والله این موهبتیه که آدم باسوادی مثل شما یادداشتهای من بیسواد رومیخونین. حالا اگه اظهار فضل هم کردم به بزرگی خودتون ببخشین. به قول معروف، یارو رو تو ده راش نمیدادن سراغ خونهٔ کدخدا رو میگرفت. زیادم این بیسوادی تقصیر من نیست. تا اونجایی که یادم میاد، همیشه عادت داشتم همهٔ کارامو با دست چپ بکنم. تا اینکه یه روز آقامون اینرو دید و هرچی تو دست چپم داشتم به دست راستم داد و سرم داد زد که آدم که با دست چپ کار نمیکنه. دست چپ واسهٔ تمیز کردنه و دست راست واسهٔ چیزی تو دست گرفتن. خیلی عذر میخوام منظورش تو توالت بود. ولی خوب دست چپ برام راحتتر بود، و وقتی که آقامون نیگا نمیکرد، با دست چپ کار میکردم.ا
ولی خودمونیم، مگه اسکندر و چنگیز و هیتلر چپ دست بودن که اینقدر منو گیج کردن، که هنوزم که هنوزه خیلی از کارام رو با دست چپ میکنم.ا
اصلا کلمهٔ چپ اسمش بد در رفته. یه روز یه جائی مهمون بودم و اونجا یه آقائی که چند تا زبون بلد بود و سوادی داشت، راجع به همین صحبت میکرد. میگفت، ما مردم عادت کردیم همه رو مثل خودمون ببینیم. اگه یکی یه ذرّه فرق داشته باشه میگیم حتما این یارو یه جای کارش ایراد داره. البته اون آقاهه چون با سواد بود خیلی بهتر از من این رو میگفت که من بلد نیستم. ولی درست میگفت! آقا معلم هم هر موقع میدید من بعد از اونهمه خط کش نوش جون کردن هنوزم از دست چپم استفاده میکنم، میگفت پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است، تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است.ا
این آقائی هم که چند تا زبون بلد بود میگفت که چپ همیشه و تو همهٔ فرهنگها یه اثر منفی روی شنونده و یا خواننده میذاره. مثلا تو زبون خودمون واژهٔ راستی به معنی درستی و صداقته. میگفت تو انگلیسی و آلمانی هم همینطوره؛ و راست معنی مثبت و حتّی حقوقی داره. مثلا متمم قانون اساسی آمریکا هم اسمش رو گذاشتن لایحه قانونی حقوق افراد، که همین کلمهٔ راست، که مترادفش رو به انگلیسی گفت و من یاد نگرفتم، به جای حقوق افراد بکار رفته بود. میگفت تو خیلی زبونای دیگه هم واژهٔ راست معنی صداقت و درستی و خوبی میده؛ در صورتی که چپ به معنی غلط و نادرسته. حتّی تو زبون خودمون به کسی که چشماش متقارن نیست میگیم چپول!ا
به هر جهت اینو میگفتم که ما آدما همه چی رو از چشم خودمون میبینیم، و اگه یکی یه کم فرق داشته باشه، فکر میکنیم حتما کار اون غلطه و باید کلی جون بکنه تا حرف خودشو ثابت کنه. والله تا اونجایی که عقل ناقص من قد میده، همین آدمای متفاوت هستن که چون با بقیه فرق دارن، وقتی که حرفشون به کرسی نشست بهشون میگیم انقلابی. ولی قبل از اینکه انقلابی اسمشون رو بذاریم، منفور جامعه هستن و همه ازشون پرهیز میکنن. شاید هم وقتی که سعدی علیهالرحمه میگه، پسر نوح با بدان بنشست، خاندان نبوتش گم شد، منظورش همین انقلابیون باشن.ا
پیش خودمون باشه، این حضرت نوح که از هر موجودی یه جفت انداخت تو کشتی، چه جور نبوتی داشت؟ شاید اون بَدان یه کاری واسهٔ این آقای نوحزاده درست کردن که از این خیالات بیرون بیاد.ا
راجع به آدمای انقلابی میگفتیم. اون وقتا که مدرسه میرفتم، یادمه راجع به یه آقائی توی کتابا نوشته بودن به اسم آقای فروید، که یکی از همین انقلابیها بود و اول خیلیها بهش میپریدن و تکفیرش میکردن تا اینکه حرفاشو به کرسی نشوند، و از اون به بعد کلی طرفدار پیدا کرد. البته میبخشید که من بیسواد این حرفهای علمی رو به شما میزنم. همین که این یادداشتهای منو میخونین، خودش خیلیه. میگن موشه تو سوراخ نمیرفت جارو به دُمش بسته بود. بازم میبخشید، ولی بیسوادی دلیل بیعقلی نیست. من که از هر کسی و هر چیزی یه چیز تازه یاد میگیرم.ا
این آقای فروید با اینکه خودش یه انقلابی کرده بود، میگفت تو این دنیا سه تا انقلاب عظیم شده. اول موقعی بود که مردم فکر میکردن که همه دنیا واسهٔ اونا خلق شده و آدمیزاد یعنی هستی. کرهٔ زمین هم مرکز تمام دنیاست و خورشید و ماه و ستارگان برای بشر خلق شدن. بعد یه عده انقلابی با کلی زحمت تونستن به مردم ثابت کنن که تصور چند هزار سالشون غلطه. آدمائی مثل گالیله و کوپرنیک و نیوتن گفتن بابا این زمین اولا مسطح نیست و کروی شکله، درثانی زمین ما فقط یکی از هشت کرات تو این منظومهٔ شمسی یا سامانهٔ خورشیدی قرار گرفته، و نه تنها خورشید و بقیهٔ ستارهها دنبال کرهٔ ما نمیگردن، بلکه کرهٔ زمین و بقیهٔ سیارات دنبال خورشید میگردن.ا
تازه منظومهٔ شمسی یه منظومه از هزاران سامانهٔ دیگه هست. بعد گفتن که خورشید یه ستاره است و کرهٔ زمین و بقیهٔ کرات سیارات هستن. بزرگترین دانشمند عصر ما، استفن هاکینگ، عقیده داشت که دنیائی که قابل مشاهدهٔ ماست، بسیار بزرگه و نود و سه بلیون سال نوری تخمین زده میشه، که تازه این یکی از دنیاهای چند جهانی هست. هنوزم که هنوزه، کسی نمیدونه چرا یه گوشهٔ آسمون یه سوراخ داره که همه چیز رو به خودش جذب میکنه. و با همهٔ این فرضیات، این فضای لایتناهی قابل قیاس و اندازهگیری نیست، و خلاصه خیلی چیزای دیگه راجع به دنیای ما که هنوز کشف نشده.ا
خلاصه مردم رو از این خیالا که همه چیز واسهٔ اونا درست شده در آوردن. اصلا بشر چند ساله که تو این کرهٔ خاکی به وجود اومده؟ میلیونها سال قبل از بشر این کره و منظومه وجود داشته. بقول یه آقای ستاره شناسی که میگفت اگه عمر کرهٔ زمین رو به اندازهٔ عمر یه آدم، مثلا صد سال، حساب کنیم، مدتی که بشر توی این کرهٔ زمین بوده به اندازهٔ یه چشم به هم زدنه! این البته مشکله که قبول کنیم، یعنی به آقائیمون بر میخوره! خیلی راحته که بگیم یه روز خدا قربونش برم آستینهاشو بالا زد و گفت میخوام آدم درست کنم. بعد یه کم گل خام برداشت و پس از شش روز مجسمهسازی حضرت آدم رو خلق کرد. پس از اینکه دستاشو شُست، چون خسته شده بود روز هفتم استراحت کرد. بعد بجای اینکه یه هفته دیگه زحمت بکشه، یه کلکی زد و از دندهٔ این آدم یه حوّا خلق کرد که این آدم شبا تو رختخواب نچاد! بقیهٔ داستان که از بهشت بیرون کردنِ آدم، و بعد بچههاش هابیل و قابیل، و بعد از اونا نوح و اسماعیل و ابراهیم و یعقوب، که زنش سر پیری زایئد، و اونی که نهنگ خوردش و موسی و عصاش و غیرو باشه، همین طور ادامه داره، و خلاصه مرتب احمقانهتر میشه.ا
من که فکر کنم که حضرت آدم هیچوقت از بهشت بیرون نیومد. این مردمی که من میبینم که اینطور به جون هم پریدن بچهٔ آدم نمیتونن باشن! یه بابایی که بهش ناسیونالیست میگن، یه روز پا میشه و چهار تا کور و کچل دورش سینه میزنن و یهوئی داد میزنه، که آخه این زمین زمینِ ماست و از قدیم و ندیم به قوم ما که اِسلاوه، یا یهوده، یا عربه، یا کرده، یا فارسه، یا هر کوفت و زهر مار دیگس، تعلق داشته. بزنین همسایههاتون رو بکُشین و زمین مارو که غصب کردن پس بگیرین. یکی دیگه درست برعکس این میگه که بهش استقلال طلب میگن. این میگه که فقط یه تیکه از این زمین رو میخواد و یه عده رو دور خودش جمع میکنه و شروع میکنه با دولتش جنگیدن. مگه اینا خبر ندارن که هر کی صاحب هر زمینی بوده آخرش مُرده و همونجا با خاک یکسان شده. تازه قبل از ما، و قبل از اینکه اولین موجود تک سلولی به وجود بیاد، این زمین میلیونها سال بدون صاحب بوده و بقول مرحوم خیام، روزی به کودکی به استاد شدیم، روزی به استادی خود شاد شدیم، پایان سخن شنو که بر ما چه رسید، از خاک برآمدیم و در خاک شدیم. والله من که بیسوادم و نمیدونم. حتما یه مصلحتی هست که من خبر ندارم.ا
بگذریم. راجع به آقای فروید میگفتیم که عقیده داشت که سه انقلاب تو دنیا به وجود اومد، که اولیش رو گفتیم. دوم میگفت فرضیهٔ یه انقلابی به اسم داروین بود که تا مدتها جرات نمیکرد حرفش رو بزنه، و آخرش دل رو به دریا زد و گفت و کلی تکفیر شد. واقعاً هم به مردم برخورده بود که بجای اینکه اشرف مخلوقات باشن، یکی بهشون بگه که پسر عموشون میمونه!ا
انقلاب سومی که آقای فروید اسمش را فکر غیر ارادی گذشته بود خیلی تو دنیا سروصدا کرد و همه را به وحشت انداخت. آخه چطوری میشه که آدم یه چیزی تو مغزش باشه که یهوئی بروز کنه و خودش ندونه یا تحت کنترلش نباشه. به هر صورت، به آدمائی که فکر میکردن همه چی رو میدونن خیلی برخورد.ا
آدمای پر قدرت و یا پولدار، یا هردو مثل این آقای ترامپ خودمون، هیچوقت نمیتونن به خودشون بقبولونن که هر چقدر هم پر قدرت و پولدار باشن در مقابل این کهکشان لایتناهی از یه اتم هم کوچکترن. تازه جالب اینه که وجود این دنیا و فرمی که موجودات به وجود اومدن که آقای داروین مفصلا ثابت کرده، همش الابختگی بوده. یعنی بشر از اون موقعی که یه موجود تک سلولی بوده به دلیل یه انتخاب طبیعی به قول آقای داروین بوده که در هر لحظه میتونسته سرنوشتش رو تغییر بده، یا همون بلائی سرش بیاد که سر دایناسورها اومد. مثلا ممکن بود تحول در یه نقطهای به سمتی بره که آدما پر داشته باشن و پرواز کنن. یا هر جور دیگهای میتونست باشه.ا
اینها همه در اثر تصادف یه بار اتفاق افتاد و هیچوقت دیگه اتفاق نمیافته، چون زمان تکرار نمیشه. فقط جلو میره. حالا هی بخودمون وعده بدیم و بگیم که بابا بعد از مرگ یه دنیای دیگهای هست. بهشت هست، و همون طور که تو قرآن اینقدر تکرار شده، میوههای خوش مزه و زنای خوشگل هستن، و خلاصه دلمون رو خوش کنیم. ولی عقل بیسواد و ناقص من تا اونجایی قد میده که چون هیچ چیزی به عقب بر نمیگرده و زمان فقط یه مسیر به جلو را طی میکنه، نه تنها اونجوری که خیام میگفت دایرهوار نیست، بلکه همه چیز رو به پیشرفته. یعنی اگرم اسمش رو بخواهید پسرفت بگذارید، به هر حال جلو میره.ا
به هر صورت، اینا چیزایی بود که میخواستم راجع به ما آدمهای دوپای مغرور بگم، که این چند سالی که تو این دنیا هستیم، چقدر جوش میزنیم و حرص میخوریم و فکر میکنیم حیوونا رو برای ما خلق کردن که بخوریمشون، و با دروغ و حقهبازی مال بقیهٔ مردم را هم بالا بکشیم و هی دنبال این باشیم که زمینهامون بزرگتر بشه و اسباب اثاثیهمون بیشتر. در صورتیکه آخرش همون جائی میریم که اوناسیس و قارون و سلیمان رفتن. فقط فکر میکنم که اگه اون موقعی که آقا معلم با چوب به دستم میزد، دلشو داشتم و کتکهارو میخوردم و بازم با دست چپم مینوشتم، شاید امروز من هم مثل یکی از این با سوادهای انقلابی بودم. ولی چرا حسرت بخورم. این چند سال بقیه رو اگه کار با ارزشی کردم، هنر کردم. البته شما بهتر میدونین، منکه بیسوادم. اونایی که قبل از اینکه اسمشونو ببری باید یه واژهٔ دکتر و مهندس و پروفسور اضافه کنی، که البته باسوادترن. میبخشید اینقدر سرتون رو درد آوردم.ا
No comments:
Post a Comment