بسیاری از ما انسانها به این باور هستیم که خالقی ما را خلق کرده است. او نطفهٔ ما را در رحم مادرمان نهاده و به ما زمان معینی عمر ارزانی داشته است. پس از اتمام آن زمان مشخص که در هر فردی متفاوت است، مرگ به سراغ ما میآید و ما را از این دنیا به دنیای دیگری میبرد.ا
انسان بین نُه تا ده ماه داخل پیکر مادر رشد میکند و سپس از بدن او خارج میشود. زمانی که ما به این دنیا قدم گذاردیم، به دلیل تغییر جوّ و محیط اطراف، بدنهایمان را درد شدید و رنجآوری فرا گرفت، و از درد جیغ کشیدیم و فریاد زدیم و گریه کردیم، تا اینکه پستان یا پستانکی در دهان ما گذاردند و ما را آرام کردند. به این ترتیب در عمل به ما آموخته شد که چنانچه موضوعی یا رفتاری ما را به حدّی ناراحت میکند که اشکمان را در میآورد، چنانچه چیزی در دهان ما گذاشته شود آن ناراحتی و غم که ما را به اشک ریختن وامیداشت، برطرف خواهد شد!ا
در زمان تولد، یک کودک شیرخواره قادر به هیچ عملی، رفتاری، و یا جنبشی نیست. او به یک پرستار احتیاج دارد، که در اکثر قریب به اتفاق مواقع این وظیفهٔ مادر، و سپس پدر یا مادر بزرگ و یا یک دایه است. از تغذیه تا تمیز کردن کودک را این پرستار به عهده میگیرد. در حینی که این کودک رشد میکند، پرستار به او سخن گفتن و ارتباط محاورهای را میآموزد. سپس پس از مدتی رشد، به این کودک کمک میکند که بایستد، وزن بدنش را کنترل کند، و راه برود.ا
کودک در زمان تولد دَستانش قدرت ندارند، و پرستار پستان و یا پستانک را در دهان او میگذارد. پس از مدتی او قادر است که اشیا را با دَستانش بگیرد، چرا که قدرت دستان هر آینه بیشتر میشود، تا زمانی که خود میتواند پارهای از اشیا را در دستانش کنترل کند.ا
چنان که به آن اشاره شد، چون در ابتدا یاد گرفته بود که از دَستانش برای نگاهداری ظروف محتوی غذا استفاده کند، پس از اینکه توانست اشیا را بردارد، هر گونه چیزی و یا شیئی را در دهانش میگذارد، و این وظیفهٔ پرستار است که او را از این امر باز دارد.ا
هر چه زمان میگذرد این انسان که دیگر یک نوزاد نیست، بلکه کودک نوپایی است، بطور سریعی رشد میکند؛ سخن گفتن را بیشتر فرا میگیرد و کنترل بدنش در حین ایستادن و راه رفتن بهتر میشود، بطوری که بدون کمک دیگران میتواند قدم بردارد.ا
در زمان تولد، یک کودک شیرخواره قادر به هیچ عملی، رفتاری، و یا جنبشی نیست. او به یک پرستار احتیاج دارد، که در اکثر قریب به اتفاق مواقع این وظیفهٔ مادر، و سپس پدر یا مادر بزرگ و یا یک دایه است. از تغذیه تا تمیز کردن کودک را این پرستار به عهده میگیرد. در حینی که این کودک رشد میکند، پرستار به او سخن گفتن و ارتباط محاورهای را میآموزد. سپس پس از مدتی رشد، به این کودک کمک میکند که بایستد، وزن بدنش را کنترل کند، و راه برود.ا
کودک در زمان تولد دَستانش قدرت ندارند، و پرستار پستان و یا پستانک را در دهان او میگذارد. پس از مدتی او قادر است که اشیا را با دَستانش بگیرد، چرا که قدرت دستان هر آینه بیشتر میشود، تا زمانی که خود میتواند پارهای از اشیا را در دستانش کنترل کند.ا
چنان که به آن اشاره شد، چون در ابتدا یاد گرفته بود که از دَستانش برای نگاهداری ظروف محتوی غذا استفاده کند، پس از اینکه توانست اشیا را بردارد، هر گونه چیزی و یا شیئی را در دهانش میگذارد، و این وظیفهٔ پرستار است که او را از این امر باز دارد.ا
هر چه زمان میگذرد این انسان که دیگر یک نوزاد نیست، بلکه کودک نوپایی است، بطور سریعی رشد میکند؛ سخن گفتن را بیشتر فرا میگیرد و کنترل بدنش در حین ایستادن و راه رفتن بهتر میشود، بطوری که بدون کمک دیگران میتواند قدم بردارد.ا
از زمان ورود به این دنیا، کسانی که از این کودک مواظبت میکنند او را
تحت مراقبت یک دکتر نوزادان قرار میدهند تا با برنامههای غذایی متناسب
با سنّش تغذیه شود. بدین ترتیب کیفیت و کمیّت خوراک روزانهٔ او طوری تنظیم
میشود که بدن او، همراه با واکسنهای جلوگیری از بیماریهای کودکان، سالم
نگاه داشته شود. کودک زود خسته میشود، و پرستار سعی میکند که با
ورزشهای متفاوت بدن او را از نظر فیزیکی سالم نگاه دارد.ا
پس از آن تحت سرپرستی پرستاران و یا اولیائ خود رشد میکند و به یادگیری علم و فنّ میپردازد. در سن جوانی و پس از کسب تحصیلات و یادگیریِ حرفه، به فکر یار زندگی میافتد و ازدواج کرده، خانودهای تشکیل میدهد. پس از گذشت سالها زندگی با همسر و فرزندان، به سن بازنشستگی میرسد.ا
در سنین جوانی قدرت فیزیکی انسان به حداکثر خود میرسد، و از آن پس و از سن خاصی، رو به افول میرود. از این زمان به بعد، نیروی فیزیکی کاهش میابد، و انسان از هر نظر یک سیر نزولی را طی میکند. در اوائل میانسالگی، دردهای مختلفی در قسمتهائی از بدن آغاز میشوند و هنگامی که از خواب برمیخیزد، درد جدیدی را حس میکند. شخص میانسال همواره نزد دکتر میرود و دارو میگیرد و به برنامههای مختلف برای تنظیم سیستم غذایی متناسب با سنش میپردازد، تا مقدار و کیفیت خوراک روزانه را بطوری تنظیم کند که بدن را سالم نگاه دارد. فرد میانسال زود خسته میشود، و به برنامههای مختلف ورزشی برای سالم نگاه داشتن عضلات بدنش میپردازد.ا
کنترل بدن این شخص مسّن حین ایستادن و راه رفتن سختتر میشود. دشواری در راه رفتن تا به آنجا میرسد که او دیگر قادر نیست به رفتن ادامه دهد و بدون کمک دیگران نمیتواند قدم بردارد. در این زمان او احتیاج به یک پرستار دارد، چرا که دستانش نیز دیگر قدرت سابق را ندارند، و او پس از مدتی دیگر قادر نیست که اشیأ را با دستانش نگاه دارد، و توان بدن بطور کلی هرآینه کاهش میابد.ا
پس از آن تحت سرپرستی پرستاران و یا اولیائ خود رشد میکند و به یادگیری علم و فنّ میپردازد. در سن جوانی و پس از کسب تحصیلات و یادگیریِ حرفه، به فکر یار زندگی میافتد و ازدواج کرده، خانودهای تشکیل میدهد. پس از گذشت سالها زندگی با همسر و فرزندان، به سن بازنشستگی میرسد.ا
در سنین جوانی قدرت فیزیکی انسان به حداکثر خود میرسد، و از آن پس و از سن خاصی، رو به افول میرود. از این زمان به بعد، نیروی فیزیکی کاهش میابد، و انسان از هر نظر یک سیر نزولی را طی میکند. در اوائل میانسالگی، دردهای مختلفی در قسمتهائی از بدن آغاز میشوند و هنگامی که از خواب برمیخیزد، درد جدیدی را حس میکند. شخص میانسال همواره نزد دکتر میرود و دارو میگیرد و به برنامههای مختلف برای تنظیم سیستم غذایی متناسب با سنش میپردازد، تا مقدار و کیفیت خوراک روزانه را بطوری تنظیم کند که بدن را سالم نگاه دارد. فرد میانسال زود خسته میشود، و به برنامههای مختلف ورزشی برای سالم نگاه داشتن عضلات بدنش میپردازد.ا
کنترل بدن این شخص مسّن حین ایستادن و راه رفتن سختتر میشود. دشواری در راه رفتن تا به آنجا میرسد که او دیگر قادر نیست به رفتن ادامه دهد و بدون کمک دیگران نمیتواند قدم بردارد. در این زمان او احتیاج به یک پرستار دارد، چرا که دستانش نیز دیگر قدرت سابق را ندارند، و او پس از مدتی دیگر قادر نیست که اشیأ را با دستانش نگاه دارد، و توان بدن بطور کلی هرآینه کاهش میابد.ا
از زمانی که این فرد به سن پیری رسید، کسانی که از او مواظبت میکنند او را تحت مراقبت یک دکتر قرار میدهند تا با برنامههای غذایی متناسب با سنّش تغذیه شود. بدین ترتیب کیفیت و کمیّت خوراک روزانهٔ او طوری تنظیم میشود که بدن او، همراه با واکسنهای جلوگیری از بیماریهای افراد سالخورده، سالم نگاه داشته شود. شخص سالخورده زود خسته میشود، و پرستار سعی میکند که با ورزشهای متفاوت او را از نظر فیزیکی سالم نگاه دارد.ا
هر چه زمان میگذرد این انسان که دیگر یک فرد جوان نیست، بلکه شخص مسّنی است، بطور سریعی افول میکند، سخن گفتن برایش دشوار میشود و کنترل بدنش در حین ایستادن و راه رفتن به تحلیل میرود، بطوری که بدون کمک دیگران نمیتواند قدم بردارد.ا
در
این زمان است که همه چیز از دستش رها میشود، و او هرگونه چیزی و یا شیی
را به زمین میاندازد، و این وظیفهٔ پرستار است که او را از این امر باز
دارد.ا
کمکم قدرت دستان این میانسال به تحلیل میرود، و پرستار خوراک را در دهان او میگذارد. پس از مدتی او قادر نیست که اشیا را با دَستانش بگیرد، چرا که قدرت دستان هر آینه کمتر میشود، تا زمانی که دیگر نمیتواند هیچ شئی را در دستانش کنترل کند.ا
در زمان پیری، شخص سالخورده و فرسوده قادر به هیچ کاری، رفتاری، و یا جنبشی نیست. او به یک پرستار احتیاج دارد، که در اکثر قریب به اتفاق مواقع این وظیفهٔ همسر، و سپس فرزندان و یا یک دایه است. از تغذیه تا تمیز کردن این انسان فرسوده را پرستار به عهده میگیرد. در حینی که این کهن سال رشد میکند، پرستار به او سخن گفتن و ارتباط محاورهای را میآموزد. سپس پس از مدتی، به این پیرزن یا پیرمرد کمک میکند که بایستد، وزن بدنش را کنترل کند، و راه برود.ا
کمکم قدرت دستان این میانسال به تحلیل میرود، و پرستار خوراک را در دهان او میگذارد. پس از مدتی او قادر نیست که اشیا را با دَستانش بگیرد، چرا که قدرت دستان هر آینه کمتر میشود، تا زمانی که دیگر نمیتواند هیچ شئی را در دستانش کنترل کند.ا
در زمان پیری، شخص سالخورده و فرسوده قادر به هیچ کاری، رفتاری، و یا جنبشی نیست. او به یک پرستار احتیاج دارد، که در اکثر قریب به اتفاق مواقع این وظیفهٔ همسر، و سپس فرزندان و یا یک دایه است. از تغذیه تا تمیز کردن این انسان فرسوده را پرستار به عهده میگیرد. در حینی که این کهن سال رشد میکند، پرستار به او سخن گفتن و ارتباط محاورهای را میآموزد. سپس پس از مدتی، به این پیرزن یا پیرمرد کمک میکند که بایستد، وزن بدنش را کنترل کند، و راه برود.ا
انسان تا کمی بیش از یک قرن در این دنیا زندگی میکند و سپس از این جهان خارج میشود.
پیش از زمانی که ما از این دنیا خارج شویم، به دلیل سالخوردگی،
به احتمال زیاد بدنهایمان را درد شدید و رنجآوری فرا خواهد گرفت، و احتمال دارد که از درد جیغ بکشیم و فریاد زنیم و گریه کنیم، تا اینکه قرصی یا داروئی در دهان ما گذارند و
ما را آرام کنند. به این ترتیب در عمل به ما آموخته شد که چنانچه دردی ما را فرا گرفت و اشکمان را درآورد، چنانچه داروئی
در دهان ما گذاشته شود آن ناراحتی و درد که ما را به اشک ریختن وامیداشت،
برطرف خواهد شد!ا
بسیاری از ما انسانها به این باور هستیم که خالقی ما را خلق کرده است. او
نطفهٔ ما را در رحم مادرمان نهاده و به ما زمان معینی عمر ارزانی داشته است. پس از اتمام آن زمان مشخص که در هر فردی متفاوت است، مرگ به سراغ ما میآید و ما را از این دنیا به دنیای دیگری میبرد.ا
*****
سیر انسان از خلق شدن، یعنی خروج نطفهای که در درون مادر است، تا رشد و سیر صعودی طی کردن، در اینجا آمده است. همچنین، پس از رسیدن به قلهٔ رشد، و زمانی که انسانها سیر نزولی طی میکنند نیز به تفصیل شرح داده شده است. آنچه که انسان در سنین کودکی و جوانی فرا میگیرد و پس از پیری از دست میدهد، در اینجا با رنگهای مشابه مشخص شدهاند. به عنوان مثال، زمانی که به دلیل سن کم در نوزادی، و یا سن زیاد در پیری، آن طفل و یا آن فرد پیر قادر به انجام هیچ کاری، رفتاری، و یا جنبشی نیست، هر دو پاراگراف با این رنگ برجسته شدهاند.ا
بنا بر کلیهٔ اعتقادات مذهبی، خداوند
به ما زمان مشخصی برای زندگی داد، و سپس در زمان پیری، زمانی که چون یک
نوزاد اشک از چشمانمان به راحتی سرازیر میشود، و مانند یک نوزاد قدرت و
اختیارات فیزیکی خود را از دست دادهایم، مرگ به سراغمان میآید. دانشمندان
عقیده دارند که انسان میتواند تا سن ۱۲۵ سالگی عمر کند. طولانیترین عمر
ثبت شده متعلق به یک زن فرانسوی است که پس از ۱۲۲ سال و ۱۶۴ روز از این دنیا رفت.ا
*****
حال پرسش در اینجاست که آیا خداوندی که این جهان و موجودات زنده را به عنوان طنز و برای خالی نبودن عریضه و یا هر دلیلی که خود داشت، آفرید آیا غرضی از این کار داشت، یا داستان خلقت چیزی جز یک شوخی مذبوهانه نیست؟ البته با مطالعهٔ زندگی کسانی که ادعای پیامبری کردهاند، به این نکته پی میبریم که این افراد به دلیل منافع شخصی، و یا از ناآگاهی و عدم دسترسی به علم و دانش، و یا به دلیل پارهای فعل و انفعالات شیمیائی ناموزون در مغز خدائی برای خود را آفریدهاند. اکثر قریب به اتفاق رهبران سیاسی دنیا نیز از وجود چنین اعتقاداتی بسیار منتفع میشوند، و به این دلیل به گسترش آن میکوشند. چگونه است که ما انسانها به این دنیا وارد میشویم، تحت سرپرستی اُلیائمان به سن رشد میرسیم، و سپس خود تشکیل خانواده میدهیم. در پیری قدرت فیزیکیمان به تحلیل میرود و مانند زمان بچگی میشود، تا اینکه میمیریم؟ا
از ۸/۲ بلیون جمعیت فعلی جهان، قریب یک چهارم آن مسلمان، یک چهارم مسیحی، یک بیستم بودائی، بیش از یک هزارم هندو، و هشت هزارم خدا نشناس و یا منکر خدا میباشند. به این ترتیب نیمی از جمعیت دنیا به مسیحیت و یا اسلام اعتقاد دارند. جالب اینجاست که اگر از مسلمانان و مسیحیان در مورد تاریخچهٔ دینشان، و تاریخچهٔ زندگی رهبران این دو دین پرسش شود، اکثریت اطلاع کاملی ندارند. گرچه علاوه بر کتب مذهبی کتب بیشمار دیگری در مورد این مذاهب وجود دارند، ولی هیچ کدام از هدف خداوندشان از خلقت این جهان و اینکه چرا ما انسانها باید او را بپرستیم سخنی نمیگویند. رهبران دینی نیز، از پاپها گرفته تا ملاهای خودمان، نه از نظر علمی و نه از نظر اخلاقی چنگی به دل نمیزنند. ولی هنوز جمعیت کثیری از دنیا، چه از نظر مادی و چه از ترس دنیای دیگری که به آنها وعده داده شده است، یعنی ترس از رفتن به جهنم و نه بهشت، جرات انکار این دو دین و انکار سایر ادیانی که به آنها معتقدند را ندارند.ا
اکثریت بلاتفاق این ادیان به دنیائی بهتر از جهان فیزیکی که ما در آن زندگی میکنیم، و متولد میشویم و میمیریم، که آنرا بهشت و یا جَنّت و یا هر نام دیگری مینامند، اعتقاد دارند. ما فقط زمانی میتوانیم به بهشت برویم که از این دنیا رفته باشیم. علاوه بر آن، باید به دستورات احمقانهٔ این ادیان به دقت گوش فرا دهیم و فرامین کرداری را انجام دهیم تا بتوانیم به بهشت موعود پای بگذاریم. پارهای از این دستورات ستایش خدائی است که ما را آفریده است! یعنی اگر من به مسجد و یا کلیسا و یا کنیسه نروم و آن خدا را دعا و ستایش نکنم، به آن بهشت نخواهم رفت! آیا این به نظر احمقانه نمیآید که آفریدگار به مخلوقانش کتابی بدهد که آنرا مرتب (بخصوص شبهای جمعه) بخوانیم، که نوشتههایش چیزی جز تجلیل از او و اینکه چگونه زندگی کنیم نیست! چرا در زمان آفرینش به ما طرز زندگی را آموزش نداد که حال مجبور نباشد پیامبرانی برای این منظور بفرستد؟ چرا همین کتب نیز به زمانی بازمیگردند که پیامبران آمدند و اکثر مطالب این کتب نه تنها علمی نیستند، بلکه با سیستم زندگی امروز کاملا متفاوت میباشند؟ جالب اینجاست که بر اساس کتب این ادیان، اگر با دست خود به زندگی خود پایان دهیم و عمر خود را کوتاه کنیم، قبل از اینکه و از ترس آنکه عملی بر خلاف آموزههای این ادیان انجام دهیم، ما را به بهشت راه نخواهند داد! یعنی اجبار داریم که کار کنیم و پول زحمت کشیدهٔ خود را در صندوق این ادیان بریزیم و به مزخرفات آنها عمل کنیم، تا اینکه پس از مرگ به بهشت برویم.ا
از ۸/۲ بلیون جمعیت فعلی جهان، قریب یک چهارم آن مسلمان، یک چهارم مسیحی، یک بیستم بودائی، بیش از یک هزارم هندو، و هشت هزارم خدا نشناس و یا منکر خدا میباشند. به این ترتیب نیمی از جمعیت دنیا به مسیحیت و یا اسلام اعتقاد دارند. جالب اینجاست که اگر از مسلمانان و مسیحیان در مورد تاریخچهٔ دینشان، و تاریخچهٔ زندگی رهبران این دو دین پرسش شود، اکثریت اطلاع کاملی ندارند. گرچه علاوه بر کتب مذهبی کتب بیشمار دیگری در مورد این مذاهب وجود دارند، ولی هیچ کدام از هدف خداوندشان از خلقت این جهان و اینکه چرا ما انسانها باید او را بپرستیم سخنی نمیگویند. رهبران دینی نیز، از پاپها گرفته تا ملاهای خودمان، نه از نظر علمی و نه از نظر اخلاقی چنگی به دل نمیزنند. ولی هنوز جمعیت کثیری از دنیا، چه از نظر مادی و چه از ترس دنیای دیگری که به آنها وعده داده شده است، یعنی ترس از رفتن به جهنم و نه بهشت، جرات انکار این دو دین و انکار سایر ادیانی که به آنها معتقدند را ندارند.ا
اکثریت بلاتفاق این ادیان به دنیائی بهتر از جهان فیزیکی که ما در آن زندگی میکنیم، و متولد میشویم و میمیریم، که آنرا بهشت و یا جَنّت و یا هر نام دیگری مینامند، اعتقاد دارند. ما فقط زمانی میتوانیم به بهشت برویم که از این دنیا رفته باشیم. علاوه بر آن، باید به دستورات احمقانهٔ این ادیان به دقت گوش فرا دهیم و فرامین کرداری را انجام دهیم تا بتوانیم به بهشت موعود پای بگذاریم. پارهای از این دستورات ستایش خدائی است که ما را آفریده است! یعنی اگر من به مسجد و یا کلیسا و یا کنیسه نروم و آن خدا را دعا و ستایش نکنم، به آن بهشت نخواهم رفت! آیا این به نظر احمقانه نمیآید که آفریدگار به مخلوقانش کتابی بدهد که آنرا مرتب (بخصوص شبهای جمعه) بخوانیم، که نوشتههایش چیزی جز تجلیل از او و اینکه چگونه زندگی کنیم نیست! چرا در زمان آفرینش به ما طرز زندگی را آموزش نداد که حال مجبور نباشد پیامبرانی برای این منظور بفرستد؟ چرا همین کتب نیز به زمانی بازمیگردند که پیامبران آمدند و اکثر مطالب این کتب نه تنها علمی نیستند، بلکه با سیستم زندگی امروز کاملا متفاوت میباشند؟ جالب اینجاست که بر اساس کتب این ادیان، اگر با دست خود به زندگی خود پایان دهیم و عمر خود را کوتاه کنیم، قبل از اینکه و از ترس آنکه عملی بر خلاف آموزههای این ادیان انجام دهیم، ما را به بهشت راه نخواهند داد! یعنی اجبار داریم که کار کنیم و پول زحمت کشیدهٔ خود را در صندوق این ادیان بریزیم و به مزخرفات آنها عمل کنیم، تا اینکه پس از مرگ به بهشت برویم.ا
آنکسی که بهشت را آفریده است، یعنی مکانی که از دنیای فعلی ما بهتر است، که البته شرایط و بهتر بودنِ آن قابل بحث نیز هست، در حقیقت با این اختراع به جامعهٔ بشری از پشت خنجر زده است. بهشتی که این پیمبر برای ما آفریده است بدین معناست که از این دنیا لذت نبریم، چرا که دنیای بهتری وجود دارد. آیا این یک نوع خیانت و نارو زدن به شخصیت انسانی نیست؟ا
دلیل اینکه اکثر انسانها به یکی از این ادیان اعتقاد دارند صرفا بیشعوری نیست، بلکه ترس است. آن شخص آگاه و تحصیل کرده و حتّی شاید ظاهرأ روشنفکر، از آن میترسد که پس از مرگ، که هیچ اطلاعی از آنچه پس از مرگ به سرش خواهد آمد ندارد، و به دلیل بیاعتقادیاش به این ادیان، به جهنم برود. ولی این شخص باید بداند که همه پس از مرگ تبدیل به خاک میشویم، و جهانِ پس از مرگ ما، همان دنیائی خواهد بود که همین خاکی که ملاحظه میکنیم، در آن است. پیش از آنکه متولد شویم هیچ نبودیم، و پس از مرگ باز میگردیم به آنچه که قبل از ورود به تنها دنیائی که میشناسیم بودیم، یعنی هیچ. و از هیچ نباید ترسید.ا
دلیل اینکه اکثر انسانها به یکی از این ادیان اعتقاد دارند صرفا بیشعوری نیست، بلکه ترس است. آن شخص آگاه و تحصیل کرده و حتّی شاید ظاهرأ روشنفکر، از آن میترسد که پس از مرگ، که هیچ اطلاعی از آنچه پس از مرگ به سرش خواهد آمد ندارد، و به دلیل بیاعتقادیاش به این ادیان، به جهنم برود. ولی این شخص باید بداند که همه پس از مرگ تبدیل به خاک میشویم، و جهانِ پس از مرگ ما، همان دنیائی خواهد بود که همین خاکی که ملاحظه میکنیم، در آن است. پیش از آنکه متولد شویم هیچ نبودیم، و پس از مرگ باز میگردیم به آنچه که قبل از ورود به تنها دنیائی که میشناسیم بودیم، یعنی هیچ. و از هیچ نباید ترسید.ا
No comments:
Post a Comment