بخش سه- جنایات
علیه صلح
"سپس اسب دیگری بیرون
آمد، یک اسب سرخ آتشین. به اسب سوار این قدرت داده شده بود تا از زمین صلح را برگیرد
و مردم را وادار به کشتن یکدیگر بکند. به او شمشیری نیز داده شده بود.
وحی ۶:۴، انجیل (متن بینالمللی
جدید)
اقدام به یک جنگ
تجاوزکارانه نه تنها یک جرم بینالمللی است، بلکه عظیمترین جرم بینالمللی است، و
با جرائم جنگی این تفاوت را دارد که این جرم در بر گیرنده کُلّیت آن جرائم است.
داوری دادگاه بینالمللی نورمبرگ
زمانیکه به یکی از دوستانم
گفتم که میخواهم در کتاب نورمبرگ آمریکائی راجع به "اقدام به یک جنگ تجاوزکارانه"
به عنوان یک جنایت جنگی بنویسم، دوستم با تعجب پرسید: "مگر همه جنگها تجاوزکارانه
نیستند؟ باید بگوئی که اقدام به جنگ به خودی خود غیر قانونی است." دوست من تا
حدی درست میگفت. در اکثر مواقع شروع به یک جنگ بر طبق قوانین و سنت جنگی عملی غیر
قانونی است، بخصوص که معمولاً جنگها توسط یک کشور تجاوزگر که کشور دیگری را اشغال
میکند آغاز میشوند. زمانی که مقدمات نورمبرگ انجام میشد، آمریکائیها سعی کردند تقدمِ غیر قانونی بودنِ اقدام به جنگ بر علیه صلح را بنا بگذارند. آنها عنوان
میکردند که جنایات نازیها از جرم اصلی که اقدام به جنگ بود سرچشمه میگرفت، که نتیجتاً
در سال ۱۹۳۹ به یک حمله بیدلیل دست زدند. فقدانِ جنگ مساوی است با فقدانِ جنایاتِ جنگی.
آیا
جنایاتِ جنگ علیه تروریسم از یک جرم مشابه که پیش درآمد این جرایم بودهاند، یا “جرم
نخستین”، سرچشمه میگیرند؟ به اعتقاد من چنین است. سرچشمه اصلی این جنایات جنگِ بدون
دلیل، و بر انگیخته شده توسط ایالات متحده علیه عراق در سال ۲۰۰۳ بود. فقط چند ساعت
پس از حادثه یازده سپتامبر، وزیر جنگ “دانالد رامسفلد” و معاونش “پال ولفویتز” در مورد اینکه این واقعه دلیلی بود که دولت بوش برای
حمله به عراق دنبالش میگشت، مشغول مذاکره بودند. چناچه جورج بوش در خاطراتش نوشته بود،
رامسفلد اصرار داشت که “تسویه حساب با عراق نماینگر تعهد ما برای مبارزه با تروریسم
است”. البته همانطور که برای دنیا روشن شد، هیچ مدرکی برای اثبات اینکه صدام حسین پشت حمله
به نیو یورک و واشنگتن بود پیدا نشد، و پیدا نخواهد شد. چنان که خواهیم دید، برنامه
“تسویه حساب با عراق” سالها پیش از آن طرح ریزی شده بود.
حتی
پیش از حمله به عراق، دولت بوش به منظور ابداع یک پرونده و با اجازه
دادن شکنجه برای به دست آوردن مدرکی که صدام را عامل فاجعه یازده سپتامبر بنامد، به
جنایات ضد انسانی بیشماری دست زد. در سال ۲۰۰۲، سازمان سیا یک لیبیایی را، که احتمالا
تربیت شده القاعده بود، به نام “الشیخ اللیبی”، به مصر گسیل داشت. پس از شکنجه بسیار، شیخ حاضر
شد که اعتراف کند، چنان که بوش در اکتبر سال ۲۰۰۲ اعلام کرد، که “دولت عراق ساختن بمب
و گازهای کشنده و سمی را به القاعده تعلیم میداده است.” در این سخنرانی، بوش افشا
کرد که این اطلاعات از چه منبعی سرچشمه گرفتهاند: “شواهدی که به وسیله منابع جاسوسی
از کسانی که هم اکنون در بازداشت به سر میبرند اتخاذ شدهاند مبنی بر این هستند که
صدام حسین از تروریستها، از جمله اعضائ القاعده، حمایت و به آنها کمک میکند.” سپس،
وزیر امور خارجه “کُلین پاول”، در سخنرانی رسوای خود در کمیسیون بررسی سازمان ملل
برای توجیه حمله به عراق، همین مطالب را عنوان کرد. بعدها، “اللیبی” گفته پیشین خود را تکذیب و اقرار کرد که اظهارت او در
زیر شکنجه اخذ شده بودند، ولی در آن زمان دیگر حمله به عراق انجام گرفته بود.
برای
تولید سناریوی رابطه بین عراق و القاعده، سازمان سیا تنها نبود. به نظر میرسد که به
همین دلیل بود که وزارت دفاع شکنجه را در گوانتانامو رواج داد. در سال ۲۰۰۸، کمیته
خدمات ارتشی سنا، گزارشی در این مورد تحت عنوان “تحقیق در مورد رفتار با بازداشت شدگان
توسط ایالات متحده” بیرون داد. هدف این کمیته کنکاش در مورد روش بازجوئی از زندانیان
در گوانتانامو بود. در آن زمان، روشن شده بود که “دانالد رامسفلد” یادداشت ارائه شده
توسط مشاور ارشد او “ویلیام جیم هینس” در مورد شکنجه را تصویب کرده بود. این روشها
شامل شکنجههای زیر بودند؛ تهدید بازداشت شده و افراد خانواده او به ضرب و شتم و مرگ،
حبس انفرادی، تماس بدنی شکنجه شده با آب یا هوای بسیار سرد، اجبار دادن بازجو شونده
به قرار گرفتن در وضعیت جسمی طاقت فرسا، اعمال فشارهای عذاباور، محرومیت حسی، لخت
مادرزاد کردن بازجو شونده، استثمار، و ایجاد وحشت.
گزارش
کمیته خدمات ارتشی سنا به تشریح دلیل اینکه چرا از نوامبر سال ۲۰۰۲ به بعد “رامسفلد”
به افراد زیر دستش برای تشدید روشهای بازجوئی فشار میاورد، کمک کرد. در سال ۲۰۰۶، بازرس
کل ارتش از سرگرد “پال برنی” از مامورین مقیم گوانتانامو مصاحبهای به عمل آورد. این
سرگرد اظهار کرد: “مدت بسیار زیادی صرف این شد که بتوانیم بین القاعده و عراق رابطهای
برقرار کنیم. هر چه پیدا کردن این رابطه سختتر میشد و ما بیشتر ناامید میشدیم، فشار
بر اینکه به تدابیری دست بزنیم که نتیجه بهتری میداد بیشتر میشد.” عنصر اصلی کنترل
بازجوئی، “دوید بکر”، نیز گواهی داد که او تحت فشار شدید از طرف معاون وزارت دفاع “ولفویتز”
بود که اجبار داشت که “از تاکتیکهای خشونت آمیز بیشتری” برای تحصیل نتایج سریعتر استفاده
کند. همچنان که خواهیم دید، “ولفویتز” از عناصر اصلی تعجیل در یورش به عراق بود.
از
تمام جنایاتی که در این جنگ بیپایان علیه تروریسم انجام گرفته، حمله اصلی به عراق
شاید بدترین بود. دو هزار سال پیش، نویسندگان کتاب مذهبی "مکاشفه"، جنگ را روی یکی
از اسبهایی که پایان جهان را به دنبال داشت نشانده بودند. پیدایش جنگ نشانهٔ نابودی
کامل بود، که با سوارکاریِ مرگ روی اسبِ روشنی خاتمه مییافت. از آن دوران باستان تا
کنون، بیدادِ جنگ با پیشرفتِ تکنولوژی جنگی، همچنان افزایش یافته است.
با
توجه به اینکه آخرین جنگی که در سرزمین آمریکا رخ داد در سالهای ۱۸۶۰ بود، تصور این
برای مردم آمریکا دشوار است که چگونه میتوان در کشوری که در حال جنگ است زندگی کرد.
کسانی که از جنگ برگشتهاند ،و همچنین خانوادههایشان، شاید تصویر بهتری داشته باشند،
ولی تجربه آنها با تجربه مردم عادی که جنگ به آنها تحمیل میشود تفاوت دارد. همچنان
که در جنگ جهانی دوم پیش آمد، تعداد غیر نظامیان کشته شده در جنگ عراق بسیار بیش از
تعداد نظامیان بود. جنگ روشِ زندگیِ عادی را مختل میکند، حتی اگر صحنه جنگ دور باشد.
جنگ خانوادهها را از هم میپاشد، و رابطه بین همسایگان، جوامع، گروههای مذهبی و قومی
را از هم میگسلد. جنگ میتواند یک نسل فرهنگی و اقتصادی را نابود کند. در یک جامعه
کشاورزی، جنگ میتواند گردش کاشت و محصول را برای سالیان دراز از بین ببرد. عموما قحطی،
بیماری، و رنج بیپایان به دنبال آن میاید. جنگهای امروزی عواقب وخیم محیط زیستی نیز
به دنبال دارند، که زمینهای کشاورزی را که مین گذاری شدهاند، یا بُمبهائی را که منفجر
نشدهاند، و یا زمینهائی را که مواد شیمیائی مانند دیوکسین یا اورانیوم تخلیه نشده
به آنها نفوذ کردهاند، برای دههها غیر قابل کشت میسازند. همراه مسموم کردن محیط زیست،
بیماریهائی که اکنون عراق گریبانگیر آنهاست، از جمله سرطان، بیماریهای تنفسی، و زایمان
ناقص را جنگ به همراه دارد. دقیقا به همین دلیلِ انهدام کاملِ عواقب جنگ است که امروزه
جوامع بینالمللی اقدام به جنگ را یک عمل جنائی به شمار میاورند.
برای
کسانی که تجربه جنگ را ندارند، تصور آن در سطح خصوصی دشوار است؛ و شاید تجسم رنج میلیونها
جنگ زده اصلا در تصور انسان نگنجد. به نظر
روانشناس مشهور آکسفورد، “رابین دانبار”، حلقه تماس افراد با دیگران بین ۱۵۰ تا
۲۰۰ نفر است. اینها کسانی هستند که ما واقعا میشناسیم. بیرون از این حلقه، شناخت افراد
انتزاعی است. شاید تجربیات ما بتواند اجتماع وسیعتری را قیاس کند. من میتوانم یک جمعیت
۷۰۰۰۰ نفری را بسنجم، چرا که با چنین تعدادی در استادیوم سُوِتو، در جشن “روز جوان”
افریقای جنوبی، به سخنرانی “نلسون ماندلا” و صدای “مریم ماکیبا” گوش دادم. جمعیت چنان
انبوه بود که در زمان ورود به میدان پاهای من از زمین جدا میشدند. آیا میتوانم در
تصورم این جمعیت را ضربدر سیزده کنم؟ شاید در آن زمان بتوانم عظمت بیکران یک میلیون
انسان را، هر کدام با یک داستان جداگانه، و یک زندگی جداگانه، حس کنم.
ادامه دارد