زمانی که میگوییم انسانیت، منظورمان از این
واژه چیست؟ آیا واژهٔ مخالف آن حیوانیت است؟ ما از واژهٔ حیوانیت استفاده نمیکنیم،
چرا که اگر انسانها انسانیت نداشته باشند بدین دلیل نیست که حیوانیت دارند. ولی آیا
حیوانات نیز میتوانند انسانیت داشته باشند؟ا
دلیل اینکه واژهٔ حیوانیت بکار نمیرود این
است که ما حیوانات را از نظر فکری و احساسی مانند یکدیگر میپنداریم. ولی انسانها
متفاوت میباشند و هر یک به نوبهٔ خود میتواند کلیه صفاتی را که ما انسانیت نام نهادهایم،
و صفات نیک نیز میباشند، داشته باشند. از طرف دیگر، و یا چنان که در تعریف بالا به
آن اشاره شد، گرچه در ظاهر انسان هستند ولی حائز شرایطی که زیر واژهٔ انسانیت رقم
میخورد نمیباشند. در حقیقت، اینکه کلیهٔ صفات نیک را انسانیت مینامیم شاید یک نوع
خودخواهی باشد! چرا که نمونههای بسیاری از حیوانات سراغ داریم که به این سرشت زیبندهاند.
به عنوان مثال حیوانات خانگی یا دست آموز هستند که در لحظات نادر به طرز شگفتانگیزی،
خصوصیاتی که ما به آن خصوصیات انسانی میگوئیم از خود بروز میدهند. کلیپهای بسیاری
از حیوانات وجود دارند که چگونه از فرزندان و سایر افراد خانوادهٔ خود نگاهداری، و
در مقابل خطرات آنها را در پناه خود قرار میدهند، و از آنها دفاع میکنند. جالب است
بدانیم که زمانی که حیوانات به یکدیگر حمله میکنند، آنها در مقابل یکدیگر میایستند
و از خانوادهٔ خود دفاع میکنند، و اگر لازم شد دشمن را نابود میکنند. ولی اگر حریف
مقابل از نوع خود باشد، آنکه قدرت و نیروی جسمی طرف مقابل را ندارد صحنهٔ جنگ را ترک
میکند، و حیوان پیروز به منظور کشتار حیوان فراری تعقیبش نمیکند. در مورد انسانها
این مورد صحت ندارد و آدمیان به راحتی، چه در صحنهٔ جنگ و یا خارج از آن از کشتن یکدیگر
هیچ ابائی ندارند.ا
از طرف دیگر پارهای انسانها از بسیاری از
حیوانات سَبُعتر و درندهترند. به تاریخ نگاه کنید که اکثر آن تاریخِ جنگها به منظور
غلبه بر زمین و آلاف و اُلوف و تسهیلات دیگران است. آزار رساندن و کشتن دیگران یک امر
شخصی نیست، بلکه دولتها از زمانی که بنا نهاده شدند بدین امر، یعنی کشت و کشتار،
اشتغال داشتهاند. گرچه انسانها مبادرت به قتل میکنند، ولی تعداد قاتلین در هر
جامعهای نسبت به جمعیت آن جامعه بسیار ناچیز است، و در مقایسه با تعداد افرادی که
در جنگها کشته میشوند حتی ناچیزتر است. ولی پندار ضربه زدن، خوار کردن، صدمه رساندن،
و کشتار دیگران، چه طرز تفکر یک شخص و یا سیاست یک دولت باشد، بسیار پلید و دور از
انسانیت است. از طرف دیگر، در کشورهائی مانند ایران، نه تنها دولتیان از طریق پارتیبازی
و رشوهگیری مقدار هنگفتی به جیب میزنند، بلکه وابستگان آنان نیز در این امر شریک
میشوند و به این ترتیب از درآمد ملی میدزدند. این دزدها به دلیل مقامی که دارند
میتوانند به اعمال خلاف خود ادمه دهند، و همین خلافکاران تصمیم میگیرند که چه کسی
حبس و چه دزد و یا قاتلی که دستگیر شده کشته شود. ولی بطور کلی به ندرت میتوان دولتی
یافت که نمایندهٔ اکثریت افراد یک جامعه باشد. به زندگی رؤسای دولتها نظری بیاندازید.
رهبران اکثر کشورها، نه تنها از نظر مالی بیش از متوسط افراد آن جامعه دریافت میکنند،
بلکه تسهیلاتی از قبیل اتومبیل و محافظ برای خود در قانون جای دادهاند، و هر آنچه
که توانستهاند از ثروت ملی به نفع خود و خانواده ضبط کردهاند، مهم نیست که چه
سیستم حکومتی در آنجا حکم میکند.ا
حال بازگردیم به انسانیت و آن اعمالی که، با
توجه به تعریف فوق، ما میتوانیم انسانیت بنامیم. اگر من در محلی مشغول به کار هستم
و میتوانم از طریق آن کار درآمدی کسب کنم که پشتیبان مالی من و خانوادهام باشد،
هر چقدر هم که کارم را درست و اخلاقی انجام دهم، این کار من ربطی به انسانیت ندارد.
اگر میلیونها تومان درآمد داشته باشم و در
سر راه خانه به فقیری کمک مادی کنم، این هم صد در صد انسانیت نام نخواهد گرفت، چرا
که مرا از این امر خوشحال میکند، و بدین طریق من اجر این کار را، که خودارضائی باشد،
دریافت میکنم. انسانیت یعنی شخص عملی انجام دهد که با آن عمل، بدون آنکه خود از
آن منتفع شود، به دیگری کمک رساند. به عنوان مثال خانهای در حال سوختن است و شخصی
داخل آن خانه فریاد میزند و خواستار کمک است. چنانکه من داخل خانه و آتش شوم و آن
شخص را نجات دهم، چون این عمل من در حالی که زندگی مرا به خطر انداخته است ولی باعث
نجات انسانی از صدمه دیدن و یا مرگ شده است، این یک عمل انسانی است.ا
در مورد حاکمین و اینکه هر یک به منظور افزایش
منافع شخصی از جامعه میدُزدند سخن گفتیم. باید در اینجا اضافه کرد که در میان حاکمین
نیز به ندرت میتوان کسانی را یافت که از منافع شخصی خود میگذرند تا منافع جامعه
پایمال نشود. اشکال در این است که عموما این افراد به دلیل فعالیتهای ممتد در تندرستی
خود کوتاهی میکنند و به همین دلیل عمر کوتاهی دارند، و یا در اکثر مواقع به جان
آنها سو قصد میشود. نمونههای این انسانها در هر جامعهای کم و بیش یافت میشوند.
کسانی که به تاریخ علاقه دارند میتوانند نمونههای فراوان آنرا بیابند. شاید یکی
از بزرگترین آنها در تاریخ اخیر ایران محمد مصدق بود که منافع تکتک ایرانیان را مدّ
نظر داشت، که این البته با منافع غربیان که شاه از آنها حمایت میکرد متغایر بود. به
این دلیل واقعه بیست و هشت مرداد و عزل او توسط عوامل خارجی، با حمایت شاه، در تاریخ
به تفصیل آمده است.ا
ولی متاسفانه، نقطهٔ مقابل این انسانهای مفید به جامعه به فراوانی یافت میشوند. صفات و خصوصیاتی که توسط آن خصوصیات اشخاص میتوانند به بالای هرم سیاسی دست یابند، بطور معمول سرشت و شخصیت خاصی را طلب میکند، که همانند خشونت و بیرحمی، مادی بودن و پولدوستی، خیانت، و بسیاری صفات منفی دیگر است. البته یک حکمران به سرشت ممتازه و شخصیتهای مثبتی از جمله قدرت تمرکز و مدیریت و صفاتی از این دست که ملزم و از خصوصیات یک فرمانده است نیز احتیاج دارد. علاوه بر صفاتی که در بالا ذکر شد، شخصی که خواستار مدیریت است، ممکن است به دلیل مزایایی که یک مدیر دریافت میکند، چه مادی و مالی و یا به دلیل جایگاه از نظر سلسله مراتب، در پی رسیدن به این مرتبهٔ مقامی باشد. مدیر یک سازمان و یا رئیس یک دولت ممکن است یک بالادست داشته باشد، و بالطبع زیردستان بیشماری علاوه بر مشاورین دارد که این قدرتی است که اکثر افراد از چنین امتیازی عاری میباشند.ا
در خاتمه باید به این نکته اشاره کرد که انسانیت
یک پدیدهٔ کلی نیست، بلکه نه تنها در جوامع گوناگون به اشکال متفاوت بروز میکند،
بلکه در هر جامعهای سرشتی است که بستگی به شرایط شخصی، محیطی، ملیّتی، و زمانی
دارد. تا زمانی که ما به عنوان یک انسان هیچ دلیلی برای آزار رساندن به انسانهای
دیگر نداشته باشیم، و از زجر دیگران ما نیز زجر بکشیم، و همواره در پی بهبود شرایط
انسانها به هر طریق و دلیلی باشیم، نمیتوانیم جامعهٔ خود را یک جامعهٔ انسانی بنامیم.
و تا زمانی که رهبران ما همواره در پی ازدیاد دارائیِ تعداد قلیلی ثروتمند که آنها
را انتخاب کردهاند، در مقابل خیل عظیمی از فقرا میباشند، و یا با نیروی ارتش و
با زور اسلحه سعی در حفظ مقام خود دارند، و یا به هر دلیلی اکثریت جامعه را در تاریکی
نگاه داشتهاند تا بتوانند آنها را استثمار کنند، ما در یک جامعهٔ انسانی زندگی
نمیکنیم.ا
No comments:
Post a Comment