پایان جنگ:
جنگها علاوه بر خساراتی که به مناطق حمله شده تحمیل میکنند، هزینه هائی
نیز برای مهاجم در بر دارند. گرچه صلح خسارتی به بار نمیآورد ولی جوینده صلح هزینههای
گزافی را متحمل میشود. این هزینهها، که در بیشتر مواقع هزینههای غیر مادی و معنوی
میباشند به طرق مختلف، از جمله از دست دادن مقام و مورد هدف گرفتن آماج حمله های افراد
پُر نفوذ و قدرت و در مقامهای سیاسی و لشگری، از طرف صلحجویان پرداخت میشود. گروهی
طرفدار صلح هستند بدون اینکه خود آگاه باشند! دوست بسیار نزدیک و مهربانی دارم که
خود را همواره از چشمِ دیگران میبیند. بدین عبارت که او دارای شخصیت شاخص و کمیابی است که آشنایانش متّفقالقول به او نسبت میدهند، و آن کمک به
دیگران و هموار کردنِ راه و اجازهٔ عبور دادن به کسانی است که در چهار راه حوادث
با او بر خورد میکنند. او از هرگونه برخورد خصمانه ای ممانعت میکند و با صورتی
خندان افرادی را که با او در مناظره هستند به چالش نمیگیرد. برای او لذتِ سازش بیش
از لذت پیروزی پس از یک بحث، مقابله، یا احیاناً مجادله است. گرچه او هیچگاه به
حرکات خصمانه نمیاندیشد، ولی بردباری بسیاری برای تحمل خصم دارد. ممکن است این
بردباری و تحملِ خشونتِ دیگران صدمات هنگفتی به شخص متحمل بزند، که در مورد این دوستِ
عزیز، او جای پای این رنجها را به صورت دردهای مختلف فیزیکی حسّ میکند. برای
شناخت عشقِ او به صلح و دوستی، چندی پیش او از یکی از گفته های “رُمان رولان” نقل
قول میکرد که گویا در کتاب “جان شیفته” آمده بود. دوست من از زبانِ “رمان رولان” میگفت
که زمانیکه یک ذرهٔ میکروسکوپیِ ماسه داخلِ یک صدف میشود، محتملاً وجود این عنصر
خارجی برای صدف بسیار ناخوشآیند میاید. ولی این موجود لطیف آن ماسه را با
بردباری در لایههای بدن خود میپروراند و تبدیل به مروارید میکند. گرچه این مروارید
برای انسانها ارزش مادی دارد (و همین مروارید انسانها را به کِشت صدف ترغیب میکند)،
در عین حال صدف را نیز با این پوشش کَلسیُمی از رنجش و آزردگی که ذره شن یا ماسه ایجاد
میکند محفوظ میدارد. بنابراین، دوست عزیزم ابراز میکرد که یک عنصر ناخوشایند یا
نامطلوب را میتوان با بردباری به عنصری ارزشمند تبدیل کرد؛ و او خود نمونه ای از
این گفتار است.
حال ببینیم جنگجویان چگونه میاندیشند. حکمرانان دولتهائی که جنگ را میبازند،
در نهایت زیر ورقه تسلیم را امضا کرده به خانواده خود بازمیگردند. مجددا بقول
“رمان رولان” اشاره میکنم که گفت: “من جنگ را منفور میدانم، و منفورتر آنانکه جنگ
را ستایش میکنند بدون آنکه در آن شرکت کنند”. کسانی که با فشارهای قانونگزاران و
جنگ طلبان، به دلیل بیکاری، به دلیل داشتن آنچه که به آن عِرق میهن پرستی گفته میشود،
و یا به هر دلیل دیگری برای کشتن اشخاصی مانند خودشان، ولی در لشگر مخالف، به
جنگ رفتند و در آمار و ارقامی که ذکر شد جای گرفتند، هیچگاه خانواده خود را ندیدند!
این نکته را هر کسی که تصمیم دارد عازم جنگ شود باید در ذهن داشته باشد، و از خود
بپرسد که برای چه چیزی و به دستور چه شخصی و برای کشتن چه کسی به جنگ میرود. اگر
دولت سعی کرد که از مردم کشور متخاصم چهره پلیدی بسازد، باید این شخص بداند که
دولت متخاصم نیز از چهره او چنین تصویر خبیثی ساخته است تا بتواند مردم کشور خود را
برای کشتن این شخص شستشوی مغزی دهد. آیا کسانی که در سطوح سیاسی مملکت به جنگ رأی میدهند، خود یا
اقوامشان در این جنگ شرکت میکنند؟ در یکی از فیلمهایش، “مایکل مور”، در مورد حملهٔ
“جرج بوش” به عراق و افغانستان به این موضوع پرداخت. او جلوی ساختمان قانونگزاری
آمریکا ایستاد و از سناتورها و نمایندگانی که در دو مجلس به حمله به این دو کشور
رأی داده بودند پرسید که آیا بچههایشان در این جنگها شرکت داشتند. گر چه از هر ۴۳۵ عضو کنگره و ۱۰۰ سناتور این سوال نشد،
و از آنها که سوال شد اکثرا جوابی ندادند، ولی از بین پاسخ دهندگان تنها یکنفر پاسخ
مثبت داد!
قوانین جدیدی که تحت عنوان “ریاضت” و یا “پرهیز” در آمریکا و اکثر
کشورهای اروپای غربی در چند سال اخیر باعث تنگدستی و بیخانمانی گروه کثیری از
مردم شدهاند، نشانههای بارزی از دولتهائی میباشند که برای وجود و سرنوشت و محیط
زیست انسان ارزشی قائل نیستند. دولتها در خدمت پول و سرمایه، خصومت را رایج، بیکاری
را دلیل بیعرضگی، آموزش را غیر قابل دسترسی عام، اختلافات نژادی و قومی را همهگیر،
تکنولوژی را در جهت تجهیز روش تخریب، و با تقویت ارتش و پلیس به نسل کشی میپردازند.
زمانی که پول جای پرورش را میگیرد، دارائی جانشینِ دانش میشود، مقام شغلی جای
مقام انسانی را میگیرد، رقابت از رفاقت پیشی میگیرد، و تجمل نشانهٔ تفاخر است،
ارزش انسانی قابلیت سنجش خود را از دست میدهد. گر چه جنگ افروزیِ غرب به منظور
حمایت و پیشرفت سرمایه در بازار جهانی سالهاست که در کشورهای ضعیف، و بخصوص
کشورهای دیکتاتوری خاورمیانه و شمال آفریقا، ادامه داشته و دارد، خطر بزرگ در واقع
جنگ جهانی است. جنگهای نخست و دوم بینالملل نقاط عطفی در تاریخ جهانی بودند که دولتهای
در عرصهٔ جهانی را مجاب کردند که موافقت، مخالفت، و یا بیطرفی خود را در این
جنگها اعلام کنند. بجز کشورهای اصلی که به منظور منافع مالی خود به این
جنگها دامن زدند، از جمله آلمان، انگلیس، فرانسه، روسیه (شوروی)، آمریکا، و ژاپن،
پایانِ این جنگ به تجزیه، تقسیم، و یا ترکیب سایر ممالک دنیا انجامید. در حقیقت،
گرچه در پایان جنگ کشوهای بیشماری نابود شدند، ولی دول بزرگ نظامی آن زمان جغرافیای
جهان را به نفع خود تغییر دادند. در این میان میلیونها هکتار زمین زراعتی نابود و
میلیونها انسان جان خود را از دست دادند. خط و نشان کشیدن و همزور طلبیدنِ اخیرِ چین
در مقابل ژاپن وغرب، جنگ جهانی دیگری را
نوید میدهد. واضح است که هیچ کسی شکست خورده یا پیروز شده پایانِ این جنگ را
نخواهد دید، چرا که پایانِ این جنگ پایانِ طبیعت و در نتیجه پایانِ زندگی خواهد بود.
تا زمانیکه ما به افرادی رأی میدهیم که نمایندگیِ احزابی را میکنند که عدم توجه به
خواستههای عامه مردم را بارها و بارها ثابت کردهاند، حکومتهایی بدتر از آنچه که
تا کنون دیده ایم را بر سر خود مینشانیم. چرا که خط کشیها وسیعتر و عمیقتر میشوند،
و خطر همواره عظیمتر. وظیفه دولتها باید فقط رفاه و آسایش عامه مردم از طریق آموزش،
بهداشت، مسکن، خوراک و پوشاک باشد. انتخاب شدگان باید درآمدشان کمتر از متوسط درآمد
مردم باشد تا برای خدمت به بقیه، و نه مستمری، داوطلب مقامات دولتی شوند. باید به
کسانی رأی دهیم که از طریق سازمانهای غیر انتفاعی معرفی میشوند. شناخت افراد و
حفاظت از خدمتگزاران مردم باید همواره مَدّ نظرمان باشد.
کسانی که طرفدار صلح بودهاند غالباً به طرز خشونتباری جان خود را از دست
دادهاند. از سه شخصیت بزرگِ قرن بیستم میتوان از روزا لوکزامبورگ، ماهاتما گاندی،
و مارتین لوترکینگ که مخالف جنگ بودند ولی قربانیِ خشونت شدند، نام برد. تنها راه نجات از نابودی جهانی، ارزش قائل شدن برای کلیه
موجودات زنده است. باید بخاطر داشته باشیم که ما وسائل نابودی جهان را هم در کوتاه
مدت و هم در طولانی مدت در دست داریم. با نیروی اتمی میتوان جهان را به سرعت
نابود کرد، و با آلودگی محیط زیست میتوانیم انهدام جامعهٔ بشری را بطور فرسایشی و
در طول چند نسل پیش بینی کنیم. “لئوناردو داوینچی” گیاه خوار بود و از خوردن گوشت
پرهیز میکرد. نقل است که روزی که از یک قصابی رد میشد، به شاگردش “جئووانی بلترافیو”
گفته بود: “انسان خود را سرور موجودات و پادشاه وحوش میداند. او به این دلیل پادشاه وحوش است
که خودش وحشیترین است.” البته همه خوی وحشیگری را در انسان ذاتی نمیدانند. دیرین شناسان جوامع قبیلهای ماقبل تاریخ را بر گرفته
از خصوصیاتی که در مجموع به آن انسانیت گفته میشود، میشمرند. نقل قول است از نلسون
ماندلا که همین دیروز در سن ۹۵ سالگی فوت کرد: “هیچکس
با تنفر از رنگ پوست، یا گذشته، و یا مذهبِ شخص دیگری به دنیا نمیاید. انسان در طول
زمان تنفر را فرا میگیرد. و اگر تنفر را میشود یاد گرفت، به همان نسبت دوست داشتن
قابلیت یادگیری دارد. در واقع عشق طبیعیتر و سادهتر در قلب مینشیند، یا نفرت.” تنها راهِ نجات حفظ مصونیت انسانی و جلوگیری از
جنگ به هر دلیل و واسطهای است. تا زمانیکه صلح به عنوان اولین و مهمترین عامل در
هر مطالعه، مشارکت، قرارداد، و یا مذاکره ای در ذهن ما نباشد، خطر جنگ در کمین
است.