اندیشمند بزرگترین احساسش عشق است و هر عملش با خرد

Wednesday, April 30, 2025

مرگ

مرگ یعنی‌ پایان آنچه زندگی‌ نام نهاده‌ایم. این واژه عموما بسیاری را به خود جلب می‌کند و شخص کنجکاو می‌شود که منظور از عنوان این واژه چیست. آیا ما به دانش بیشتری در مورد  این پدیده نیاز داریم؟ چرا که مرگ به معنی‌ پایان آن چیزی است که زندگی‌ می‌نامیم، و به جز این عنوان چیز دیگری از آن نمی‌دانیم. البته می‌دانیم که این عاقبت همهٔ ماست، و بنابراین، کنجکاو می‌شویم که بعد از آن چه میاید و در پشت این پرده، یعنی‌ مرگ، چیست. در حالی‌که اگر این واژه را در گوگل فارسی جستجو کنیم، به هزاران و شاید میلیون‌ها مطلب در مورد مرگ برخورد کنیم، و شاید هیچیک واقعیت را بیان نکند.ا

تعاریف بسیاری برای شرح تفاوت بین انسان و سایر موجودات می‌توان جست. اینرا نیز می‌باید اضافه کرد که انسان نخستین موجودی است که مرگ را شناخت. گرچه بسیاری به دلیل عقاید مذهبی‌ به زندگیِ دیگری پس از مرگ باور دارند، ولی‌ برای کسانی‌ که به نیروهای ماورائ حواس پنج‌گانه اعتقادی ندارند، مرگِ انسان‌ها، مانند زمانی‌ است که هنوز متولد نشده بودند، یعنی‌ پایانی برای همه چیز. شاید این تعریفی‌ برای واژهٔ هیچ نیز باشد

در فیلمهایی مانند راز بقا و یا طبیعت و سایر فیلمهای مشابه که در باره زندگی حیوانات تولید میشوند، مشاهده میکنیم که ان حیوانات زمانی که یکی از عزیزانشان را از دست میدهند، مدتی به جسد خیره میشوند و سپس او را رها میکنند. البته حیواناتی نیز هستند که پیش از آنکه جسد را رها کنند، مرده عزیزشان را مدتی میبویند و زوزه میکشند، و گاهی مدتی کنار جسد دراز میکشند به این امید که عزیزشان برخیزد. ولی پس از مدتی با بهت و شگفتی آنرا به حال خود میگذارند.اا
شاید انسان‌های نخستین نیز چنین می‌کردند. ولی‌ در نهایت از این سرانجامِ نامشخص خسته شدند، و این آغازی بود برای دلیل و برهان آوردن و آنرا تحلیل کردن؛ و بدین ترتیب مذهب شکل گرفت. و بدین ترتیب نقاشی‌ و آواز و تئاتر، و خلاصه هنر به وجود آمد. و بدین ترتیب انسان نه به خود، بلکه به هدفِ خود مفهومِ دیگری‌ بخشید. هدفِ وجود زندگی‌ نیست، بلکه زندگی‌ برای مرگ است. زندگی‌ وجود است و هدفِ آن مرگ. ما در طول زندگیِ خود تصمیم می‌گیریم که پس از مرگ چه سرنوشتی خواهیم داشت. البته این مرگ در ادیان و اعتقادات مختلف اشکال متفاوت دارد. گاهی زندگیِ دوباره است بدون قالب و در دنیائی نامتناهی که در آن مرگ راهی‌ ندارد. اعتقاد دیگری این است که مرگ توقف حیات فکر و تبدیل جسم به مواد دیگر است.ا
اگر به این فرضیه اعتقاد داشته باشیم که هیچ ماده‌ای در این جهان نابود نمی‌شود و یا هیچ مادّهٔ جدیدی پدید نمی‌آید، بلکه مواد به یکدیگر تبدیل می‌شوند، بنابراین دیدن ظاهر عزیزان از دست رفتهٔ‌مان هیچ حسی را به وجود نمی‌آورد، مگر خاطراتی که با دیدن جسم‌شان به یاد می‌آوریم، و این خاطرت ما را آزرده و غمناک می‌کنند.ا
آنچه که در مقیاس مرگ، و یا شاید به دلیل مرگ، حائز اهمیت فراوان است شخصیت ماست، که با حواس پنج‌گانه قابل ارزیابی نیست و از مغز ما سرچشمه می‌گیرد، و به صورت فکر بروز می‌کند. آیا این فقط فکر است که در اثر بعضی‌ از فعل و انفعالات شیمیائی در بدن ما هادیِ جسم است؟ یا اینکه قدرت دیگری است که آنرا دربر دارد و آن روح یا نیروی ماورأالطبعیه است که در هر یک از ما با قدرت‌ها و ظرفیت‌های متفاوت وجود دارد؟ بهتر است این بحث را بیشتر باز کنیم.ا
گروهی بر این عقیده هستند که در انسان قوای ماورأالطبعیه‌ای وجود دارد که آنرا اِسانس، جوهر، فَروَهر و یا خمیره نیز می‌نامند، که البته هر یک از این تعاریف معنای دیگری نیز دارد. این نیرو، گرچه فکر نیست ولی‌ بر فکر برتری دارد، و نیز شخص را در کلیهٔ تصمیم گیری‌هایش هدایت می‌کند. این پدیده از قلب سرچشمه می‌گیرد و نیروی آن به نوعی است که می‌تواند کلیهٔ حرکات انسان را تحت‌الشعاع قرار دهد. اگر دو نفر این نیروی خود را با یکدیگر ترکیب کنند، بازدهُ آن بیش از دوبرابر می‌شود. اگر ما بکوشیم که قوای دِماغی خود را از طریق فکر به خدا و سایر قدرت‌های سماوی تقویت کنیم، می‌توانیم این نیروی خارق‌العاده را در جهتی‌ مثبت شتاب دهیم؛ و بالاخره با ترکیب نیروها‌یمان که در یک جهت مشخص هدف‌گیری شده‌ا‌ند، و قاعداتاً نیروهای خیر می‌باشند، بر نیروهای شَرّ غلبه کنیم.ا
گروه دیگری که شامل اشخاصی‌ می‌شود که به مذاهب ابراهیمی، مانند یهود و مسیحیت و اسلام اعتقاد دارند، این پدیده را روح می‌نامند، که مجددا این روح می‌تواند خیر و یا شرّ باشد. روح خیر، صفت پاک و خالص و خالی‌ از هرگونه زشتی و آلودگی‌ است، و کاملترین نمونه‌های آن موسی‌ و عیسی و محمد می‌باشند. یک روح با نوزاد متولد می‌شود و به تنهایی و مجزا از کلیهٔ روح‌های دیگر عمل می‌کند. روح از افکار انسانی‌ و مغز تراوش نمی‌کند، بلکه فکر زائیدهٔ آن است. لذات دنیوی، مانند جاه و مقام و پول و خوراک و هم‌آغوشی می‌توانند این روح را آلوده کنند. فکر به خدا و الهیات، و خودداری از لذات دنیوی به پاکیِ روح کمک می‌کنند. روح هیچ‌گاه نمی‌میرد و پس از مرگ از بدن جدا می‌شود و در دنیای دیگری مجددا ظاهر می‌شود، و بسته به اینکه در این دنیا این روح پاک و یا ناپاک بوده باشد، در آن دنیا آن شخصِ از این دنیا رفته را به سمت بهشت یا جهنم سوق می‌دهد، که چون دیگر مرگی وجود ندارد، آن شخص در آن دنیا تا ابد خواهد زیست. نیکی‌های موجود در بهشت و بلایای جهنم در هر یک از این ادیان به تفسیر تشریح شده‌ا‌ند.ا
مذاهب آسیای شرقی‌ معتقدند که روح با انسان به وجود نمی‌آید، بلکه روحی‌ که جسم آن مرده است به بدن نوزاد حلول می‌کند. بسته به اینکه این روح در پیکرِ پیشین پاک و یا ناپاک بوده باشد، در اندام جدید که می‌تواند هر موجود زنده‌ای باشد، زندگی‌ دیگری را از نو آغاز می‌کند.ا
در پاره‌ای از مذاهب خدا و شیطان دو قادرِ متضاد هستند، و روح پاک خدائی و روح ناپاک شیطانی است. نزدیکیِ ما به خدا و یا به شیطان به دلیل پاکی‌ و یا ناپاکی روح ماست. هرچه روح خود را پاک‌تر نگاه داریم به خدا نزدیک‌تر می‌شویم. در غیر این صورت سرنوشت ما شیطانی خواهد بود. بنابراین باید کوشش کنیم که تعداد روح‌های پاک را افزایش و تعداد روح‌های ناپاک را کاهش دهیم تا قدرت خداوند بیشتر و قدرت شیطان کمتر شود.ا
حال باید جستجو کرد که تعریف خدا و شیطان، و روح پاک و ناپاک چیست. نه تنها هر یک از این واژه‌ها در فرهنگ‌های مختلف و زمان‌های متفاوت تعاریف جداگانه‌ای دارند، بلکه نگرش اشخاص نیز نسبت به هر یک از این واژه‌ها می‌تواند متفاوت باشد. به عنوان مثال، روح پاک در مسیحیت با آنچه که در مذهب بودائی به آن روح پاک می‌گویند تفاوت‌های بُنیانی دارد. اعتقادات با گذشت زمان نیز تغییر می‌کنند، چنان‌که آنچه در زمان محمد بدان روح پاک می‌گفتند نه تنها با تعریف امروزه‌اش متفاوت است، بلکه این واژه در هر یک از ما می‌تواند احساسی‌ بخصوص، و متفاوت با احساس دیگری به وجود بیاورد. عقاید بطور کلی‌ با گذشت زمان تغییر می‌کنند و هر کسی‌ پندار منحصر به فردی نسبت به یک اندیشهٔ مرسوم دارد.ا
پاره‌ای از تغییرات بطور انقلابی صورت می‌گیرند. البته شاید انقلابات مثال‌های مناسبی برای تفسیر این تغییرات نباشند، چرا که آنها ریشهٔ همه چیز را می‌سوزانند، و در نتیجه اگر با رهبریِ خردمندانه صورت نگیرند، مانند انقلابات شوروی و ایران، به بیراهه می‌روند، که این خود بحث جداگانه‌ایست. ولی‌ حتّی پس از مدتی‌ که این انقلابات به بیراهه رفتند، نتایج دیگری حاصل می‌شود، که به عنوان نمونه مجددا کشور‌های روسیه و ایران پس از این دو انقلاب قابل بررسی می‌باشند، که روسیه به سیستم سرمایه‌داری بازگشت، و مردم ایران آگاهی‌ بهتری از حکومت ملاها ،و بخصوص اسلام، به دست آوردند، و در نتیجه، اکثریت آنها در پی تغییر این رژیم می‌باشند.ا
باید توجه داشت که تغییر فقط در مورد اعتقادات مذهبی‌ صورت نمی‌گیرد، بلکه اعتقادات سیاسی‌، اقتصادی، فلسفی‌، و سایر عقاید همواره تجزیه و تحلیل می‌شوند و تغییر می‌کنند. به عنوان مثال سوسیالیسم، و بخصوص مارکسیسم قرن نوزدهم با آنچه که امروزه تجربه می‌شود تفاوت دارد، گرچه اساس این اعتقادات یکی‌ است. البته چون مذاهب فواید بسیاری برای حکم‌رانان دارند، که در اینجا به آن اشاره خواهد شد، اعتقادات مذهبی‌ همگانی‌تر می‌باشند. بنابراین، منشعب و چند شاخه شدن مذاهب نیز بیش از سایر اعتقادات صورت می‌گیرد. البته اعتقاد بی‌ چون و چرا به هر فرضیه و تئوری یکنوع دگماتیسم است، و انشعاب از آن با اعتراضات و احتمالا خونریزی مواجه خواهد شد. ولی‌ همین انشعاب می‌تواند به از میان رفتن تدریجی‌ آن کمک کند، گرچه در پاره‌ای از موارد به تحکیم آن می‌انجامد.ا
با مطالعهٔ تاریخ به این نتیجه می‌رسیم که تا کنون هیچ اعتقادی به وسعت مذهب طرفدار دُگم نداشته است، و در نتیجه هیچ عقیده، اندیشه، و یا تصوری به اندازهٔ مذهب خون نریخته است. جنگ‌های خود‌خوا‌هانه و لجوجانه برای ازدیاد مال و سرزمین تحت حکومت، و انقلابات خونین برای رهبری و به دست گرفتن قدرت، هنوز هم از مذهب بیشترین و شایسته‌ترین استفاده را می‌کند. آنچه که در همهٔ مذاهب خدا پرست به مشارکت وجود دارد این است که هیچ انسانی‌ حق گرفتن جان انسان دیگری را ندارد، و فقط این خداست که جان می‌دهد و جان می‌گیرد. ولی‌ همهٔ این مذاهب بطور صریح و یا بطور تلویحی قتل را برای پیشرفت خود لازم، و گاهی ضروری می‌دانند.ا
با توجه به اینکه اکثریت مردم دنیا به مذاهب، و یا حداقل به یک آفریدگار معتقدند، دولت‌ها، چنان‌که پیش‌تر آمد، مذاهب را به طریقی تبلیغ، و تظاهرات مذهبی‌ در دستور کارشان قرار دارد. دولت آمریکا و اکثر دولت‌های اروپائی خود را غیر مذهبی‌ معرفی‌ می‌کنند، ولی‌ از طرق مختلف به گسترش مذهب می‌کوشند، از جمله معافیت مذاهب از مالیات. روسای جمهور آمریکا عموما پس از انتخاب شدن مراسم دعا پیش می‌گیرند و هر یکشنبه به کلیسا می‌روند. از چهل و هفت رئیس جمهوران آمریکا، توماس جفرسون و آبراهام لینکلن تنها روسای جمهوری بودند که هیچ گونه ادعای مذهبی‌ و خدا شناسی‌ نداشتند.ا
چند روز پیش شاهد مرگ رهبر کاتولیک های جهان بودیم. در کلیه کشورهای غربی مراسمی برای این فرد، با شرکت رهبران کشورها انجام شد. روزنامه های پر انتشار همه این کشورها گزارش های مشروحی از این مراسم نوشتند، و در سایر رسانه های خبری مرگ او خبر داغی بود. زمانی که این شخص مهم به تجاوزات اسراییل در غزه اعتراض میکرد، این روزنامه ها سخنان او را انتشار ندادند، و یا مطالب کوتاهی از او نقل قول کردند، و فقط میتوانستیم از عقاید او در این مورد در رسانه های قلیل الانتشار باخبر شویم.ا
در مورد مذاهب سخن بسیار رفت، چرا که یکی‌ از موضوعاتی که در مذاهب بدان توجه شایانی شده مرگ است. از آنجائی که اکثریت قریب به اتفاق انسان‌ها آرزوی عمر طولانی‌تری را دارند، به مرگ می‌اندیشند و از آن بیم دارند. بدین دلیل است که این عنوان در اکثر مذاهب به تفصیل آمده و در کتب نیز بارها به انواع مرگ اشاره شده و زندگی‌ پس از مرگ نیز به تفصیل تشریح شده است.ا
دنیای ما بسیار بزرگ و شگفت‌انگیز است. بسیاری از دانشمندان تمام عمر خود را صرف این کرده و می‌کنند که دیواره‌ها و مرز‌های جهان ما را کشف کنند. باید بطور صریح عنوان کرد که تا کنون هیچ کسی‌ از دنیای دیگری نیامده، و هیچ نشانهٔ علمی‌ از وجود دنیای دیگری خارج از جهان فعلی‌ ما به دست نیامده است. بنابراین، نه تنها جهانی‌ خارج از دنیای ما وجود ندارد، بلکه پایان انسان‌ها و همه چیز مرگ است. دنیای ما نیز روزی خواهد مُرد، و وظیفهٔ ما این است که بجای کشتار همنوع خود و آزار دیگران، به کسانی‌ که به کمک ما نیاز دارند، بدون چشمداشت و امید به بهشت و زندگی‌ پس از مرگ، کمک برسانیم. زمانی‌ جهان ما زیبا خواهد شد که همه در این جهان خوشحال باشند.ا
 آنچه که برای ما انسان‌ها مسلّم و شناخته شده است، جهان فیزیکی‌ با عوارض طبیعی زمین و آب و هوا و اتمسفر، و همهٔ موجوداتی است که در آن زندگی‌ می‌کنند. به جای پرداختن به یک دنیای خیالی پس از مرگ، چرا به جهانی‌ که از وجود آن اطمینان داریم نپردازیم، و با استفادهٔ صحیح و خردمندانه، و بهره‌گیری از آنچه که در این جهان به ما ارزانی شده، کوشش کنیم که کلیهٔ موهبات بطور یکسان در اختیار همگان قرار گیرد تا بتوانیم شاهد دنیای زیباتری فارغ از جنگ و فاقه و نیستی‌ باشیم.ا

برای ما انسان‌ها که در این کرهٔ خاکی زندگی‌ می‌کنیم، بزرگترین پدیده و یا حادثه‌ای که اتفاق می‌افتد، خود زندگی‌ است! والاترین شانسی که ما داریم، شانس به دنیا آمدن و زندگی‌ کردن است؛ هر چه طولانی‌تر، بهتر! زمانی‌ که ما به این دنیا قدم گذاشتیم، اگر میلیون‌ها و تریلیون‌ها حادثهٔ دیگر پیش می‌آمد، و یا نمی‌آمد، ما وجود نداشتیم؛ و یا حداقل به شکل فعلی وجود نداشتیم. هر لحظه از عمر ما یک حادثه است. بسیاری بر حسب یک تصادف ناقص می‌شوند و یا می‌میرند. من یا تو می‌توانستیم یکی‌ از آنها باشیم.ا
به عقب بازگردیم و لحظات زندگی‌ خود را مرور کنیم. متوجه می‌شویم که چقدر خوشبخت هستیم که سالیان دراز عمر کرده‌ایم و هنوز آنقدر سالم و سرحال هستیم که می‌توانیم بنویسیم و بخوانیم. در اطراف بسیاری از ما کسانی‌ هستند که دوستشان داریم و آنها نیز ما را دوست دارند. همهٔ اینها بر اثر یک شانس پیش آمده‌ا‌ند. اگر آن روزی که مادرمان ما را به این دنیا می‌آورد زلزله می‌شد، یا اگر او عمل خطائی انجام می‌داد که طفلی را که در جنین داشت می‌کُشت، و یا هیچ‌گاه این جنین، به دلیل بسیاری، رشد نمی‌کرد، و یا پدر و مادر با دو دیگر وصلت می‌کردند، همهٔ این عوامل و میلیون‌ها عامل و دلیل دیگر باعث می‌شد که ما وجود نداشته باشیم. می‌توان به همین صورت به عقب بازگشت و هزاران و میلیون‌ها عوامل دیگر را یافت که در علت وجودیِ ما تاثیرگذار بوده‌اند. تا زمانی‌ که تاریخ ما را راهنمایی می‌کند، می‌توان گذشته را از نظر گذراند و به میلیون‌ها شانسی اندیشید که باعث شدند که دنیا و زمان بصورتی که پیش رفت جریان پیدا کند، تا جائیکه ما بتوانیم زندگی‌ کنیم و بدین طریق در تماس باشیم. ما در نتیجهٔ شانس‌های بی‌شماری هستیم.ا
ما اکنون می‌توانیم در آسایش بنویسیم و بخوانیم. پس باید از این شانسی که داشته‌ایم استفاده کنیم و از هر چه که داریم لذت ببریم تا آنچه را که در آرزویش هستیم کسب کنیم. چیزی که در این دنیا برای ما مسّلم است، و هیچ شانسی نمی‌تواند آنرا تغییر دهد، مرگ است. ما بر این واقفیم که روزی می‌میریم، چرا که هر چه که در جهان وجود دارد پایانی نیز دارد. بر اساس نظریهٔ ستفن هاکینگ، جهان ما عمری دارد و روزی با تخلیهٔ انرژی تبخیر خواهد شد. پس از آنچه که داریم لذت ببریم و تلاش کنیم که آنچه را که در جستجویش هستیم کسب کنیم، و بدانیم که این موهبتی است که ما به دلیل شانس‌های لایتناهی به این نقطه رسیده‌ایم. پیش از آنکه به آن نقطه‌ای برسیم که انکار وجود ماست، از بودنِ خود لذت ببریم و هر لحظه و هر ثانیه را غنیمت بشمریم. ما هم عامل غم‌ها و هم عامل شادی‌های خود هستیم. بیایید هر آنچه را که ما را غمناک می‌کند از خود دور کنیم و به هر آنچه که ما را شاد می‌کند بی‌افزاییم. هر لحظه را پاس داریم، چرا که شانسِ وجودِ آن لحظه را داشته‌ایم.ا 

No comments:

Post a Comment