اندیشمند بزرگترین احساسش عشق است و هر عملش با خرد

Tuesday, November 9, 2010

دموکراسی در ایران- پایان

سالهاست که ما به دنبال پاسخی برای این پرسش هستیم که چگونه میتوانیم از دست استبداد رهائی پیدا کنیم. گروهی باور دارند که ما حافظهٔ تاریخی‌ نداشته و از آنچه در طی قرون و اعصار بر سرمان رفته است آگاهی‌ نداریم، و تلاشی هم برای خود آگاهی‌ نمی‌کنیم. عدهٔ دیگری فرهنگ میهمان پرستی‌ ما را سرزنش میکنند که در نتیجه آن به راحتی‌ تحت انقیاد دیکتاتور ها قرار میگیریم. بعضی مذهب را دلیل عقب ماندگی و جهل ما میدانند. پاره‌ای موقعیت جغرافیائی و سیستم ژئو فیزیکی‌ یا زمین و آب و هوا را مقصر میدانند. گروهی دیگر تسلط امپریالیست های شرقی‌ و غربی بر کشور ما را دلیل میاورند. بعضی اختلاط نژادی ما را با نژاد های پست تر عنوان میکنند. در اینجا، به طور گذرا به تک تک این عوامل که در گفتار های پیشین مستقلاً مورد بحث قرار گرفته ا‌ند، اشاره میشود

 
اگر تاریخ آینه زندگی‌ است، این آینه به کسی‌ احتیاج دارد که زنگاری را که حاکمین و صاحبان قدرت روی آن کشیده ا‌ند بر دارد و آنرا صیقلی شده به ما تحویل دهد. مرور بر برگ برگِ تاریخ وظیفهٔ تاریخ شناس و پژوهشگری است که ورق های آنرا را یک به یک مورد آزمایش قرار میدهد. عدم آگاهی‌ از تاریخ کشورمان و نادانی از گذشته، و اینکه از زمانی‌ که خاطرهٔ تاریخی‌ اجازه میدهد چه بر سر کشورمان رفته است، نگرش ما را به آینده تیره و تار میسازد. در این که تاریخ تکرار میشود شکی‌ نیست. بنا بر این آگاهی‌ از تاریخ ما را از تکرار اشتباهات باز میدارد. به عنوان مثال قدرت گیری ملاها بارها در تاریخ ما اتفاق افتاده است. در زمان ساسانیان ملاهای زمانه (موبدان) در تمام عمر این سلسله در حال اعمال قدرت بودند ، و در لحظاتی که حکومت در منتهای ضعف بود، سلطنت را کاملا کنترل میکردند. دولت های اولیه اسلامی همه با احکام و فرائض دینی بر مردم حکومت میکردند. صفویان اولین دولت اسلامی را بر اساس آزمون های شیعه، پس ازبرانداختن اهل سنت (و فراموش نشود که همراه با کشتار فراوان) آغاز کردند. نمونه های تاریخی‌ قدرتمندی ملا ها بسیار زیاد است. حکومت ملاها و بخصوص در کنار قدرت مطلقه بودن، و دست زدن به فجایعی که امروزه شاهد آن هستیم نمونه های تاریخی‌ زیادی دارد. چنان که مردم و بخصوص روشنفکران از این فجایع آگاهی‌ داشتند در دام جمهوری اسلامی نمیافتادند. ماشالله اجودانی در کتاب خود تحت عنوان “مشروطه ایرانی‌” ابراز میدارد که ولایت فقیه برای اولین بار توسط خمینی مطرح نشده، بلکه بارها از طرف ملاهای شیعه مورد بحث و تفسیر قرار گرفته است. اجودانی از ملا احمد نراقی به عنوان کسی‌ که بطور مشروح در مورد ولایت فقیه نظر داده بود ، یاد کرده است. در بخشی از کتاب که اشاره اجودانی به قدرت بیش از حد گروهی از روحانیون در امور سیاسی زمان قاجار است، به رفتاری که از طرف این گروه برای سؤ استفاده شخصی‌ صورت میگرفته می‌پردازد و مینویسد: “اگر ملّا احمد نراقی در مقام نظر، نظریه ولایت فقیه را تدوین میکرد، سید شفتی در مقام عمل، در اصفهان داعیهٔ حکومت در سر می‌پروراند و عملا به چنان اقتداری دست یافته بود که قدرت دولت و حکومت فرع بر قدرت او بود.” نتیجه آنکه عدم آگاهی‌ از تاریخ، عدم آگاهی‌ از فرایند های در حینِ وقوعِ اجتماعی است. ولی‌ ندانستن تاریخ مهمترین و اصلی‌ ترین شرط ورود به دروازه دمکراسی نیست 

در مورد فرهنگ میهمان پرستی‌ به اندازهٔ کافی‌ گفته شده، و بهتر است به نظریه مذهب به عنوان عامل باز دارنده دمکراسی با خواندن قسمت دیگری از کتاب آجودانی بپردازیم. در ادامه بخش مربوط به دخالت مذهب در امور سیاسی مینویسد: “در ایران، در اوج تحولات اجتماعی و سیاسی در دوره های مشخصی‌ (چون انقلاب مشروطه و چند سالی‌ پس از آن، زمانی‌ پس از سقوط رضا شاه، دوران حکومت ملی‌ مصدق، اوائل انقلاب 57 و مدت کوتاهی‌ پس از آن) برخی‌ از اندیشه های سیاسی و اجتماعی علناً مجال بروز و ظهور گسترده ای پیدا میکردند. اما این ‘مجال’ ها و ‘بروز’ ها، یعنی‌ امکان طرح فلان اندیشه سیاسی یا اجتماعی، حتّی انقلابی، به معنی‌ فراهم آمدن امکان مستمر و ماندگاری برای آزاد اندیشیدن نبوده است. این آزادی ها یا بهتر بگویم افراط و تفریط ها از یک سؤ به تند روی ها و ترور های وحشتناک، و از سوئی دیگر به خفقان های مستمر و سرکوب های سیاسی خونبار منجر میشده است. به همین جهت دمکراسی در ایران، در بهترین شرایط و در بهترین صورتی‌ که میتوانست رشد کند، دمکراسی ای سیاسی بود. یعنی‌ این آزادی فراهم می‌آمد که در بحران های سیاسی، در باب مسائل سیاسی سخن بگویند و در برابر استبداد سیاسی و حکومت های مستبد صف آرایی کنند. آزاد میشدند که انتقاد کنند، ترور کنند یا با قدرت سیاسی در افتند، و فلان اندیشهٔ سیاسی یا اجتماعی را تبلیغ کنند. اما اگر کار به طور بنیادی و اصولی به آزادی های اجتماعی و ضرورت های جامعه مدنی و مهم تر از همه به آزادی اندیشیدن میرسید، به ‘لکنت زبان’ دچار میشدند. یعنی‌ قدرت سیاسی و اجتماعی مذهب و تفکر مذهبی‌ در کنار قدرت حکومت ها به صورت مانعی بر سر راه رشد جامعه مدنی سبز میشد و مذهب خواهی‌ و مذهبی‌ اندیشی‌ و استبداد به یکی‌ از بزرگ ترین موانع در راه آزادی تفکر و اندیشیدن یا به قول آخوند زاده ‘آزادی خیال’ تبدیل میشد.” دخالت مذهب در امور سیاسی محدود به دوره خاصی‌ نمی‌شد. فتح‌علیشاه با توجه به اینکه میدانست که نیروی جنگی اش تاب دشمن را نخواهد آورد، بزرگترین شکست جنگی خود را که باعث جدایی قسمت عظیمی‌ از مملکت شد، تحت فشار ملاها انجام داد. حتّی بعد از این افتضاح سیاسی، هنوز هم سایه ملاها روی سرش سنگینی‌ میکرد و هیچ ابائی نداشت، چرا که ملاها امت استبداد پذیر تربیت میکردند. درحقیقت افرادی که تن به تحمیق ملا ها میدهند تن به استبداد هم میدهند. مذهب همواره به کمک دیکتاتورها آمده است.اگر رضا شاه برای الگو برداری جامعه از جوامع فرنگی‌ چادر از سر زنها می‌کشید و عمامه و عبا را ملغی میکرد، وقتی‌ متوجه میشد که برای تثبیت دیکتاتوری مذهب بهترین دست آورد است، بزرگترین تکیه ها را راه میانداخت. در بخشی از کتاب از “آتن تا هیرشیما”، بهرام مشیری میگوید: “روزگاری تحت نفوذ اندیشه های یونانیان، علم منطق و فلسفه عقلی در کشور های اسلامی رایج شد و بر مبنای حکمت یونان، دانشمندان ایرانی‌ (علی‌الخصوص) و غیر ایرانی‌، ابواب معرفت را در زمینه های مختلف گشودند و جهانی‌ را به انوار خرد ناب مشعشع ساختند. ایرانیان، در آن دوره، آثاری پدید آوردند که تا قرنها چراغ هدایت اروپاییان در وصول معرفت بودند. اما ناگهان، اهل مدرسه و دستگاه قدرت، گسترش پدیده ‘عقل’ را با منافع خود در تخلف یافتند و در بر انداختن آن دامن همت بر کمر زدند. صفوف سپاهیان مخالف ‘عقل’ به سپهسالاری امام محمد غزالی طوسی که نافذ الکلام ترین ائمه دین در سر تا سر جهان اسلام بود به میدان آمدند و در مقابل فارابی و رازی‌ و بیرونی و ابن سینا [و] کِندی و اصحاب اندک آنها صف بر کشیدند.... یکی‌ (امام غزالی) عقل و ذهن میلیونها نفر را به انضمام اسلحهٔ ‘روح’ و ‘معجزه’، ‘ایمان’ و امید به بهشت و بیم [از] دوزخ در دست داشت و دیگری (حکمای عقلی) جز ‘مشعل خرد’ سلاحی نداشتند...... با تحریم فلسفه و دروس مربوط به آن مدنیت منطقه به سراشیب انحطاط فرو افتاد و حادثه بعدی- یعنی‌ حمله مغول- حرکت این انحطاط را تسریع نمود. حاصل این دو واقعه یعنی‌ تکفیر فلسفه توسط غزالی و هجوم تاتارها آن شد که علم و معرفت از جوامع اسلامی رخت بر بست و این جوامع از تولید اندیشه های بزرگ و جهانی‌ عقیم ماندند.” از زمانی‌ که برنارد لوئیس به ایران و تاجیکستان برای پیشرفت اسلام سفر کرد سالها می‌گذرد. این سفر او (با نگرشی به نوشته های بعدیش) شاید گفت که برای غرب بسیار پُر بار بود، چرا که با کوشش های دیگری که دولت های غربی برای تروریزه کردن اسلام به خرج دادند “دشمن آزادی” مورد نظرشان را یافتند. با از بین رفتن “خطر کمونیزم” (که به مدت پنجاه سال کارخانه های اسلحه سازی آمریکا را سود آور کرده بود) احتیاج به دشمن جدیدی بود که مجددا این کارخانه های ضد انسانی‌ را به چرخش در آورد.” مبارزه با تروریسم” عنوان جدیدی بود که بوش و همکاران در جستجویش بودند تا جانشین “خطر کمونیسم” کنند، که در یازده سپتامبر این موهبت خدادادی به این فرزندان کلیسا رسید، و در واقع بن لادن آنها را به بهشتی‌ که در جستجویش بودند فرستاد. دولت آمریکا که رژیم سرکوبگر اسلامی از آغاز و به درجات برایش از حکومت شاه پُر سود تر بود، در نگهداری این رژیم میکوشید، اگر چه در ظاهر هر دو به هم طعن و لعن میکردند. از روز نخست همکاری دولت آمریکا با ولایت فقیه ادامه داشته، که پس از تجاوز به عراق و افغانستان این ارتباط هر آینه رنگین تر شده است. گفتار در رابطه آمریکا با دمکراسی در ایران مجددا بحث خواهد شد. در این جا باید خاطر نشان کرد که در اهمیت نقش مذهب در عدم وصول دمکراسی کتب متعددی (که به یکی‌ دونمونه اشاره شد) به نگارش در آمده ا‌ند. نتیجه اینکه مذهب چه در حکومت و چه خارج از حکومت همیشه بر سر راه دمکراسی قرار گرفته است، که این به دلیل ویژگی‌ ریشه ای ضد دمکرات مذاهب است. ولی‌ مذهب نیز تنها عامل عدم حصول دمکراسی در ایران نیست، واین تنها بخشی از مشکل است و دلیل مهم تری این مقصود را دشوار میکند 
بی‌ آبی در ایران کویری یکی‌ از عوامل مهم تلاش مضاعف برای کشاورزی است. گر چه نزدیک به یک چهارم از مساحت ایران کویر و قسمت های بیشماری کوهستانی است، ولی‌ در سایر مناطق کشور آب و هوای بسیار متنوع وجود دارد که می‌توان تقریبا هر گونه محصولی را به بار آورد. میشود وابستگی به زمین را تا حدودی دلیل عقب افتادگی اقتصادی دانست. از راه بسیار دور، شاید‌ کمبود آب در مناطق کویری را بتوان به طور غیر مستقیم دلیل سختی معیشت، در نتیجه صرف زمان بسیار برای امرار معاش، در نتیجه ایستای فرهنگی‌، و در نتیجه دلیل عدم پیشرفت دمکراسی در کشور دانست. ولی‌ عوامل دیگری که در این گفتار میایند، این نظریه را بسیار کمرنگ می‌کنند. اخیرا مارکسیسم شناسانی پیدا شده ا‌ند که گرچه به سوسیالیسم اعتقادی ندارند ولی‌ مطالب اولیه و کم مایه مارکس، از جمله تئوری کشاورزی آسیائی و آبرسانی را برای پیشبرد نظراتشان مورد استفاده قرار داده، آنرا عامل باز دارنده وصول دمکراسی در ایران مطرح میکنند. گر چه این جستار قابل تعمق است، ولی‌ در مقابل آنچه که در پیش میاید چندان نقشی‌ ایفا نمیکند

با مروری بر تاریخ پیدایش آمریکا که به روشنی در کتاب “تاریخ مردم آمریکا” نوشته هوارد زین نمایانده شده است، میخوانیم که شروع شکل گیری این کشور با قتل عام سرخپوستان بود و کشتار سایر اقوام تا امروز کماکان ادامه دارد. البته روش آن در سالهای همزمان با جمهوری شوروی تغییر پیدا کرده بود، و به جای قتل عام رنگین پوستان و یا بیرون راندن به عنف مردم مکزیک از سرزمین خودشان، با کودتا و سایر ابزاری که در دست داشتند حکومت های دست نشانده در کشور های مختلف به وجود میاوردند. از زمانی‌ که آمریکا قدرت مطلقه شده است اگر منافع خود را در خطر ببیند، مثل سابق و به طور مستقیم به سایر کشورها حمله می‌کند، که نمونه آن حمله به عراق و افغانستان و خطر حمله به ایران است. شکوفائی آمریکا از بعد از جنگ جهانی‌ دوم شروع شد. آمریکا بدون اینکه خسارتی از این جنگ بین‌المللی ببیند (به غیر از حمله ژاپن به پرل هاربر) با ساختن اسلحه و فروش آن به کشورهای اروپا ثروت فراوانی‌ کسب کرد. این آغازی بود برای قدم گذاشتن به سنت جدید ساخت و فروش اسلحه که سود سرشار آن هنوز هم از کشور های مستعمره آمریکا (استعمار جدید) به این کشور سرازیر میشود. دانشمندان اروپائی بخصوص آنها که یهودی تبار بودند، در خلال جنگ از آلمان و کشور های تحت سلطه آن به سمت آمریکا سرازیر شدند. همین عامل باعث شد که صنعت پیشرفته آلمان وارد آمریکا شود، که مهم ترین آن بمب اتم بود. به قول بهرام مشیری در کتاب ‘از اتن تا هیرشیما’ (که قبلا از آن یاد کردیم): ” نزدیک به شصت سال از انهدام هیرشیما و ناکازاکی می‌گذرد اما این موضوع که آیا استفاده از بمب اتمی‌، ضرورت پایان دادن به جنگ بوده یا نه، هنوز مورد بحث و گفتگو است. در این باب –حتی- بلند پایگان ارتش نظرات مختلف دارند. دریا سالار لی‌هی که در کابینه ترومن، وزارت نیروی دریائی را عهده دار بود، مدتها پس از پایان یافتن جنگ نظر داد: ‘استفاده از سلاح وحشیانه اتمی‌ علیه هیرشیما و ناکازاکی، در سرنوشت جنگ تاثیری نداشت. ژاپنی ها بر اثر محاصره نظامی و بمباران های موثر شکست خرده بودند. احساس شخصی‌ من این بود که ما با بکار بردن این سلاح، از دیدگاه اخلاق، در سطح وحشی های قرون وسطی سقوط کردیم. آموزش جنگی من این چنین نبود. پیروزی در جنگ نبایستی با قتل زنان و کودکان حاصل شود... یکی‌ از دانشمندان دست اندر کار، بمن گفت [که] در طول برنامه، آرزو میکرده است که ساختن سلاح میسر نشود. منهم میگویم ای‌کاش چنین میبود.’” با تحت سلطه قرار دادن کشور های خاور میانه، دولت آمریکا توانست نه تنها از نظر اقتصادی و نظامی، بلکه از نظر سوق‌الجیشی بزرگترین قدرت جهانی‌ شود. فرهنگ غنی آمریکا در دهه های پنجاه و شصت ، تا اواسط دهه هفتاد قرن گذشته ، از طریق هالیوود، برنامه های تلویزیونی، نشریات، و حضور آمریکائیان در اکثر کشور های دنیا، توانست در همه نقاط جهان و در هر زمینه ای نفوذ کند. قوانین شبه سوسیالیستی که روزولت برای مبارزه با کمونیسم (به نام معامله جدید یا نیو دیل) به اجرا گذاشته بود باعث شده بود که طبقه کارگر آمریکا درآمدی بالاتر از سایر کارگران جهان داشته باشد. در عین حال، طبقه سرمایه‌ دار همچنان سود های هنگفت خود را (به دلیل چپاول کارگران کشورهای جهان سوم) میبردند. با رشد کشورهائی که در جنگ جهانی‌ دوم تمام هستی‌ خود را از دست داده بودند، افق اَبَر قدرت بودن آمریکا کم کم رنگ میباخت. از اواسط دهه هفتاد موازنه سیاسی بهم خورد، و حمایت از حقوق بشرِ کارتر آغازی بود بر پایان امپراطوری آمریکا. به این صورت این ابر قدرت تضعیف شده مرتب کشور های تابع خود را از دست میداد و تئوری های جدید، یکی‌ پس از دیگری، سعی میکردند که با روش های مختلفی‌ مستعمره از دست رفته را باز گردانند. جنگ از زمان های بسیار دور برای حاکمان دیسپوت و دولت های استثمار گر، به عنوان آخرین ابزار بقا استفاده شده است. بنابر این، تئوری های جنگی به کار افتاد. معمولاً برای تحقق یک تئوری، کشور های جنگ افروز به دنبال بهانه برای شروع جنگ میگردند و این بهانه‌ها با پروپاگاندا های متنوع به خورد مردم داده میشوند. تاریخ شروع جنگ های اول و دوم جهانی‌، جنگ کره، ویتنام، یوگسلاوی و اقمار شوروی سابق، دو حمله به عراق و حمله به افغانستان این مطلب را اثبات میکنند. تنها چیزی که از آغاز روند افولی تا کنون این امپراطوری را پایدار نگاه داشته است، تبلیغات گسترده ایست که در سطح آمریکا به شستشوی افکار اشتغال دارند. با توجه به اینکه ارتباط جمعی‌ به طور کامل در دست حاکم قدرتمند و سرمایدار است، که نمونه بارز آن هزینه های سرسام آور مبارزات میان دوره‌ای سال 2010 بود، تفکر استثمار شده و ستم دیده به راهی‌ که مطلوب حاکمان است منحرف میشود. به عنوان مثال، اگر مسابقات فوتبال آمریکائی و بیسبال را قطع کنند، و درِ کلیسا ها را ببندند، چیزی از فرهنگ میانه سال‌ طبقه پائین و متوسط باقی‌ نمیماند. به همین طریق اگر برنامه های تلویزیون قطع شود و سینما و دیسکوتک ها را ببندند، جوانان طبقات پائین و متوسط جامعه هدفی‌ برای زندگی‌ نخواهند داشت. منظور این است که جوانان را با سکس و موسیقی های بی‌ ارزش و فیلم های بدون هویت سرگرم کرده ا‌ند، و میان سالان را با رقابت های ورزشی و مخدرِ مذهب. جوامع روشن فکری آمریکا پیش بینی‌ میکنند که این امپراطوری خواه نا خواه رو به سقوط است وپرزیدنت اوباما آخرین حربه در آستین سیستم است. وجود اوباما شکاف عمیقی بین روشنفکران آمریکای ایجاد کرد. علاوه بر آن، او باعث برپایی پدیده ای شد تحت عنوان حزب چای (تی پارتی)، که از دست راست ترین و ارتجاعی ترین اقشار این جامعه ایجاد شده است. در کتاب “قوانین واشنگتن”، اندرو بیسویچ از نوشته های شخصی‌ به نام راجر موریس یاد می‌کند که سی‌ سال پیش گفته بود:” طبقه میانی آمریکائی با توجه به گرفتاری های روزانه اش نگاهی‌ بسیار گذرا به بقیه مردم جهان دارند. آنها به سادگی‌ بر این باور هستند که ایالات متحده برای هدایت دنیا انتخاب شده است، و به چگونگی‌ آن کاری ندارند.” در جای دیگر بیسویچ قسمت دیگری از نوسته های موریس را میاورد که: “بار سنگین استراتژی های بین‌المللی آمریکا روی شانه یک اکثریت آمریکائی است که در آمدش کمتر از 20000 دلار است، در حالی‌ که هزینه های این استراتژی ها را پرداخت میکند، فرزندانش فدای این سیاست های خارجی‌ میشوند، ولی‌ هیچ نقشی‌ در تصمیم گیریهای سیاست های خارجی‌ ندارد.” تاریخ آمریکا، چنان که اشاره شد، نشان میدهد که این کشور همواره با توسعه دمکراسی در سایر کشور های دنیا، و اگر زورش میرسیده در خود آمریکا، مبارزه کرده است. با توجه به قدرت نظامی آمریکا و کشور های متحدش در مقایسه با کشور های ضعیفی چون ایران، پیشگیری از تجاوزات آمریکا در صدر آگاهی‌ های سیاسی است. کشور های آمریکای جنوبی و لاتین پس از سالها استعمار، اخیرا با توجه به گرفتاری های آمریکا در خاور میانه توانسته ا‌ند نیروهای ملی‌ را به رهبری برسانند. برای حصول دمکراسی، اولین شرط بیرون راندن کسانی‌ از رهبری است که منافع غرب را (به دلیل منافع شخصی‌) بر منافع ملی‌ ترجیح میدهند

تنوع زبانها و فرهنگ ها و نژاد های موجود در ایران تحمل دگر اندیشی‌ را الزام می‌کند. ولی‌ از آنجائی که در یکی‌ دو قرن اخیر تمدن غربی که وسیعا تبلیغ شده است، از آغاز از دروازه پایتخت وارد شده، تهران به عنوان مرکز تمدن ایران شناخته شده است. از طرف دیگر، ادارات مهم دولتی، شرکت های خصوصی بزرگ، مراکز آموزشی پُر اهمیت، و خلاصه نبض اقتصادی و فرهنگی‌ ایران در این مدت در تهران بسته شده است. به منظور اعتلای وضع اجتماعی، اقتصادی، و فرهنگی‌، مردم از تمام نقاط ایران به تهران کوچ میکنند. به این دلیل تمدن تهران را عموما بالاتر از تمدن سایر شهرها می‌ انگارند، و تمدنهای دیگر به سخره گرفته میشوند. در این رابطه، نسل بعدی تهرانی‌ که از گذشته خود بی‌ اطلاع است، مردم مقیم شهرستان ها را بی‌ اعتبار می‌کند، به خصوص به اقوامی که بیشترین کوشش را در نگهداری تمامیت ایران کرده‌اند، از جمله اقوامی که در آذربایجان، گیلان، مازندران، کردستان، و لرستان سکونت دارند. یکی‌ را ابله مینامند و دیگری را بی‌ غیرت و سوم و چهارمی را با عناوینی که دقیقا مخالف رسالت تاریخی‌ آنان است. این گونه حمله ها صد در صد هدفمند هستند و آگاهی‌ از آن لازم. قوم پرستی‌ در سالهای اخیر، به دلیل تنفر عمومی‌ از اسلام و بلایای حاصل از آن، از جمله دیکتاتوری ملاها، به یک جریان ضد تازی نیزتبدیل شده است. قومی که به ما حمله کردند، پدرانمان را کشتند، به مادرانمان تجاوز کردند، برادر و خواهرهایمان را به غلامی و کنیزی بردند، تمام کتاب هایمان را سوزاندند، به مزارع و خانه هایمان آتش زدند، البته که باید مورد تنفر ما باشد و هیچ گاه نباید به این خفت چهارده قرنی تن در دهیم. باید تمام رسومی را که برای ما به یادگار گذشته ا‌ند از فرهنگ خود دور کنیم. باید همیشه گوش به زنگ باشیم که از ورود چنین بلائی در آینده، بصورت قوم یا ایده دیگری، جلو گیری کنیم. ولی‌ طعن و لعن کردن فرزندان آن قوم بی‌ فایده و جز ایجاد نفاق حاصل دیگری ندارد. بخصوص که پدران همینها هم از روی ناچاری به آن قوم پیوستند. فراموش نکنیم که اسلام قبل از آنکه با زور شمشیر به ما تجاوز کند، با همان شدت و حدت و با همان روش وحشیانه، عرب عربستان را تحت انقیاد خود در آورد. پدران سایر ملیت های عرب شده نیز برای بقای خود به آن تن در دادند. در این صورت عرب ستیزی دردی از ما دوا نمیکند. در طول تاریخ و تا آنجائی که ذهن تاریخی‌ 25 قرنی ما به یاد دارد، اقوام دیگری از مغول و تاتار گرفته تا یونانی و ترک به ما حمله کردند و همان بلا و شاید بد تر را بر سرمان آوردند. البته نباید انکار کرد که فقط اسلامیون بودند که فرهنگ ما را به کل دگرگون کردند. آگاهی‌ از این امر در نگرش ما به اقوامی که به عنوان عرب در عربستان، یا مصر، یا فلسطین، و یا جنوب ایران زندگی‌ میکنند، ضروری است. با توجه به اختلاط نژادی طی قرون و اعصار، چیزی به عنوان نژاد خالص نه تنها وجود ندارد بلکه غیر ممکن است. طبق قانون طبیعت، هیچ دو چیز نمیتوانند کاملا رونوشت یکدیگر باشند، و همیشه اختلافی وجود دارد، حتی اگر کاملا مشهود نباشد. باید خود را به متفاوت بودن عادت دهیم و در نظر داشته باشیم که تکامل در نتیجه اختلاف است، نه همگونی. ما همه از یک نژادیم، بعضی‌ کمرنگتر و بعضی‌ پُر رنگتر

هوشنگ ماهرویان در کتاب مدرنیته و بحران ما، که قبلا به آن اشاره شد، مینویسد: “روشنفکر ما که شیفته آخرین مدهاست [منظورش اینترنت و ماهواره است که قبلاً در همین گفتار از آنها یاد کرده است]، به عنوان پوششی برای نگاه نکردن به خود سود میجوید. مولوی سالها پیش گفته بود
عقل جزوی عقل را بد نام کرد                کام دنیا مرد را ناکام کرد
و تجدد ستیزان غربی نیز با همین خرد جزوی است که سر ستیز دارند، و آن را خرد ابزاری و وسیله اقتدار مینامند. هر جا که علم و خرد مورد تمسخر قرار گیرد خبری هم از آزادی نیست. ما هم اگر در گذشته با عرفان خرد را به تمسخر میگرفتیم، آتش بیار معرکه استبداد شده بودیم و با استهزای خرد مرتبا در آتش آن می‌ دمیدیم.” در دنباله این بحث و در قسمت های پایانی کتاب ماهرویان میگوید: “خرد و آزادی در مهد خود آن چنان نهادینه شده که تردید در آنها، حتّی تلنگری به آنها نیست. به عکس، در این جا با ذهن خرد گریز و عرفان زده و فرهنگ استبدادی و مرید و مرادی، شک در خرد و آزادی زهر هلاهلی است که پیکر ناتوان آن ها را به نابودی خواهد کشاند. ما که در فضائی انباشته از بی‌ خردی های بی‌ شمار میزیستیم گفته های خسته از خرد ورزی آنها را سریعا جذب میکردیم و خود نمیدانستیم که سر چشمه این شوق بنیاد های خرد ستیز و تاریخی‌ ماست. نمیدانستیم که اسیر ذهن خرد گریز و استبداد زده چندین صد ساله خودیم.” به دست آوردن دمکراسی پروسه عظیمی‌ است که هر لحظهٔ امکان لغزش آن وجود دارد. نمونه های بارز آن انقلاب مشروطیت، جنبش ملی‌ مصدق، و انقلاب 57 هستند که به دلیل بی‌ ارزش داشتن خرد و افتادن در دام های عوام فریبانه، همه با شکست مواجه شدند. باید نتیجه بگیریم که تمام عواملی که ذکر شد در عدم حصول دمکراسی در ایران نقش داشته ا‌ند. ولی‌ باید اهمیت و شدت و ضعف آنها را درک کرد. مبارزه ما باید نخست، و در مرحله اول، برای جلوگیری از ورود نیروی خارجی‌ به کشورمان باشد. شکل استیلا به کشور های ضعیف تر نسبت به زمان امپراطوری انگلیس تغییر کرده است. در آن زمان که آفتاب هیچگاه در امپراطوری انگلیس غروب نمیکرد، استعمار انگلیس کاملا روشن و مشخص بود. مقامات انگلیسی‌ فرمانداران ایالاتهای هندی بودند و شهروندهندی آنهارا با لقب صاحب میشناخت و خود را از آنها پست تر میشمرد. این روزها، استعمار جدید به صورت احمدی نژاد بروز می‌کند که گر چه امپریالیست‌های غربی را به آمال و اهدافشان میرساند، در عین حال شعار مرگ بر آنها هم میدهد. اگر احمدی نژاد یا خامنه‌ای بروند، کسان دیگری چون آنها جایگزینشان خواهند شد. بزرگترین دشمن دمکراسی در ایران غرب و امپریالیسم جهانی‌ است، و مبارزه با دیکتاتور خون آشام در درجه دوم قرار می‌گیرد. نوشته های تاریخی‌ دو قرن اخیر ایران بدون استثنا حاکی‌ از آنند که سیاست مداران ایران همواره در سیاست های خود نگران قدرت های خارجی‌ و عکس‌العمل آنها در هر تصمیم گیری موضوعات کاملا داخلی‌ و کشوری بودند. عوامل دیگری که در این گفتار آمد باید برای تحقق دمکراسی مد نظر باشند، ولی‌ در زمانی‌ که آزادی اندیشه و گفتار منتشر و نهادینه شد. اندرو بیسویچ در کتاب “حدود قدرت” میگوید: “آزادی نه ایستا است و نه بی‌ خطر. در عمل، آزادی مرتب در حال تکامل است و در نتیجه احتیاجات جدیدی را میطلبد که جایگزین گزینه های قدیمی‌ میشوند. آزادی که در دسامبر سال 1941 زمانی‌ که ایالات متحده بر علیه آلمان و ژاپن وارد جنگ شد دیگر کار بردی ندارد. در حقیقت باید از یک جهت جشن گرفت. از جهت دیگر، ممکن است این دلیلی‌ برای پشیمانی باشد.” تعریف آزادی هر زمان بسته به موقعیت تاریخی‌ و جغرافیائی تغییر می‌کند، چرا که آزادی همواره در حال تکامل است. آنچه که به عنوان آزادی در آمریکا بکار میرود با آنچه که ما در ایران جستجو می‌کنیم تفاوت دارد، و دمکراسی زمان انقلاب صد در صد دمکراسی امروز نیست. ولی‌ نمی‌توان لحظه‌ای از تلاش برای دمکراسی غفلت کرد، چرا که دیکتاتور و دیکتاتور صفت در هر جامعه‌ای‌ منتظر فرصتی است که آزادی را انکار، و در صورت وجود آنرا مضمحل سازد

No comments:

Post a Comment