقویت کرد و در نتیجه به یک ابرقدرت نظامی تبدیل شد، جوامع یا کشورهای بدون قدرت نظامی -یا با قدرت نظامی کمتر- را تهدید، و آنها را وادار به تسلیم میکرد. پس از پیروزی، نابودی نژاد مقهور در دستور کار بود. این با نسل کشی فلسطینیان توسط اسرائیل تا به امروز ادامه دارد.ا
استفاده از قدرت نظامی برای سرکوب کردن یک ملت ضعیف تر، صرفاً یکی از روش های توسعه است. کشوری با ماهیت امپریالیستی می تواند از ابزارهای دیگری برای توانمندسازی کشورهای ضعیف تر استفاده کند. امپراتوریهای باستانی مانند آشور، ایران، یونان، روم، هند، چین، مصر، اتیوپی، آزتک، اینکا، بیزانس و بسیاری دیگر برنامههای اساسی برای گسترش سرزمینهای تحت سلطه خود با استفاده از زور داشتند. بنابراین، قدرت نظامی نقش مهمی در دستیابی به هدف آنها ایفا میکرد. کشور پیروز، پس از غلبه بر ملت ضعیف تر، آنرا مجبور به تسلیم در برابر هوی و هوس خود میکرد. شکل نگاهداری کشور شکست خورده توسط امپرتوریِ پیروز، از دست نخورده نگاه داشتن ساختار دولت و صرفا پرداخت تیول و قبوض، تا جانشینی دولت توسط دست نشاندگان امپراطوری، متغیر بود. گاهی اوقات یک ملت تسلیم شده مجبور بود شیوه های زندگی و فرهنگ پادشاهی را در پیش بگیرد، یا حتی زبان گفتاری را به زبان تحت سلطه تغییر دهد. به عنوان مثال، همه کشورهای عربی -به استثنای عربستان سعودی- قبلاً کشورهای مختلف غیر عرب بودند، تا اینکه اسلام آنها را مجبور کرد فرهنگ، زبان، مذهب و حتی البسهٔ خود را به فرهنگ و زبان و مذهب و طرز لباس پوشیدن مردم کشور فاتح تغییر دهند.ا
در حدود چهارده قرن پیش، اکثر کشورهای شرقی، علاوه بر برخی از کشورهای آفریقایی و برخی کشورهای اروپایی، توسط یک قدرت نظامی قوی جدید که از سرزمین قبیلهای عربستان سرچشمه گرفته بود، شکست خوردند. این نظام جدید جهانی جایگزین نظام قدیمی تحت سلطه ایرانیان، یونانیان، و رومیها شد. در حالی که جهان اسلام از نظر نظامی و فناوری در حال پیشرفت بود، اروپا در دوران تاریک مسیحیت و قدرت پاپ در حال رکود بود. از قرن پانزدهم و با ظهور پروتستانیسم -و برخی عناصر دیگر که قدرت واتیکان را تضعیف کردند- نظم جهانی جدیدی پدید آمد که امپراتوری های تازه به دوران رسیده، مانند پرتغال، اسپانیا، فرانسه، بریتانیا و چند امپراتوری کوچک دیگر را معرفی کرد. کشورهای قدرتمندی که برای تسلط بر سرزمین های کوچکتر با یکدیگر جنگیده بودند، طعمه این ابرقدرتها شدند. اسیر کردن آفریقایی ها در سرزمین هایشان و جدا کردن آنها از عزیزانشان برای صدور آنها به کشورهای دیگر به عنوان برده، یک تجارت قدیمی بود. یافتن زمین بیشتر برای استفاده از نیروی کار رایگان برای کشت کشاورزی و استخراج سنگ های قیمتی بسیار مهم بود. کشورهای قوی اروپایی شروع به ارسال کشتی برای یافتن مرزهای جدید کردند، تا زمانی که یک دنیای جدید با زمینهای حاصلخیز وسیع کشف شد. با این حال بومیهای این سرزمین، بدون اینکه هیچ آرزو یا تمایلی برای مالکیت خصوصی داشته باشند، در سرزمینی وسیع به صورت اشتراکی زندگی میکردند. همانطور که آمریگو وسپوچی گفت، سرزمین جدید کشف شده "معتدلتر و دلپذیرتر از هر منطقه دیگری است که برای ما شناخته شده است". پس از حمله به فلزات گرانبها، تصرف زمین آنها ضروری بود. مجدداً، قدرت نظامی به نسل کشی سرخپوستان کمک کرد تا مستعمرات آمریکایی را ایجاد کنند، که پس از جدا شدن از امپراتوری بریتانیا به ایالات متحده تبدیل شد. ایالات متحده که زمانی یک کشور تحت سلطه بود، تبدیل به یک امپراتوری مستقل شد، که در پایان قرن نوزدهم، با تسلط بر هاوایی در سال هزار و هشتصد و نود و سه، بر برتری خود نسبت به کشورهای ضعیفتر صحه گذاشت.ا
تاریخچه برتری آمریکا بر سراسر جهان، از اولین جنگ توسعه طلبانه تا اشغال عراق، در کتاب سال دوهزار و شش استیون کینزر تحت عنوان "براندازی"، به تفصیل آمده است. پس از جنگ جهانی دوم، نظم جهانی تغییر کرد و نظم جدیدی با دو کشور امپریالیستی جدید در شرق و غرب و با قدرت های نظامی مسلط برقرار شد. با این حال، هیچ جنگ علنی وجود نداشت، زیرا هر کدام قلمرو هژمونی خود را انتخاب کردند، یکی در آمریکا و اروپای غربی، دیگری در خاورمیانه، آسیا و اروپای شرقی. کشورهای آفریقایی و برخی از مناطق در آسیا برای تجاوز توسط هر کسی که جرات بیشتری داشت، باز بودند! سرنگونی این کشورهای کوچکتر نه از طریق حمله نظامی، بلکه از طریق کار هوشمندانه در داخل کشورهای قربانی، به وسیله شورشها، یا کودتا، و تعیین دیکتاتورهای وابسته به کشور امپریالیستی انجام میشد. دو کشور امپریالیستی، ناوگانهای هستهای خود را به حدی انباشته کردند که می توانستند بیش از یک بار زمین را محو کنند! این برای بیش از سی سال ادامه یافت، تا زمانی که اتحاد جماهیر شوروی از درون مچاله، و به کشورهای کوچکتر و ضعیفتر تجزیه شد. دنیای جدیدی با برتری ایالات متحده از اوایل دهه هزار و نهصد و هشتاد آغاز شد. برای آزمایش واکنش دشمن خود، دولت آمریکا در سال هزار و نهصد و هشتاد و سه به گرانادا حمله کرد. از این زمان به بعد، عملیات مخفی که در سی سال گذشته برای از بین بردن دولت های مترقی و نصب دیکتاتورهای مشتری استفاده می شد، آشکار و بدون هیچ ترسی از انتقام جویی آغاز شد. پس از نابودی معاملهٔ نوین -یا "نیو دیل"- و محو اتحادیه ها، ریگان و دست اندرکارانش شروع به خصوصی سازی کردند. اگرچه این روند ادامه داشت، اما با هشت سال ریاست جمهوری کلینتون، سرعت آن کاهش یافت.ا
پس از ریاست جمهوری کلینتون، محافظه کاران جدید با بوش دوم و با انتقام به صحنه بازگشتند! از آنجایی که دشمن جنگ سرد که به عنوان دلایلی برای افزایش بودجه نظامی استفاده میشد دیگر وجود نداشت، همآورد جدیدی به شکل یک گروه شبه نظامی که در ابتدا توسط دولت ریگان در پاکستان ایجاد شده بود، به نام تروریست اسلامی اختراع شد. کارزار جنگ و ویرانی در خاورمیانه و آفریقا آغاز، و در سایر نقاط جهان ادامه یافت. از آنجایی که اقتصاد ایالات متحده و اروپا نتوانستند از طریق جنگها بهبود یابند، مقررات به نفع شرکتهای چند ملیتی کاهش یافت. صندوق بین المللی پول و بانک جهانی به عنوان بازوی استثمار نه تنها کشورهای سرکوب شده، بلکه برخی از کشورهای غربی را نیز مورد استفاده قرار دادند. قرن بیست و یکم با غنی سازی ثروتمندان، و با گسترش فقر به بیش از نود درصد جمعیت جهان، نظم جهانی جدیدی را بنیان نهاد.ا
این ممکن است که باعث حیرت عدهای شود که چگونه یک جنگ می تواند سودمند باشد، زیرا هدف هر جنگی تخریب جان و مال است. در واقع، تخریب باعث وابستگی به قدرتمندان، چه نظامی و چه اقتصادی میشود، زیرا کسانی که جنگ را به راه می اندازند معمولاً در عمل جنگ شرکت نمی کنند. به عنوان مثال، در حال حاضر جنگهائی در روسیه، اوکراین، افغانستان، میانمار، کلمبیا، اتیوپی و سوریه در جریان است، که دست دولت آمریکا در هر یک از آنهاست. در میان هزاران نفر در سطوح بالای حکومت آمریکا، هیچ کس را نمی توان یافت که یکی از اعضای خانواده خود، یا یکی از منسوبانش، در یکی از این جنگها شرکت داشته باشد. محرک جنگ همواره عملیات رزمی را از زمین خود نیز دور نگه دارد. در شرایطی که اقتصاد در وضعیت فاجعهباری قرار دارد و شمارهٔ نرخ بیکاری دو رقمی است، اعزام جوانان به جنگ تا زمانی که ارتش کارگری مورد نیاز به منظور پایین نگاه داشتن دستمزد حفظ میشود، باعث تقلیل تعداد بیکاران میشود، چه سرباز در جنگ کشته شود یا نشود. زمانی که تعداد سربازان جدید کاهش میابد، دولت میتواند سربازان قراردادی از کشورهای دیگر استخدام کند، یا از هواپیماهای بدون سرنشین استفاده کند. مشکل این است که سربازان بازمانده از یک ارتش، و تجربه دیده در جرم و جنایت، به باندهای خیابانی آلوده میشوند، و در حالی که بیکار هستند به کشتار ادامه میدهند.ا
از چند ماه پیش، مطبوعات شروع به تجزیه و تحلیل انتخابات سال آینده کردهاند،
و اگر جمهوریخواه باشند به تمسخر رئیس جمهور میپردازند، یا اگر از طرف حزب
دمکرات پشتیبانی شوند، او را بالا میبرند. مانند هر چهار سال یک بار، رای
دهندگان آمریکایی که آنقدر به سیستم دو حزبی تبحر دارند که حتی نمی توانند به
احزاب دیگر رای دهند، خود را مجبور می کنند که به کسی رائ بدهند که از دیگری کمی
بهتر است! کاندیدای ریاست جمهوری باید یک برنامهٔ مشخص برای تمول بیشتر ثروتمندان
ارائه دهد. از زمان ریگان در سال هزار و نهصد و هشتاد که او برنامه کاهش اقتصادی، -یا
"تریکل داون اِکانامی"- را اعمال کرد، اختلاف بین فقیر و غنی دائماً
افزایش یافته است. کسب و کارها همچنین از این به عنوان تهدیدی برای جابجایی مکان
خود در صورت عدم دریافت کمک دولتی استفاده می کنند. در یک مصاحبه رادیویی با یکی
از دولتیانِ موافق با تکثیر ثروت متمولین، مصاحبه شونده از همان خطی استفاده کرد
که همیشه به نفع ثروتمندان بوده است. او با اخذ مالیات از ثروتمندان توسط دولت
مخالف بود. زیرا اگر ثروتمندان مالیات بیشتری دریافت می کردند، آن ایالت را ترک می
کردند و دولت مالیاتی را که قبلاً از آنها دریافت می کرد از دست می داد! ایالات
متحده و متحدانش در قرن بیست و یکم جهان ما را به دنیای جدیدی تبدیل کردهاندکه سیاستهای
آن تحت سلطهٔ مجتمعهای صنعتی نظامی قرار داده شده است. در این دنیای جدید، تعداد
انگشت شماری از مردم دارای ثروت و قدرتی هستند که قبلاً بین تعداد بیشتری تقسیم میشد.
بقیه جمعیت یا کارگزاران ثروتمندان هستند یا حداقل کمک مالی و معیشت خود را از
آنها دریافت می کنند. هر دولتی در جهان به بزرگترین ابرقدرت نظامی ادای احترام می
کند، در حالی که مردم خود را با اقدامات ریاضتی استثمار میکند. پایگاههای نظامی
ایالات متحده از هر نقطه روی نقشه قابل دسترسی هستند تا هرگونه اعتراضی به انباشت
سرمایه را از بین ببرند. ایالات متحده در حال حاضر حدود هفتصد و پنجاه پایگاه نظامی
در سراسر جهان دارد. خطر زمانی است که کشوری بخواهد با این قدرت برابری کند، چه
روسیه یا چین یا هر کشور دیگری که
حتی تصمیم بگیرد با این نیروی عظیم نظامی تقابل کند. از محیط زیست به هر شکلی استفاده
می شود که با قدرت و پول، ثروت یک درصدی را افزایش دهد، و هرگونه تخریب محیط زیست
مشکل نسل آینده محسوب میشود. شرکت های چند ملیتی که متعلق به تعداد انگشت شماری
هستند به منابع جهانی دسترسی خواهند داشت و از تمام آن منابع حداکثر استفاده را
خواهند کرد. دنیای جدید هنوز در راه است.ا
No comments:
Post a Comment