
در آخرین انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، یکصد و پنجاه و پنج میلیون نفر رأی دادند، که کمی بیش از چهل و هشت درصد دمکرات و کمی کمتر از پنجاه درصد جمهوریخواه بودند. باقیمانده، یعنی کمتر از دو درصد رأی دهندگان به کسانی که منتخب این دو حزب نبودند رأی دادند. جمعیت آمریکا کمی بیش از سیصد و چهل و هفت میلیون نفر برآورد شده است. یعنی حدود چهل و پنج درصد مردم رأی ندادند. کسانی که به کاندیداهائی بغیر از دمکرات و یا جمهوریخواه رأی میدهند، به نیکی آگاه میباشند که کاندیدای آنها انتخاب نخواهد شد، و رأی آنها در حقیقت جنبهٔ اعتراضی دارد. بنابراین میتوان نتیجه گرفت که دو درصد رأی دهندگان از این سیستم دو حزبی ناراضی بودند، و با این وصف، فقط نیمی از مردم آمریکا در رایگیری مهمترین شخصی که قرار است سرنوشت آنها را در چهار سال بعد تعیین کند رأی دادند.ا
تعداد رأی دهندگان جمهوریخواه در این رایگیری کمی بیش از هفتاد و هفت میلیون نفر بود. گفتیم که جمعیت آمریکا کمی بیش از سیصد و چهل و هفت میلیون نفر برآورد شده است، که البته این جمعیت شامل کلیهٔ کسانی است که در این کشور زندگی میکنند، بدون توجه به سن آنها. بنابراین میتوان نتیجه گرفت که دانالد ترامپ با رأی بیست و دو درصد از کل جمعیت این کشور انتخاب شد و در نتیجه، این رئیس جمهور معرف و یا نمایندهٔ کمتر از یک چهارم مردم آمریکا است. در این کشور از سن هجده سالگی میتوان رأی داد. تعداد اشخاصی که بالاتر از هجده سال دارند دویست و شصت و دو میلیون نفر است. بنابراین، بیست و نه درصد از مردم این کشور که حائز شرایط رأی دادن بودند، به ترامپ رأی دادند.ا
با توجه به محاسبات بالا میتوان نتیجه گرفت که ترامپ نمایندهٔ کمتر از یک چهارم جمعیت آمریکا، و کمتر از یک سوم جمعیت بالاتر از هجده سال است. باید در نظر داشت که درصد خاصی از مردم آمریکا دمکرات و یا جمهوریخواه هستند، که همیشه به کاندیدای مورد حمایت حزبشان رأی میدهند. بنابراین تعداد تعیین کنندهٔ رئیس جمهور اقلیت ناچیزی میباشند که در هر دوره با توجه به کاندید آن مقام، و نه حزب وابسته، رأی میدهند. یعنی در یک دوره ممکن است دمکرات و در دورهٔ بعد جمهوریخواه رأی دهند. بنابراین، رئیس جمهور انتخاب شده همواره انتخاب این درصد پایین است.ا
در کشوری که پول حکومت میکند، چنان که رئیس جمهور خود از متمولین است، باید دید که چه تعدادی از این یک سوم جمعیت که به ترامپ رأی دادند خود جزو متمولین این کشور هستند. طبق یک برآورد، یک درصد مردم آمریکا بیش از هفتصد میلیون دلار در سال درآمد دارند. طبق برآورد دیگری، یازده و نیم درصد از مردم آمریکا زیر خط فقر زندگی میکنند، یعنی این افراد کمتر از شانزده هزار دلار در سال درآمد دارند، که در هر ساعت کمی بیش از هفت دلار است. حداقل دستمزد در آمریکا در هر شهری متفاوت است. به عنوان مثال این حداقل دستمزد در شهر سن فرانسیسکو نزدیک به بیست دلار در ساعت است، ولی در ایالات جورجیا و وایومینگ کمی بیش از پنج دلار در ساعت میباشد.ا
دارائی دانالد ترامپ بین پنج تا هفت بلیون دلار برآورد شده است. طبق گزارشی، در آخرین بیلانی که او منتشر کرده است، درآمد خود را هفتصد میلیون دلار نشان داده است، که حدود شصت میلیون دلار در ماه میشود. اگر او تمام هفت بلیون دلار دارائی خود را میفروخت و پولهایش را در بانک میگذاشت، با بهرهٔ چهار درصد او میتوانست بیش از بیست هزار دلار در ماه بهره بگیرد. البته به وضوح درآمد ماهانهٔ او بسیار بیشتر است، و گرنه اموالش را نقد میکرد و در بانک میگذاشت. علاوه بر آن، او به عنوان یک رئیس جمهور، چهارصد هزار دلار در سال حقوق میگیرد که ماهانه بیش از سی و سه هزار دلار است. بنابراین، حداقل دریافتی او در ماه پنجاه و سه هزار دلار، یعنی بیش از سیصد دلار در ساعت میباشد.ا
چنانکه گفته شد، و طبق محاسبات فوق، آقای ترامپ به ازای هر ساعتی که کار میکند حداقل سیصد دلار دریافتی دارد، که درواقع شصت برابر حقوق آن کسی است که در جورجیا و یا وایومینگ با حداقل دستمزد کار میکند. طبق آماری، دو سال پیش، ششصد و بیست خانوادهٔ آمریکائی بیش از یک میلیون دلار در سال درآمد داشتند. اگر به جای محاسبه بر اساس درآمد خانواده درآمد فردی را در نظر بگیریم، تعداد افرادی که بیش از یک میلیون دلار در سال درآمد دارند حدود نیم میلیون نفر است. گفتیم که یازده و نیم درصد از جمعیت سیصد و چهل و هفت ملیونی مردم این کشور، یعنی حدود چهل میلیون نفر، زیر خط فقر میباشند. بنابراین، در مقابل نیم میلیون نفر که بیش از یک میلیون درآمد دارند، چهل میلیون نفر زیر خط فقر میباشند. دو سال پیش، هفده درصد مردم آمریکا بین صد تا صد و پنجاه هزار دلار در سال، و چهارده درصد مردم بیش از دویست هزار دلار در سال درآمد داشتند. بدین معنی که نزدیک به پنجاه میلیون نفر درآمدی بالای یکصد هزار دلار در سال داشتند، در حالیکه چهل میلیون نفر زیر خط فقر بودند. نتیجه؟ به ازای هر کسی که بیش از یک میلیون دلار درآمد دارد، هشتاد نفر، و به ازای هر پنج نفری که بیش از یکصد میلیون دلار در سال درآمد دارند، چهار نفر بیخانمان میباشند، و یا در خط فقر زندگی میکنند.ا
با توجه به سیاستهای رئیس جمهور عزیزمان، مسّلم است که این تفاوت بین دریافتیها هر آینه گستردهتر، و اختلاف بین فقیر و غنی در چهار سال آینده وسیعتر خواهد شد. آنچه که آمریکا را قویترین و ثروتمندترین کشور برای بیش از نیم قرن کرد، سیاستهای اقتصادیِ روزولت بود. این سیاستها را او در زمانی انجام داد که اتحادیههای کارگری در آمریکا قدرت عظیمی داشتند، و هر روز در یک نقطه از آمریکا تظاهراتی بر پا میشد. بنابراین، او اجبار داشت که بسیاری از سیاستهائی را که چپ اعلام میکرد در بودجهٔ اقتصادی خود بگنجاند. این سیاستها که با عنوان معاملهٔ جدید شناخته میشوند، قسمتهائی از پیشنهادات چپ را در بسیاری از برنامههای اقتصادیِ او گنجاند، و امور بانکداری، بهداری، کشاورزی، بورس و حداقل حقوق با شرایط جدید توانست ثروت کشور را به طور عادلانهتری تقسیم کند. در نتیجه اقتصاد آمریکا به سرعت روبه رشد رفت.ا
بر خلاف یک قرن پیش، امروزه سفر به دورترین نقاط جهان میتواند به سادگی، در مدتی کوتاه و هزینهٔ ناچیزی انجام پذیرد. علاوه بر سفر برای تفریح، اقامت در کشورهای خارجی نیز به سادگی انجام پذیر است. ماهوارهها و اینترنت، یافتن مکانی برای سفر و تهیهٔ روش مسافرت و اقامتگاه را که زمانی از طریق ادارات انجام میشد، هم اکنون در دسترس همگان قرار داده است، و شخص میتواند سفر خود را دقیقا برنامهریزی کند. به همان طریق، صحت و سقم اخبار رسیده از دورترین نقطه جهان قابل تحقیق است. در نتیجه، آنچه که سران دولتها در مورد دول دیگر در نطقهایشان ابراز میکنند، چه از طریق اینترنت و یا با سفر به محلی که در مورد دولت آن محل سخن رفته است، قابل بررسی و مشاهده است. به این ترتیب، آنچه که ترامپ، خامنهای، سران سایر کشورها، و هر شخص دیگری در مورد دولتی، مکانی، و یا ملتی میگوید، از طریق روابط ارتباط جمعی، و یا سفر به آن نقطه قابل بررسی است. آنچه که ترامپ در مورد ایران سخنرانی میکند، آنچه که در مورد روسیه و چین و فلسطین و اسرائیل در روزنامههای وابسته به دولتها میبینیم و یا میشنویم، کاملاً قابل بررسی و تشخیص میباشند.ا
با نگاهی به تاریخ کشورهائی که زمانی قدرتمند بودند، میتوان عوامل و چگونگی رشد و نزول کشورها را، از پایینترین درجهٔ اقتصادی و فرهنگی تا بالاترین مقام، و بالعکس، مورد تجزیه و تحلیل قرار داد و مطالعه کرد. به عنوان مثال تیمور لنگ توانست با لشگرکشی و جنگ، عظیمترین و پهناورترین سرزمین را در زیر پای خود داشته باشد؛ که تمامیت ایران و افغانستان و عراق، و قسمتی از چین و قسمتی از شوروی سابق و بخش بزرگی از ترکیه را شامل میشد. چنین امپراطوریهائی در تاریخ بسیار آمدند و رفتند. تنها خاطرهای که از آنها در تاریخ باقی میماند قتل و کشتار و نابودی غیر قابل تصوری است که در هر یک از این جنگها صورت گرفت. متاسفانه چنین طرز تفکّری همچنان در ما انسانها باقی است، و جانیانی چون تیمور و چنگیز و هیتلر و استالین و نتنیاهو را ارج مینهیم و رئیس جمهوری را انتخاب میکنیم که حامی ثروتمندان و اغنیا است. گرچه باید اذعان کرد که با توجه به تعداد رأی دهنده در آخرین انتخابات ریاست جمهوری، به نظر میرسد که مردم این کشور سعی میکنند که از خط سیاسی رهبرانشان فاصله بگیرند، و این باعث دلگرمی است.ا
No comments:
Post a Comment