اندیشمند بزرگترین احساسش عشق است و هر عملش با خرد

Wednesday, November 21, 2012

Q&A

QUESTIONS:
1. Why are number panels of telephones upside-down?
2. What is the real value of a penny?
3. Why is a dime half of a nickel but worth twice as much?
4. How many hurricanes does it take to feel global warming?
5. When are we going to export our democracy to Iran?
6. Why people of an “Axis of Evil” nation, are the only people in the Middle East favoring the US government?
7. Are we in a democracy?
8. Why no one asks Israel to comply with International Atomic Energy Protocols?
9. Why Taliban and Al-Qaida members were called Freedom Fighters when we supplied them with arms, and now they are Moslem Terrorists?
10. What happened to Arab Spring if the dictators before and after Arab Spring have been supported by us?
11. How come fanatic Moslems in Libya and Syria are liberators, but those in the streets of Bahrain, South Yemen, and Sudan are rebels and Moslem terrorists, and the target of our drones?
12. Why are churches constructed in the most prime locations, especially churches of Latter Day Saints?
13. Why do they tell us in schools that education is more important than money, but raising money in elections is such an important issue?
14. How come no one is shedding tears when racism has increased by 3% since 2008?
15. Why was Romney’s religion an issue last time he ran for presidency but no one talked about it this time?
16. Why do I use “we” instead of “they” speaking on behalf of the government?
17. Why was Ann Romney happy when she learned that her husband was not elected as the president of the US?

Friday, November 16, 2012

چه کسی‌ واقعیات را میگوید

گابور ماته، روانپزشک کاناداییِ مجاری نسب، در یکی‌ از سخنرانیهایش از دوران جنگ سرد و تقسیم سیاسی دنیا به دو بلوک شرق و غرب سخن میگفت. قبل از آنکه خانواده او به غرب مهاجرت کند، تبلیغات ضد غربی کلیهٔ دستگاههای ارتباط جمعی‌ شوروی و کشورهای وابسته را احاطه کرده بودند. ماته میگوید که به علت نفرتی که مردم از دستگاه حاکمه داشتند، همه به اینگونه اخبار با تمسخر و ناباوری مینگریستند. اگر روابط ارتباط جمعی‌ مجارستان از یک سازمان یا نیروی چپِ غربی حمایت میکرد، مردم مجارستان آن نیرو را دست نشانده و آلت استعمار شوروی میدانستند. ماته ادامه میدهد که زمانی‌ که خانواده‌اش به غرب مهاجرت کرد، او متوجه شد که همان پروپاگاندائی که او در بلوک شرق شاهدش بود در بلوک غرب هم وجود داشت، و البته این یکی‌ بر علیه شوروی و کشورهای وابسته به آن جناح بود. این تبلیغات و پروپاگاندا را او دقیقا منطبق بر واقعیتی که در خاطراتش نقش بسته بودند میدید، و برایش جالب بود که چگونه گزارشات غرب آنچنان دقیق و صحیح بودند. پس از آنکه خانواده ماته در کشورهای غربی نضج میگیرند، او با نظام و فرهنگ به عنوان یکی‌ از شهروندانِ جامعه غرب خو می‌گیرد، و نه تنها با مزایای این جامعه بلکه با فجایع زندگی‌ غربی نیز آشنا میشود. گابور ماته با ناباوری پی میبرد که اخباری که او در زمان بچگی‌ از وسائل ارتباط جمعی‌ مجارستان در مورد غرب میشنید نیز منطبق بر واقعیات بودند! یعنی‌ هر دو بلوک شرق و غرب از ناهنجاریهای یکدیگر بطور دقیق اطلاع داشتند و یکدیگر را افشا میکردند، ولی‌ آنچه را که در سیستمهای خودشان می‌گذشت از مردم کشورشان پنهان میکردند

Monday, November 12, 2012

Sierra Vacation


A friend called with a vacation plan in October, somewhere in California’s natural beauty, for a sort of “male bonding” trip. Five people were contacted for this trip, four of which could commit to the plan at its final stage. I volunteered to arrange for the trip, since I had more time on my hands than other friends. I started by collecting information as to the time, the place, sort of entertainment, mode of transportation, and lodging. A drivable location in California with beautiful autumn features and a rental house where we could be all together and have the freedom to play games and cook, was the final consensus.

Saturday, November 3, 2012

آش سنگ


باربارا کینگسالور نویسنده معاصر آمریکایی است که کتابهای متعددی در زمینه رمان، شعر، و داستانهای کوتاه دارد. نوشته های او تِمی زنانه دارند و مطالب، گر چه پُر معنا و واقع گرایانه، از دیدگاه یک زن نگارش میشوند. در عین این واقع گرائی، نوشته های کینگسالور رنگ خاصی‌ از یک نوع قضا و قدر، و یا نیروئی ماور‌الطّبیعه دارند. او همچنین مقالاتی دارد که بعضی‌ از آنها به صورت مجموعه چاپ شده‌اند. یکی‌ از این مجموعه مقالات در سال ۱۹۹۵ (هفده سال پیش) تحت عنوان “جزر و مد در توسان” به چاپ رسید (تعدادی از مقالات این مجموعه قبلا در روزنامه‌های مختلف، مانند “نیو یورک تایمز” منتشر شده بودند). به این دلیل، گفتار و پیام این مقالات حال و هوای سالهای نود میلادی (سالهای پایانی قرن بیستم) را دارند. یکی‌ از مقالات با عنوان “آش سنگ” در مورد تغییر نظام خانوادگی است. گر چه به دلیل آمریکایی بودن نویسنده و نگارش او از زندگی‌ اجتماعی و نهاد خانواده در محیط اطرافش تِمِ اصلی‌ مقاله تغییراتی‌ است که در پایان قرن در نهاد خانواده در کشور آمریکا صورت گرفته است، به جهت مقایسه او از تغییر شرایط خانوادگی در سیر تاریخ، این مقاله را جهان شمول ساخته است. در ایران نیز شکل محیط خانوادگی نسبت به نسل قبل تفاوتهای فاحشی یافته، و تا حدودی تحت تاثیر شرایط اجتماعی (که نویسنده به آن می‌پردازد) و تاثیر فرهنگ آمریکا در ایران (به دلیل خیل کثیر ایرانیان مهاجر و رابطه آنها با ایرانیان درون مرزی، و گسترش ارتباطات به طور کلی‌) با سیر تغییر در آمریکا قابل مقایسه است. عنوان این مقاله (آش سنگ) در حقیقت نام کتاب مصوری است که در سال ۱۹۴۷ برای بچه‌ها نوشته شده بود، و در آمریکا شهرت بسزائی دارد، و در قسمت پایانی این مقاله، کینگسالور خلاصه ای از این داستان را میاورد. قبل از مطالعه این مقاله توضیح دو نکته و تاکید بر نکته دیگری ضروریست. در چند قسمت از این مقاله به اصطلاح “ارزشهای خانوادگی” بر می‌خوریم. “ارزش های خانوادگی” یکی‌ از شعار های سیاستمداران محافظه کار آمریکا است که به نگاهداری فرایند خانواده بصورت سنتی‌ و قرار دادی آن معتقدند. جمله “خانواده اتمی یا هسته‌ای‌” نیز اصطلاحی است که به نسل قبل اطلاق شده، و در این مقاله به آن اشاره میشود. همچنین لازم است تاکید شود که فضای این مقاله فضای دهه پایانی قرن پیشین است، چرا که کتاب در سالهای نود میلادی نوشته شده است. با توجه به این توضیحات، ترجمه پارسی‌ این مقاله در زیر میاید: ببینید حادثهٔ زیر در کدام قسمت از کاتالوگِ “ارزشهای خانوادگی” قرار می‌گیرد؟ پسر هفت ساله‌ای که قبل از راه رفتن میخواست بدود، در بازی‌ فوتبال یک گل میزند. دستهایش را بطرف تماشاچیان بلند می‌کند و صورتش از خنده و شادی به بزرگی‌ یک کهکشان، با دندانهای یکی‌ در میان، میماند. طرفدارانش از روی نیمکتهایشان بلند میشوند و با پشتیبانی‌ از او و عشق به او فریاد میزنند و یکدیگر را در آغوش میگیرند. این گُلزن اندی، پسر دوست صمیمی‌ من است. کسانی‌ که برایش هورا میکشند شامل مادر و دوستان مادرش، برادرش، پدر و نامادریش، یک برادر خوانده و یک خواهر خوانده، و یک مادربزرگ میباشند. این بچهٔ خوشبختی‌ است که این تعداد از اقوامش برای به ثمر رساندن یک گل برایش این چنین هورا میکشند. منهم در بین جمعیت در این شادی خانوادگی سهیم هستم. اما بدون این که متوجه باشم، واژه های دفاعی در مغزم شکل میگیرند. فکر میکنم: کسی‌ نمی‌تواند این را یک خانوادهٔ از هم پاشیده بنامد. خانواده‌ها تغییر میکنند، و به همان شکل تغییر یافته‌ میمانند. چرا اصطلاح ‘خانه’ ما را از واقعیت محلی که در آن زندگی‌ می‌کنیم عقب میاندازد؟