بسیار جالب است که بدانیم که آنچه که هم اکنون
در حیطهٔ سیاسی در آمریکا اتفاق میاُفتد از قبل پیشبینی شده بود. کسانی که به تئوریهای
اقتصادی و اقتصاد سیاسی علاقهمندند، با مطالعهٔ آنچه که تاثیرگزارترین رئیس جمهور آمریکا در طی دوازده
سال حکومتش، بین سالهای هزار و نهصد و سی و سه، و هزار و نهصد و چهل و پنج، برای این
کشور انجام داد، و مقایسهٔ آن با پیشبینیهای اقتصاد سیاسی توسط دانشمندان در این
رشته، میتوانند به راحتی این پدیده را درک کنند.ا
یکی از مهمترین دوران سیاسی این کشور، دوران
ریاست جمهوری فرنکلین روزولت، مشهور به اف.دی.آر -فرنکلین دِلانو روزولت- بود. او که
از ماه مارس سال هزار و نهصد و سی و سه تا زمانی که از این دنیا رفت، یعنی تا آوریل
هزار و نهصد و چهل و پنج، بیش از دوازده سال در این مقام بود، تنها ریاست جمهور آمریکا
است که بیش از دو دوره حکومت کرد. با مطالعهٔ تاریخ اقتصادی آمریکا در سالهای بیست
و سی، به دلیل محبوبیت روزولت پی خواهیم بُرد. پیش از آن، و با ورود مهاجرین و استثمار
بردههای سیاه و سرخ، اقتصاد آمریکا برای سپید پوستان در حال رشد سریع بود. تا اینکه
بورس سهام در سال بیست و نُه سقوط کرد و اقتصاد یکمرتبه با تورم شدیدی روبرو شد. به
این ترتیب فرصتی پیدا شد تا کسانی که میتوانستند اقتصاد این کشور را رشد دهند به
مقامی برسند، و این شانس بزرگ شهروندان آمریکا بود که با انتخاب روزولت بتوانند اقتصاد
کشورشان را احیأ کنند؛ چرا که او توانست با طرحهای کاملا انقلابی نه تنها اقتصاد را
نجات دهد، بلکه زمینهٔ پیشرفت اقتصاد نوئی را بنا نهد.ا
حال باید نظری به برنامههای اقتصاد سیاسی روزولت بیاندازیم تا ببینیم آنچه که او معاملهٔ جدید نامید و با آن معامله اقتصاد آمریکا را از یک بحران وسیع نجات داد چه بود. یکی از بزرگترین اقتصاد دانان اواخر قرن نوزدهم و نیمه نخست قرن بیستم انگلیس جان مِینارد کینز بود. به منظور احیا اقتصاد از یک رکود، کینز عقیده داشت که ایجاد کار به هر طریقی ضروری است، حتی اگر دولت عدهای را استخدام کند که زمین را بکنند و یک گودال به وجود بیاورند، و عدهٔ دیگری را استخدام کند که آن گودال را با همان خاک پر کنند. روزولت از این تئوری و سایر آموزههای اقتصادی، بخصوص ملغمهای از اقتصاد سرمایهداری و سوسیالیستی، استفاده کرد و با معرفی قوانین تازهای تحت عنوان معامله جدید، کشور را از یک رکود اقتصادی عظیم بیرون آورد. برای این منظور، او سازمانهای بسیاری را بنا نهاد، که از جمله میتوان از شرکت بیمه سپرده فدرال، ادارهٔ ملی بهبود که قوانین رقابت منصفانه را کنترل میکرد، کمیسیون بورس و اوراق بهادر که از سرمایه گذاران حمایت میکرد، ادارهٔ تعدیل کشاورزی که با کنترل تولید درآمد روستائیان را افزایش میداد، سپاه حفاظت غیر نظامی که جوانان را برای کار در زمینهای دولتی استخدام میکرد، و بسیاری سازمانهای دیگر نام برد.ا
ولی کماکان و پس از اجرای این قوانین و معرفی سازمانهای تازه تاسیس در سال هزار و نهصد و سی و پنج، اقتصاد آمریکا هنوز در سراشیبی، و درصد بیکاری نزدیک به بیست درصد بود. در این سال، و برای سه سال آینده، روزولت یک سری قوانین جدید تحت عنوان معامله جدید شمارهٔ دو، معرفی کرد. دولت مشاغل جدیدی را بنیان نهاد و تحت رهبری خود خیل بسیاری از بیکاران را به کار گماشت. به این ترتیب دولت آمریکا بزرگترین کارفرما در کشور شد، که این خود در تاریخ سرمایهداری بیسابقه بود، و هیچگاه نیز تکرار نشد. البته کشورهای اسکاندیناوی و یکی دو کشور کوچک دیگر اروپا نیز دولتهای رفاه دارند و آنها را نیز میتوان در جُرگهٔ دولتهای نیمه سوسیالیستی قرار داد. قوانین حداقل دستمزد و حد اکثر ساعات کار کارگران آمریکا نیز در این زمان تصویب شدند. در سال هزار و نهصد و سی و هشت که جمهوریخواهان توانستند اکثریت را در کنگره به دست بیاورند، تعدادی از طرحهای روزولت را در کنگره تصویب نکردند، و به این ترتیب آن دسته از برنامههای او تحقق نیافتند و به منصهٔ ظهور نرسیدند.ا
نکته جالب توجه که در بالا به آن اشاره شد این است که بسیاری از طرحهای روزولت، در هر دو برنامههای معاملهٔ جدید، قسمتی از طرحهای سازمانهای سوسیالیستی برای احیأ اقتصاد آمریکا بودند، و با مطالعهٔ این برنامهها میتوان به ماهیت سوسیالیستی آنها پی برد. بنابراین، دورهٔ درخشش این کشور زمانی آغاز شد که گروه عظیمی از برنامههای سوسیالیستی در دستور کار دولت قرار گرفتند، که البته هر کدام یک به یک توسط رؤسای جمهور پس از روزولت لغو شدند، و آقای ترامپ در ریشه کن کردن هرگونه بودجهٔ دولتی که برای خدمت به عامه مردم تصویب شده، میکوشد!ا
حال میپردازیم به دولت کنونی آمریکا، مهد سرمایهداری جهانی به رهبری دانالد ترامپ. چنانکه در بالا آمد، آنچه که در این کشور از نظر سیاسی و اقتصادی روی میدهد پیشبینی شده بود. این پیشبینی را میتوان در نوشتههای بسیاری مشاهده کرد. اگر به نقطهٔ عطف، و یا شاید باید گفت نقطهٔ اعتلأ پندارهای سوسیالیستی، یعنی زمان مارکس، نظری بیاندازیم و نوشتههای او را مرور کنیم، آنچه را که دولت کنونی در این کشور انجام میدهد در این نوشتهها به تفصیل مشاهده میکنیم. او اعتقاد داشت که در دورهٔ افول سیستم سرمایهداری، صاحبان شرکتها و سرمایهدارن پر قدرت نظام حکومتی را در دست میگیرند و آغاز به لغو و نقض قوانین عامالمنفعه، و کلیهٔ قوانینی میکنند که به اشخاص کم درآمد و بیبضاعت کمک میرساندند. در آخرین دورهٔ انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، یکی از سرمایهدارن بزرگ مجددا انتخاب شد. در آغاز حکومتش، ترامپ شروع به قطع منافع ملی و اخراج پناهندگان و مهاجرین، به منظور کاهش و یا حذف منافع عمومی با بودجه دولتی، و ریشهکن کردن کلیهٔ قوانینی بوده است که رفاه عمومی را در نظر داشته و نیازهای افراد در سطح پایین جامعه را تامین میکرده است. بر طبق آموزههای مارکس، این روند همچنان ادامه مییابد تا زمانی که اختلاف طبقاتی آنچنان رشد میکند که نیروی حاکم و طرفدار اقلیت ثروتمندان با اکثریت مالباختگان رودرروی یکدیگر قرار میگیرند، و این آغاز یک جنگ خیابانی و یک جنبش سوسیالیستی است. البته این بطور بسیار ساده و خلاصه در اینجا درج شد، چرا که بر طبق همان آموزهها، بحرانهای بسیاری در این فاصله شدت و ضعف پیدا میکنند. گرچه روشها و برنامههای سیاسی از زمان مارکس تا کنون چنان تغییر کردهاند که پیشبینیهای او در مورد جنگهای خیابانی شاید به آن طریق صورت نگیرد، ولی جنگ بین دارا و ندار همیشه و همواره به صور مختلف جریان داشته است. جنگی که احتمال وقوعش میرود، چنانکه بارها و توسط بسیاری اذعان شده، یک جنگ جهانی بین کشورهای طرفدار دو نیروی متفاوت اقتصادی است، و جلوگیری از چنین جنگ اتمی که به پایان جهان میانجامد، ضروری است.ا
با نگاهی به تاریخ رژیم سوسیالیستی شوروی و نوع شکلگیری آن به رهبری لنین، همچنین با مطالعهٔ رژیم سوسیالیستی چین به رهبری مائوتسهتونگ، میتوان این انقلابات سوسیالیستی را با نظریات مارکس مقایسه کرد. میدانیم که یکی از مهمترین اصول سوسیالیزم، عمومی نگاه داشتن منابع طبیعی است. اینکه خانوادهها محل زندگی و لوازم زندگی خود را تحت مالکیت خود داشته باشند، ولی املاک و اراضی طبیعی خصوصی نباشند، اصلی بود که فرضا در چین به نحو احسنت مورد توجه بنیانگذاران نظام قرار گرفت و حفظ شد. البته رژیم شوروی دوامی نیاورد و پس از چند دهه کشور شوروی تکه پاره شد و هر کدام از آن کشورهای نوبنیاد رژیم سرمایهداری جداگانهای را آغاز کردند. رژیم چین نیز به دلیل فرهنگ و طبیعت ویژهای که داشت، از آغاز سیستمی متفاوت بنا نهاد، که ملقمهای از سوسیالیزم و سرمایهداری است.ا
بنابراین سوسیالیزم شدن کشورهای بزرگ جهان، چنان که مارکس پیشبینی کرده بود صدرصد بر اساس گفتههای او به منصهٔ ظهور نرسید، ولی نتیجه آن بود که او پیشبینی کرده بود. برای این بحث، هدف این است که پرسش کنیم که آیا سیاستی که در چین حکمفرماست، که به منظور اعتلأ خود به نظم صلحآمیز جهان نیازمند است، پایدار میماند؟ کشور آمریکا برای چند دهه، بخصوص پس از فروپاشی شوروی، بزرگترین و ثروتمندترین قطب جهان بوده، و هنوز تا حدی هست، بخصوص اینکه بزرگترین کشورهای اروپا همچنان هم پیمان این کشور میباشند. نزدیک به یک قرن است که آمریکا میتواند بهترین مغزها را به خود جلب کند. اگر تصور کنیم که دولت این کشور با توجه به نیروی نظامی بسیار پرقدرت خود، میتواند سروری یک قطب جدید جهانی را بپذیرد، بخصوص که بزرگترین کشورهای اروپا همچنان زیر سروریِ دولت آمریکا قرار دارند، به نظر سادهانگارانه میآید. ولی این برای همهٔ حکمرانان مسلّم است که جهان مجددا دو قطبی شده، و جنگ این دو قطب چیزی جز یک جنگ اتمی نخواهد بود. تا چه زمانی این دو قطب میتواند در صلح و آرامش بسر ببرند، پرسشی است که فقط گذشت زمان میتواند آنرا پاسخ دهد.ا
حال باید نظری به برنامههای اقتصاد سیاسی روزولت بیاندازیم تا ببینیم آنچه که او معاملهٔ جدید نامید و با آن معامله اقتصاد آمریکا را از یک بحران وسیع نجات داد چه بود. یکی از بزرگترین اقتصاد دانان اواخر قرن نوزدهم و نیمه نخست قرن بیستم انگلیس جان مِینارد کینز بود. به منظور احیا اقتصاد از یک رکود، کینز عقیده داشت که ایجاد کار به هر طریقی ضروری است، حتی اگر دولت عدهای را استخدام کند که زمین را بکنند و یک گودال به وجود بیاورند، و عدهٔ دیگری را استخدام کند که آن گودال را با همان خاک پر کنند. روزولت از این تئوری و سایر آموزههای اقتصادی، بخصوص ملغمهای از اقتصاد سرمایهداری و سوسیالیستی، استفاده کرد و با معرفی قوانین تازهای تحت عنوان معامله جدید، کشور را از یک رکود اقتصادی عظیم بیرون آورد. برای این منظور، او سازمانهای بسیاری را بنا نهاد، که از جمله میتوان از شرکت بیمه سپرده فدرال، ادارهٔ ملی بهبود که قوانین رقابت منصفانه را کنترل میکرد، کمیسیون بورس و اوراق بهادر که از سرمایه گذاران حمایت میکرد، ادارهٔ تعدیل کشاورزی که با کنترل تولید درآمد روستائیان را افزایش میداد، سپاه حفاظت غیر نظامی که جوانان را برای کار در زمینهای دولتی استخدام میکرد، و بسیاری سازمانهای دیگر نام برد.ا
ولی کماکان و پس از اجرای این قوانین و معرفی سازمانهای تازه تاسیس در سال هزار و نهصد و سی و پنج، اقتصاد آمریکا هنوز در سراشیبی، و درصد بیکاری نزدیک به بیست درصد بود. در این سال، و برای سه سال آینده، روزولت یک سری قوانین جدید تحت عنوان معامله جدید شمارهٔ دو، معرفی کرد. دولت مشاغل جدیدی را بنیان نهاد و تحت رهبری خود خیل بسیاری از بیکاران را به کار گماشت. به این ترتیب دولت آمریکا بزرگترین کارفرما در کشور شد، که این خود در تاریخ سرمایهداری بیسابقه بود، و هیچگاه نیز تکرار نشد. البته کشورهای اسکاندیناوی و یکی دو کشور کوچک دیگر اروپا نیز دولتهای رفاه دارند و آنها را نیز میتوان در جُرگهٔ دولتهای نیمه سوسیالیستی قرار داد. قوانین حداقل دستمزد و حد اکثر ساعات کار کارگران آمریکا نیز در این زمان تصویب شدند. در سال هزار و نهصد و سی و هشت که جمهوریخواهان توانستند اکثریت را در کنگره به دست بیاورند، تعدادی از طرحهای روزولت را در کنگره تصویب نکردند، و به این ترتیب آن دسته از برنامههای او تحقق نیافتند و به منصهٔ ظهور نرسیدند.ا
نکته جالب توجه که در بالا به آن اشاره شد این است که بسیاری از طرحهای روزولت، در هر دو برنامههای معاملهٔ جدید، قسمتی از طرحهای سازمانهای سوسیالیستی برای احیأ اقتصاد آمریکا بودند، و با مطالعهٔ این برنامهها میتوان به ماهیت سوسیالیستی آنها پی برد. بنابراین، دورهٔ درخشش این کشور زمانی آغاز شد که گروه عظیمی از برنامههای سوسیالیستی در دستور کار دولت قرار گرفتند، که البته هر کدام یک به یک توسط رؤسای جمهور پس از روزولت لغو شدند، و آقای ترامپ در ریشه کن کردن هرگونه بودجهٔ دولتی که برای خدمت به عامه مردم تصویب شده، میکوشد!ا
حال میپردازیم به دولت کنونی آمریکا، مهد سرمایهداری جهانی به رهبری دانالد ترامپ. چنانکه در بالا آمد، آنچه که در این کشور از نظر سیاسی و اقتصادی روی میدهد پیشبینی شده بود. این پیشبینی را میتوان در نوشتههای بسیاری مشاهده کرد. اگر به نقطهٔ عطف، و یا شاید باید گفت نقطهٔ اعتلأ پندارهای سوسیالیستی، یعنی زمان مارکس، نظری بیاندازیم و نوشتههای او را مرور کنیم، آنچه را که دولت کنونی در این کشور انجام میدهد در این نوشتهها به تفصیل مشاهده میکنیم. او اعتقاد داشت که در دورهٔ افول سیستم سرمایهداری، صاحبان شرکتها و سرمایهدارن پر قدرت نظام حکومتی را در دست میگیرند و آغاز به لغو و نقض قوانین عامالمنفعه، و کلیهٔ قوانینی میکنند که به اشخاص کم درآمد و بیبضاعت کمک میرساندند. در آخرین دورهٔ انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، یکی از سرمایهدارن بزرگ مجددا انتخاب شد. در آغاز حکومتش، ترامپ شروع به قطع منافع ملی و اخراج پناهندگان و مهاجرین، به منظور کاهش و یا حذف منافع عمومی با بودجه دولتی، و ریشهکن کردن کلیهٔ قوانینی بوده است که رفاه عمومی را در نظر داشته و نیازهای افراد در سطح پایین جامعه را تامین میکرده است. بر طبق آموزههای مارکس، این روند همچنان ادامه مییابد تا زمانی که اختلاف طبقاتی آنچنان رشد میکند که نیروی حاکم و طرفدار اقلیت ثروتمندان با اکثریت مالباختگان رودرروی یکدیگر قرار میگیرند، و این آغاز یک جنگ خیابانی و یک جنبش سوسیالیستی است. البته این بطور بسیار ساده و خلاصه در اینجا درج شد، چرا که بر طبق همان آموزهها، بحرانهای بسیاری در این فاصله شدت و ضعف پیدا میکنند. گرچه روشها و برنامههای سیاسی از زمان مارکس تا کنون چنان تغییر کردهاند که پیشبینیهای او در مورد جنگهای خیابانی شاید به آن طریق صورت نگیرد، ولی جنگ بین دارا و ندار همیشه و همواره به صور مختلف جریان داشته است. جنگی که احتمال وقوعش میرود، چنانکه بارها و توسط بسیاری اذعان شده، یک جنگ جهانی بین کشورهای طرفدار دو نیروی متفاوت اقتصادی است، و جلوگیری از چنین جنگ اتمی که به پایان جهان میانجامد، ضروری است.ا
با نگاهی به تاریخ رژیم سوسیالیستی شوروی و نوع شکلگیری آن به رهبری لنین، همچنین با مطالعهٔ رژیم سوسیالیستی چین به رهبری مائوتسهتونگ، میتوان این انقلابات سوسیالیستی را با نظریات مارکس مقایسه کرد. میدانیم که یکی از مهمترین اصول سوسیالیزم، عمومی نگاه داشتن منابع طبیعی است. اینکه خانوادهها محل زندگی و لوازم زندگی خود را تحت مالکیت خود داشته باشند، ولی املاک و اراضی طبیعی خصوصی نباشند، اصلی بود که فرضا در چین به نحو احسنت مورد توجه بنیانگذاران نظام قرار گرفت و حفظ شد. البته رژیم شوروی دوامی نیاورد و پس از چند دهه کشور شوروی تکه پاره شد و هر کدام از آن کشورهای نوبنیاد رژیم سرمایهداری جداگانهای را آغاز کردند. رژیم چین نیز به دلیل فرهنگ و طبیعت ویژهای که داشت، از آغاز سیستمی متفاوت بنا نهاد، که ملقمهای از سوسیالیزم و سرمایهداری است.ا
بنابراین سوسیالیزم شدن کشورهای بزرگ جهان، چنان که مارکس پیشبینی کرده بود صدرصد بر اساس گفتههای او به منصهٔ ظهور نرسید، ولی نتیجه آن بود که او پیشبینی کرده بود. برای این بحث، هدف این است که پرسش کنیم که آیا سیاستی که در چین حکمفرماست، که به منظور اعتلأ خود به نظم صلحآمیز جهان نیازمند است، پایدار میماند؟ کشور آمریکا برای چند دهه، بخصوص پس از فروپاشی شوروی، بزرگترین و ثروتمندترین قطب جهان بوده، و هنوز تا حدی هست، بخصوص اینکه بزرگترین کشورهای اروپا همچنان هم پیمان این کشور میباشند. نزدیک به یک قرن است که آمریکا میتواند بهترین مغزها را به خود جلب کند. اگر تصور کنیم که دولت این کشور با توجه به نیروی نظامی بسیار پرقدرت خود، میتواند سروری یک قطب جدید جهانی را بپذیرد، بخصوص که بزرگترین کشورهای اروپا همچنان زیر سروریِ دولت آمریکا قرار دارند، به نظر سادهانگارانه میآید. ولی این برای همهٔ حکمرانان مسلّم است که جهان مجددا دو قطبی شده، و جنگ این دو قطب چیزی جز یک جنگ اتمی نخواهد بود. تا چه زمانی این دو قطب میتواند در صلح و آرامش بسر ببرند، پرسشی است که فقط گذشت زمان میتواند آنرا پاسخ دهد.ا
No comments:
Post a Comment