اوایل امسال کتابی نوشته یکی از روزنامه نگارانِ سن فرانسیسکو به نام
رِبِکا گوردون تحت عنوان "نورنبرگِ آمریکائی" منتشر شد. این کتاب در ۱۶۸ صفحه توسط انتشاراتِ اسکایهُرس
به چاپ رسیده است. در دیباچه کتاب میخوانیم که به اعتقاد نویسنده، دولت آمریکا از
زمان جرج بوش دوم تا کنون به جنایاتی دست زده است که باید مسئولین این جنایات (که از
نخستین سال این قرن آغاز شدند و کماکان ادامه دارند) تحت بازجوئی و محاکمه قرار گیرند.
تمثیل نویسنده دادگاه نورنبرگ است، که پس از جنگ جهانی دوم یک دادگاه بینالمللی به
مسئولین جنایات جنگی نازیها رسیدگی و تعداد بیشماری از آنها را محکوم کرد. نویسنده
برای محاکمهٔ دو دولت اخیر آمریکا چنین دادگاهی را پیشنهاد میکند.
جنایات آمریکا وسیع و تاریخ آن قدیمیتر از آن است که نویسندهٔ این کتاب
به آن اشاره میکند، که البته هدف نویسنده به دست دادن تاریخ آمریکا نیست، بلکه صرفا
پیشنهاد و راه چاره کسانی است که در شانزده سال اخیر به جنایات هولناکی دست زدهاند.
چنانکه به تاریخهای واقعی آمریکا مانند "تاریخ مردم آمریکا" نوشته هوارد
زین، و یا فیلمی که سه سال پیش آلیور استُن در مورد تاریخ معاصر آمریکا تهیه کرد توجه
کنیم، پی میبریم که در حقیقت کشور آمریکا با کشتار و نابودیِ بومیان این سرزمین بنا
نهاده شد، و جنایات کم و بیش (بسته به شخصیت اخلاقی حاکمین) از همان زمان تا کنون
ادامه یافته است. آمریکا و اکثر کشورهای غرب اروپا، طی قرون، نه تنها به سرزمینهائی
که از نظر نظامی از آنها ضعیفتر بودند حمله و منابع حیاتی آنها را تاراج کردهاند،
بلکه از پیشرفت آنها که بتوانند از نظر اقتصادی قدرتی مانند کشورهای مهاجم شوند، ممانعت
به عمل آورده، که این ضایعهٔ سترگی بوده است که هنوز هم این کشورها در گیر آن هستند.
حمله مستقیم به کشورهای از نظر نظامی ضعیف، مانند فیلیپین و هاوائی و کوبا، تا تغییر
حکومت به رهبری سازمان جاسوسی و به وسیله ارتجاعیون رشوه گیر محلی، مانند ایران و شیلی
و دهها کشور دیگر، تا حملات ضربت، مانند عراق و افغانستان، در تاریخ آمریکا ثبت شده
و هر کدام مقوله جدایی را طلب میکند. شکنجه و کشتار سَبُعانه نیز از روز نخست در دستورالعمل
ارتش آمریکا بوده است. ولی جانیان جنایات اخیر اکثرا در قید حیات میباشند، و بدین
دلیل، و همچنین به منظور پایان دادن به این جنایات که همچنان توسط دولت اوباما در جریان
است، نویسنده دست به نگارش چنین کتابی زده است. با توجه به اینکه اکثر ایرانیانی که
در ایران زندگی میکنند فرضشان بر این است که هر چه حکومت اسلامی میگوید خلاف آن صادق
است، شعار مرگ بر آمریکا توسط جناح سلفی و حامیان اندک دولت، آن عده کثیری را که از
این رژیم متنفرند به این گمان وا میدارد که اهداف دولتِ آمریکا پیشرو بوده، منافع آنها
را نیز در بر میگیرد، و با این پندار جذب سیاستهای آمریکا میشوند. واضح است که الزاماً
دشمنِ دشمنِ من دوست من نیست، گر چه ملاها هم دشمن آمریکا نیستند و تا کنون تلاش بسیاری
برای روابط دوستانه با آمریکا کردهاند، که این خود بحث جداگانهایست. با توجه به این مطالب، برای شناخت بیشتر چهره دولت
آمریکا از دریچه چشم یک روزنامه نگار آمریکائی، و اینکه چگونه دو کاندید نژادپرست (ترامپ)
و جنگ طلب (کلینتون) کاندیداهای ریاست جمهوری آمریکا میشوند، و شخصی مانند سندرز که
محبوبیتش از هر دو آنها بین آمریکائیان بیشتر است کنار گذاشته میشود، مطالعه این کتاب
ضروری به نظر میرسد. به این دلیل این کتاب به تدریج ترجمه، و هر قسمت پس از ترجمه
در اینجا منتشر میشود.
**********************************
نویسنده، این کتاب را به قربانیان جنگ با تروریسم (عنوانی که دولت آمریکا
به نیروهای تهاجمیش برای توجیه حملاتش به کشورهای خاورمیانه داده است و در این کتاب
توضیح داده میشود که چرا این عنوان اهمیت دارد) تقدیم کرده است.
پیشگفتار
"مفهوم امروزی حقوق بشر بر این پایه اساسی اُستوار است که کسانی
که خلاف کردهاند حسابرسی شوند- بن امرسُن، گزارشگر سازمان ملل در مبارزه با
تروریسم و حقوق بشر"
"خوب، چون رئیس جمهور انجام داده است دلیل نمیشود که غیر قانونی
باشد- ریچارد نیکسون در مصاحبه با دیوید فراست در سال ۱۹۷۷"
۱۱ سپتامبر فصل شومی در تاریخ این
کشور بنا نهاد. ما مردم آمریکا وحشتزده روی خود را از صفحه تلویزیون به سوی دولت چرخاندیم.
ما به اطمینان دولت احتیاج داشتیم، که با حرکتی قهرمانانه ترس ما را تخفیف دهد. و
دولت پاسخ داد.
نخست، رئیس جمهور جورج بوش به ما گفت که برویم خرید کنیم. فروشگاهها در
تمام کشور پرچم آمریکا (ستاره و راهراه) را نصب کرده بودند که دستهای از آن بیرون
زده بود. از پرچم آمریکا کیسههای خریدی ساخته بودند که روی آنها این شعار نوشته شده
بود: "آمریکا: فروشگاه باز است". در این بُرههٔ زمانی که اتحاد ملی چاره
جو است، یک مامور آتش نشانی زنگ شروع بازار سهام را به صدا در آورد.
سپس پاسخ جدی با تاکید رئیس جمهور که "جنگ با تروریسم است" آغاز
شد، و او افسار ارتش و دستگاه امنیتی پُر هیبتِ
این کشور را گسیخت. جورج بوش دفتر امنیت ملی را تاسیس کرد، و یکی دو ماه بعد، مجلس
قانونی تحت عنوان "قانون میهنی" گذراند، که بر اساس آن به دولت اجازه کامل
داده شد که هر که را که صلاح میداند بازخواست و یا مخفیانه نظارت کنند. بزودی مردم
به بازرسیهای امنیتی در فرودگاهها و زمینهای ورزشی عادت کردند.
در شهر من، سن فرانسیسکو، شهروندان و توریستها شاهد رژه گارد ملی با یونیفرمهای
ویژهشان بودند که از روی پل گُلدن گِیت عبور میکردند. مراجعین به برجهای تجارتی و
یا ادارات دولتی در طول کشور شاهد نظامیان اسلحه به دستی بودند که به آنان با غضب
مینگریستند، و در بلندگوها به کسانی که به سینما میرفتند هشدار میدادند که هر گونه
فعالیت مشکوکی را گزارش دهند. دیدن سربازان با اسلحه اتوماتیک در فرودگاهها عادی شده
بود. یکروز من و دوستم با خبر شدیم که اسامی ما را در لیست ممنوعالپروازها (کسانی
که حق پرواز نداشتند) درج کرده بودند، شاید به این دلیل که ما نشریه دو زبانهای تحت
عنوان "اخبار جنگ" را منتشر میکردیم که به این "جنگ" همهگیر اعتراض
میکرد. و بالاخره همه ما به اعلانات سه رنگ هشدار دهنده، تحت عنوان "درجه خطر
تروریسم"، عادت کرده بودیم.
به گفته معاون رئیس جمهور دیک چینی که میگفت برای حفاظت از خود باید "فعالیت
تاریک" انجام دهیم، نیز خو گرفته بودیم. وقتی که کُفِر بِلَک، رهبر سازمان سیا
به مجلس گفت که "بعد از یازده سپتامبر، دستکشها بیرون میایند" کسی اعتراض
نکرد. زمانی که نویسنده لیبرال نیوزویک در ۵ نوامبر ۲۰۰۱ نوشت "زمان فکر کردن در
مورد شکنجه است" آیا مُژه هم زدیم؟ کسانی که به آزادیهای فردی اهمیت میدادند
هشدارهائی دادند. اما در پایان، اکثر ما به یک وضعیت به ظاهر نرمال و شگفت انگیزی معتاد
شده بودیم.
در این حین، پشت صحنه، جنگ علیه تروریسم شروع میشد. در ۱۲ سپتامبر، معاون رئیس جمهور، چینی،
در تلاش بود که واقعه ۱۱ سپتامبر را به گردن صدام
حسین بیندازد. زندان خلیج گوانتانامو در ژانویه ۲۰۰۲ افتتاح شد. در اواخر سال ۲۰۰۲، اگر کسی میخواست میتوانست
داستانهای آدم دزدی سیا (تسلیم خارقالعاده) و شکنجه (فشار و اجبار) را در صفحات واشینگتن
پست و نیویورک تایمز بخواند. پس از مدت کوتاهی
سؤاستفادهها در زندان ابو غریب و نیروی هوائی باگرام، و یک دوجین "محلات تاریک"
سیا در نقاط مختلف جهان افشا شدند. سپس در مورد زندانیان مرده ولی گمنام، در باره
غرق مصنوعی، آب پُر فشار در ماتحت، و به دار زدنهای قلّابی شنیدیم. در مورد اشخاصی
(از جمله افرادی با ملیت آمریکائی) مطلع شدیم که به وسیله هواپیماهای بدون سرنشینِ
هدایت شده توسط جوانان خلبان آمریکائی که در
آنطرف دنیا در صحرای نوادا نشسته بودند، به قتل میرسیدند.
حساب اعمالی را که به نام ما و به عنوان به اصطلاح جنگ با تروریسم انجام
شده تا به امروز کسی پس نداده است. پس از سالها تلاش بالاخره توانستیم ۵۰۰ صفحه خلاصه گزارش شکنجه ۶۰۰۰ صفحهای سیا را که کمیته آگاهی
مجلس ویرایش کرده بود به دست بیاوریم. اما این فقط قسمتی از یکی از چند سازمان دولتی
است، که در جنگ به اصطلاح علیه تروریسم فعال بودند.*
و هیچگاه پس از یازده سپتامبر قاطبه مردم بازخواستی از مردانی (و چند زن)
که در بالاترین مقام دولتی مسئول اعمال بیرویه بیشماری بودهاند به عمل نیاوردند.
این مصونیت باعث میشود که دیگر بار که به دلیل ضایعهای ترس بر ملت ما چیره میشود،
جنایات متعددی تحت عنوان امنیت ملی و حضانت از ما توسط دولت صورت گیرد.
اتفاقا زمانی که این کتاب را مینوشتم یک حمله ترریستی در پاریس انجام
گرفت، و باعث قتل ۱۳۰ نفر شد، و چنانکه انتظار
میرفت، به یک جنجال سیاسی و خط و نشان کشیدن تلافی جویانه انجامید. نیمی از فرمانداران
ایالات آمریکا اعلام کردند که حاضر نبودند چند سوریهای را که در اثر جنگی که دولت
خودمان بر آتش آن افزوده بود بیخانمان شده بودند، و دولت فدرال حق عبور آنها را تایید
کرده بود، بپذیرند. از آنطرف، کاندیداهای ریاست جمهوری با یکدیگر مسابقه گذاشتهاند
که ببینند کدام تحمل کمتر و اقتدارگرایی بیشتری دارند، در حالی که دانلد ترامپ رسما
اعلام کرده است که باید درهای کشور را به روی تمام پناهجویان، حتی زنها و بچهها،
ببندیم و مسلمانان را ثبت نام کنیم. در مقابل، بن کارسون، دیگر کاندید ریاست جمهوری
، مردم سوریه را سگ هار نامید که باید مرزهایمان بر آنها بسته بماند.
ادامه دارد
-----------------------------------------------------------------
Copyright @ 2016 by Rebecca Gordon- Published by sky horse Publishing
-----------------------------------------------------------------
Copyright @ 2016 by Rebecca Gordon- Published by sky horse Publishing