آنها از «آزادی ما» متنفر نیستند. آنها از اینکه ما به ایدهآلهای خودمان در کشورهای آنها خیانت میکنیم متنفرند.
نویسنده: رابرت. اف کندی پسر
برگردان: صبا نائلی
منبع: www.politico.eu
از آنجا که پدرم را فردی عرب به قتل رساند، سعی کردهام تأثیر سیاستهای امریکا در خاورمیانه را بفهمم، بهخصوص سیاستها و عواملی که انگیزه واکنشهای بیرحمانه از طرف جهان اسلام علیه کشورمان امریکا میشود. درحالیکه بر علل ظهور داعش تمرکز کردهایم و به ریشهیابی حوادث خونباری چون حمله تروریستی پاریس و سن برناردینو مشغولیم، شاید لازم باشد که ورای توجیهات همیشگی مذهبی و ایدئولوژیک به این موضوع نگاه کنیم و دلایل پیچیدهتر تاریخ و نفت و اینکه چرا آنها اغلب کشور ما را سرزنش میکنند را هم مدنظر قرار دهیم.
دخالتهای خشونتبار و نامشروع امریکا در سوریه که سوریها از آن بهخوبی خبر دارند و امریکاییها اطلاع چندانی از آن ندارند، زمینه را برای خشونتهای جهادگران تندرو اسلامی فراهم کرده است. خشونتهایی که اکنون هر تلاش دولت امریکا را برای حل بحران داعش به چالش میکشاند. تا وقتیکه مردم امریکا و سیاستمدارانش از این گذشته بیخبر باشند، اقدامات و دخالتهای بعدی تنها این بحران را بدتر میکند. وزیر امور خارجه امریکا، جان کری، اخیراً آتشبس موقتی را در سوریه اعلام کرده است؛ اما تا وقتیکه قدرت نفوذ و احترام امریکا در سوریه حداقل است و آتشبس شامل گروههای جنگجوی اصلی مانند داعش و جبهه النصره نمیشود، در بهترین حالت این آتشبس آتشبسی متزلزل است. به نظر میرسد مانند دخالت نظامی رئیسجمهور اوباما در لیبی، حمله هوایی امریکا به کمپهای آموزشی داعش نیز باعث قویشدن آنها میشود، نه تضعیفشان. همانطورکه نیویورکتایمز در مقاله صفحه یک خود در تاریخ هشتم دسامبر 2015 نوشت، رهبران سیاسی و برنامهریزان استراتژیک داعش در تلاشاند تا امریکا را به حمله نظامی ترغیب کنند؛ آنها از تجربیات گذشته فهمیدهاند که این حمله داوطلبان پیوستن به داعش را افزایش میدهد، نیروهای میانهرو را به حاشیه میبرد و جهان اسلام را علیه امریکا متحد میکند.
برای فهمیدن این دینامیزم لازم است از زاویه دید سوریها به تاریخ و ریشههای مناقشه اخیر بنگریم. مدتها پیش از آغاز حمله ما به امریکا در سال 2003، سیا از جهادیهای خشن قیام سنیها که اکنون به داعش تبدیل شدهاند، پشتیبانی کرد و از آنها برای جنگ سرد و تیره و تارکردن روابط امریکا/سوریه با استفاده از فرقهبندی و عقاید تفرقهافکن استفاده کرد.
این موضوع بدون بحث و جدل در امریکا اتفاق نیفتاد. در ژوئیه 1957، عموی من سناتور جان. اف کندی با سخنرانی مهمی که حق عربها برای حکومتکردن بر دنیای عرب و پایان دخالتهای امپریالیسم امریکا در کشورهای عرب را تأیید میکرد، باعث خشم شدید دولت آیزنهاور، رهبران هر دو حزب سیاسی و متحدان اروپایی امریکا شد. در طول زندگیام بهخصوص در سفرهای زیادی که به کشورهای خاورمیانه داشتم عربها با شوق آن سخنرانی را روشنترین خوانش از ایدهآلیسمی نامیدند که از امریکا انتظار داشتند. سخنرانی کندی درخواستی برای متعهدکردن دوباره امریکا به ارزشهای والایی بود که این کشور در منشور آتلانتیک، معاهده رسمی که به همه مستعمرات پیشین اروپا حق استقلال را پس از جنگ جهانی دوم میدهد، برای آن مبارزه کرده بود. فرانکلین دی. روزولت، چرچیل و دیگر رهبران متحدین را مجبور به امضای این معاهده کرد و آن را پیششرط امریکا برای حمایت از جنگ اروپا علیه فاشیسم قرار داد.
اما به لطف! آلن دالس و سیا که دسیسههای سیاست خارجیشان اغلب در تضاد با سیاستهای اعلامشده ملتمان بود، راه ایدهآلگرایی که در منشور آتلانتیک ترسیم شده بود پی گرفته نشد. در سال 1957، پدربزرگم، سفیر جوزف پی.کندی، در کمیتهای حضور داشت که مسئول بررسی دسیسههای مخفیانه سیا در خاورمیانه بود. خروجی این کمیته گزارش بروس-لاوت (Bruce-Lovett Report) بود که نقشههای کودتاهای سیا در اردن، سوریه، ایران و مصر را شرح میداد، کودتاهایی که برای عربها ]و ایرانیها[ شناختهشدهاند، اما برای امریکاییهایی که چشمبسته تکذیبیههای دولتشان را میپذیرند، ناشناخته است. گزارش، سیا را به خاطر عقاید ضد امریکایی سرزنش کرد که به طرز اسرارآمیزی «امروزه در بسیاری از کشورهای جهان» در حال گسترش است. گزارش بهروشنی میگوید که این دست از دخالتها در کشورهای دیگر در تضاد با ارزشهای امریکایی بودهاند و رهبری جهانی و قدرت اخلاقی امریکا را بدون اطلاع مردم امریکا، بیارزش کردهاند. همچنین این گزارش میگوید که سیا هرگز به این نکته اهمیت نداده است که اگر کشوری خارجی چنین دخالتهایی را در کشور ما میکرد، ما چه واکنشی نشان میدادیم.
این تاریخ خونینی است که متجاوزهای مدرن مانند جورج دبلیو. بوش، تد کروز و مارکو روبیو هنگامیکه میخواهند استعاره خودپسندانه خود را که «آنها از آزادی ما متنفرند» تکرار کنند، نادیده میگیرند؛ اما حقیقت تنفر آنها از آزادی ما نیست، آنها از ما به خاطر خیانت خود ما به آن آزادی، به ارزشهای خودمان در درون مرزهای آنها متنفرند.
برای اینکه امریکاییها واقعاً بفهمند چه وقایعی در جریان است لازم است تا برخی از جزئیات این تاریخ شنیع و تقریباً فراموششده را دوره کنیم. در دهه 50 میلادی، رئیسجمهور آیزنهاور و برادران دالس، آلن دالس رئیس سیا و جان فاستر دالس وزیر امور خارجه، درخواست شوروی برای توافق بر سر اینکه خاورمیانه در جنگ سرد منطقه بیطرف بماند و حکمرانی بر کشورهای عربی بر عهده عربها باشد را رد کردند. در عوض آنها جنگی مخفی را علیه ناسیونالیسم عربی آغاز کردند، آلن دالس این ناسیونالیسم را با کمونیسم یکی میدانست، بهخصوص زمانی که عربهای مستقل و مردم منطقه امتیاز انحصاری نفت را تهدید میکردند. آنها کمکهای مخفیانه ارتش امریکا را برای حکام ستمگر عربستان سعودی، اردن، عراق و لبنان فرستادند که عروسکهای خیمهشببازی محبوب آنها بودند. این کشورها ایدئولوژی جهادی محافظهکار داشتند و امریکا آن را پادزهر مارکسیسم شوروی میدانست. بر اساس یادداشتی از جن اندرو جی. گود پستر، رئیس ستاد آیزنهاور، در جلسهای بین فرانک ویسنر، رئیس طرحهای سیا و جان فاستر دالس در کاخ سفید در سپتامبر 1957، آیزنهاور به سیا توصیه میکند: «ما باید هر کاری برای تأکید بر ابعاد جنگ مقدس انجام دهیم.»
سیا دخالتهایش در سوریه را از سال 1949 تقریباً یک سال پس از تشکیل سازمان سیا شروع کرد. سوریهای وطنپرست علیه نازیها و قانونگذاران استعمارگر ویشی فرانسوی اعلام جنگ کرده بودند و یک دموکراسی سکولار ضعیف بر اساس مدل امریکایی شکل داده بودند؛ اما در مارس 1949 رئیسجمهور منتخب سوریه، شکری القوتلی، طرح خط لوله نفت ترنس عربین (trans-Arabian pipeline TAP Line)، پروژه امریکایی که هدفش اتصال مناطق نفتی عربستان سعودی به بنادر لبنان از طریق سوریه بود را نپذیرفت. تیم وینر (Tim Weiner)، تاریخنگار سیا، در کتاب خود به نام میراث خاکستر مینویسد که سیا بهتلافی بیعلاقهبودن القوتلی به خط لوله نفت امریکا کودتایی علیه او طرح کرد و دیکتاتور دستنشانده خود را که کلاهبرداری محکوم به نام حسنی الزعیم بود به جای القوتلی به قدرت رساند؛ اما الزعیم برای انحلال مجلس و تأیید پروژه امریکاییها فرصتی نداشت و هموطنانش چهار ماه و نیم بعد او را از قدرت خلع کردند.
در واکنش به این کودتا سوریها بار دیگر دموکراسی را امتحان کردند و در سال 1955 مجدداً القوتلی و حزب ملیاش را برگزیدند. او کماکان در جنگ سرد بیطرف بود، اما در سرنگونیاش از قدرت از امریکا زخم خورده بود و به کمپ شوروی متمایل شد. این حرکت باعث شد که رئیس سیا، آلن دالس، اعلام کند که اکنون به یک کودتا در سوریه نیاز است و دو مأمور خبره در کودتا یعنی کیم روزولت و راکی استون را به دمشق فرستاد.
دو سال پیش از این، روزولت و استون کودتایی را در ایران علیه نخستوزیر منتخب این کشور، دکتر محمد مصدق، طراحی کردند. این کودتا پس از تلاش مصدق برای تغییر قرارداد ناعادلانه شرکت نفت انگلیسی ایران-انگلیس (بریتیش پترولییوم کنونی) انجام شد. مصدق، اولین رهبر منتخب در تاریخ چهارهزارساله ایران و قهرمانی معروف برای آزادیخواهان کشورهای در حال توسعه بود. مصدق تمام دیپلماتهای بریتانیا را، پس از برملاشدن تلاش سرویس اطلاعاتی بریتانیا و شرکت نفت ایران-انگلیس برای کودتا، از ایران اخراج کرد. هر چند که مصدق اشتباهی جبرانناپذیر مرتکب شد و در برابر درخواست مشاورانش که از او خواستند عوامل سیا را هم اخراج کند مقاومت کرد، عواملی که مشاوران مصدق بهدرستی به آنها مظنون شده بودند و در نقشه انگلیسیها مشارکت داشتند. مصدق امریکاییها را الگوی دموکراسی جدید ایران تصور میکرد و آنها را قادر به انجام چنین خیانتی نمیدانست. برخلاف همه تحریکات برادران دالس، رئیسجمهور ترومن دخالت سیا در توطئههای انگلیس برای سرنگونی دکتر مصدق را قدغن کرده بود. زمانی که آیزنهاور در ژانویه 1953 قدرت را در دست گرفت، بلافاصله دست برادران دالس را در این موضوع باز کرد. پس از برکناری دکتر مصدق در عملیات آژاکس، استون و کیم روزولت محمدرضا شاه پهلوی را به قدرت رساندند، کسی که منتخب شرکتهای نفتی امریکا بود، اما دو دهه (25 سال) ستمگریاش علیه مردمانش که سیا هم از آن حمایت میکرد، با انقلاب اسلامی سال 1979 به پایان رسید، انقلابی که سیاست خارجی ما را برای 35 سال با مشکل روبهرو کرده است.
استون سرمست از موفقیت عملیات آژاکس در ایران، در آوریل 1957 به دمشق رسید. بر اساس کتاب امنیت برای دموکراسی: جنگهای مخفی سیا (Safe for Democracy: The Secret Wars of the CIA) نوشته جان پرادوز (John Prados)، استون 3 میلیون دلار برای تجهیز نظامی، تحریک نظامیان اسلامی و رشوهدادن به افسران ارتش سوریه و سیاستمداران جهت سرنگونی رژیم منتخب و سکولار القوتلی در اختیار داشت. راکی استون با همکاری اخوان المسلمین و در اختیارداشتن میلیونها دلار برای ترور رئیس اطلاعات سوریه، رئیس ستاد کل نیروهای مسلح و رئیس حزب کمونیست برنامهریزی کرد. او همچنین «دسیسههای ملی و نظامی» را برای فتنهانگیزی در عراق، لبنان و اردن بهگونهای برنامهریزی کرد تا حزب بعث سوریه مقصر آنها به نظر آید. تیم وینر در کتاب میراث خاکستر نقشه سیا برای بیثباتکردن سوریه و درستکردن بهانه برای تجاوز عراق و اردن به سوریه را توضیح میدهد. بر اساس اسناد محرمانه منتشرشده در روزنامه گاردین، کیم روزولت پیشبینی کرده بود که دولت دستنشانده جدیدش در سوریه «در ابتدا به سرکوب و اعمال مستبدانه نیاز دارد.»
اما همه آن پولهایی که سیا برای رشوهدادن به افسران ارتش سوریه به کار برده بود به باد رفت. سربازها تلاش سیا برای رشوهدادن به افسران را به رژیم بعث گزارش دادند. در پاسخ به این اقدم ارتش سوریه به سفارت امریکا وارد شد و استون را بازداشت کرد. پس از بازجوییهای بسیار، استون در یک اعتراف تلویزیونی از نقش خود در کودتا در ایران و تلاش ناکام سیا برای سرنگونی دولت قانونی سوریه گفت. سوریها استون و دو کارمند سفارت امریکا را از کشورشان اخراج کردند. این نخستین باری بود که دیپلماتهای امریکایی از کشوری عربی اخراج میشدند. دولت آیزنهاور اعترافات استون را ساختگی و افترا نامید و آنها را تکذیب کرد. رسانههای امریکایی نیز با سردمداری نیویورکتایمز این تکذیبیه را تأیید کردند و مردم امریکا، مردمی که دولتی با آرمانهای مشابه آرمانهای دکتر مصدق داشتند، آن تکذیبیه را پذیرفتند. سوریه تمامی سیاستمدارانی را که به امریکا کمک کرده بودند را از کار برکنار کرد و افسران ارتشی را که در کودتا همکاری کرده بودند به جرم خیانت به کشور اعدام کرد. امریکا برای انتقامگرفتن از سوریه برای این اقدامات ناوگان ششم نیروی دریایی خود را به مدیترانه فرستاد، سوریه را تهدید به جنگ و ترکیه را برای حمله به سوریه تحریک کرد. ترکها 50 هزار نیرو در مرزهایش با سوریه مستقر کردند و تنها زمانی که اتحادیه عرب با این اقدام مخالفت کرد عقبنشینی کردند. حتی بعد از اخراج عوامل سیا از سوریه، این سازمان به تلاشهای پنهانیاش برای سرنگونی دولت قانونی و منتخب بعث ادامه داد. بر اساس گفتههای متیو جونز (Matthew Jones) در گزارش کارگروه انگلیسی-امریکایی درباره اقدامات مخفیانه در سوریه در سال 1957(The Preferred Plan: the Anglo-American Working Group on Covert Action in Syria 1957) سیا با همکاری MI6 نقشه تشکیل «کمیته سوریه آزاد» را کشیدند و اخوانالمسلمین را برای ترور سه مقام سوری تجهیز نظامی کردند که در فاششدن نقشه کودتا امریکا نقش داشتند. این توطئههای سیا سوریه را از امریکا باز هم دورتر کرد و اتحاد این کشور را با روسیه و مصر تحکیم کرد.
در پی دومین کودتای نافرجام در سوریه شورشهای ضد امریکایی خاورمیانه را از لبنان تا الجزایر به لرزه درآورد. از جمله این شورشها کودتا 14 ژوئیه 1958 بود که گروه جدیدی از افسران ضد امریکایی ارتش عراق آن را هدایت کردند، افسرانی که پادشاهی طرفدار امریکا عراق، نوری سعید را سرنگون کردند. رهبران کودتا اسناد محرمانه دولتی را منتشر کردند که نشان میدادند نوری سعید عروسک خیمهشببازی مزدور سیا بوده است. دولت جدید عراق بهتلافی خیانت امریکاییها دیپلماتها و مشاوران اقتصادی شوروی را به عراق دعوت کرد و به غرب پشت کرد.
با از دسترفتن اتحاد عراق و سوریه کیم روزولت از خاورمیانه فرار کرد و به کار مدیریتی در صنایع نفتی مشغول شد، کاری که در دوران اشتغال علنیاش در سیا انجام میداد. بنا بر گفتههای وینر جانشین روزولت در سمت ریاست مراکز سیا در کشورهای خارجی (Station chief)، جیمز کریچ فیلد (James Critchfield)، تروری نافرجام را علیه رئیسجمهور عراق طراحی کرد. پنج سال بعد، سیا موفق شد تا رئیسجمهور عراق را برکنار کند و حزب بعث را روی کار آورد. جوان قاتل کاریزماتیکی به نام صدام حسین یکی از فرماندهان موفق تیم بعثی سیا بود. بر اساس کتاب یک دوستی خشن: خواص غرب و عرب (A Brutal Friendship: The West and the Arab Elite) نوشته سعید ابوریش، نویسنده و روزنامهنگار، معاون حزب بعث، علی صالح سعدی که همزمان با صدام به مقامش رسید بعدها گفت: «ما با قطار سیا به قدرت رسیدیم.» ابوریش توضیح میدهد که سیا به صدام و اطرافیانش لیست اسامی افرادی را داد که «برای تضمین پیروزی باید سریعاً کشته میشدند». تیم وینر نوشته است که کریچ فیلد بعدها فهمید که سیا «صدام حسین را خلق کرده است». در دوره ریگان سیا با اینکه میدانست صدام از گاز خردل، گاز اعصاب و سلاحهای بیولوژیک از جمله آنتراکس (سیاهزخم) که از دولت امریکا گرفته بود در جنگ علیه ایران استفاده میکرد، به او میلیاردها دلار برای آموزش، پشتیبانی از نیروهای ویژه، تسلیحات نظامی و جنگ اطلاعاتی کمک کرد. ریگان و رئیس سازمان سیا، بیل کیسی، صدام را دوست بالقوه صنایع نفت امریکا و مانعی قدرتمند برای گسترش انقلاب اسلامی ایران میدانستند. فرستاده آنها، دونالد، در سفرش به بغداد در سال 1983، برای صدام رکاب اسب طلایی کابوها و لیستی از سلاحهای شیمیایی-بیولوژیک جدید برد. در همان زمان، سیا بهطور غیرقانونی به دشمن صدام، ایران، هزاران موشک ضد تانک و ضد هوایی داد تا در جنگ با عراق استفاده کند، اقدام غیرقانونی که به رسوایی ایران-کنترا مشهور شد. جهادیهای هر دو سمت بعدها از این سلاحها علیه امریکا استفاده کردند.
درحالیکه امریکا کماکان به تجاوزی دیگر در خاورمیانه میاندیشد، بسیاری از امریکاییها از اشتباهات احمقانه امریکا که به بحران کنونی دامن میزند بیخبرند. بازتاب دههها رفتارهای غیرصادقانه سیا امروز در سراسر خاورمیانه، در پایتختها و از مساجد تا مدارس مذهبی بر فراز چشمانداز دموکراسی و اسلام میانهرو از نفسافتاده که سیا به حذف آن کمک میکند در حال پژواک است.
حاکمان ایران و سوریه، از جمله بشار اسد و پدرش، به علت کودتاهای خونین سیا قوانین اقتدارگرایانهای را وضع کردند و با روسیه اتحادی قوی برقرار کردند. این داستانها برای مردمان ایران و سوریه که مداخلات و تجاوز امریکا به کشورشان را در طول تاریخ تجربه کردهاند بسیار شناخته شدهاند.
درحالیکه رسانههای سرسپرده امریکا طوطیوار میگویند ارتش ما از شورشهای سوریه فقط به دلایل حقوق بشری حمایت میکند، بسیاری از عربها بحران کنونی را تنها جنگ نیابتی دیگری بر سر نفت و ژئوپلیتیک میدانند. عاقلانهتر است که پیش از اینکه بیدرنگ وارد جنگی دیگر شویم دلایل فراوانی که پشت این دیدگاه است را بررسی کنیم.
در نگاه آنها جنگ ما علیه بشار اسد با اعتراضات مدنی مسالمتآمیز بهار عرب در سال 2011 شروع نشد. این جنگ در سال 2000 آغاز شد، زمانی که قطر ساخت خط لولهای به ارزش 10 میلیارد دلار و به طول 1500 کیلومتر را درخواست کرد که از عربستان سعودی، اردن، سوریه و ترکیه میگذشت. قطر،میدان گازی پارس جنوبی، غنیترین ذخیره گاز طبیعی جهان، را با ایران شریک است. به دلیل تحریمها فروش گاز ایران به خارج ممنوع شد. در این وضعیت امکان رسیدن گاز قطر به بازارهای اروپایی تنها با مایعکردن آن و انتقالش از دریا وجود داشت، مسیری که حجم گاز انتقالی را محدود میکرد و قیمت آن را شدیداً افزایش میداد. خط لوله درخواستی قطر را مستقیماً از طریق مسیر ترانزیت ترکیه به بازارهای انرژی اروپا وصل میکرد و ترکیه نیز پول زیادی برای ترانزیت به دست میآورد. خط لوله قطر-ترکیه باعث سلطه مطلق پادشاهیهای سنی خلیج فارس بر بازارهای جهانی گاز و قدرتمندترشدن قطر، نزدیکترین متحد امریکا در جهان عرب، میشد. قطر میزبان دو پایگاه نظامی بزرگ امریکا و مقر اصلی فرماندهی امریکا در خاورمیانه است.
اتحادیه اروپا که 30 درصد گازش را از روسیه تأمین میکند بهاندازه قطر تشنه این خط لوله بود. خط لولهای که به اعضایش انرژی ارزان میداد و آنها را از اهرم فشار اقتصادی-سیاسی مشمئزکننده پوتین رها میکرد. ترکیه، دومین خریدار بزرگ گاز روسیه، نیز مشخصاً مشتاق تمامکردن وابستگیاش به رقیب قدیمیاش و قراردادن خود در جایگاه قطب انتقال سوخت آسیا به بازارهای اتحادیه اروپا بود. خط لوله قطری با دادن جایگاهی به پادشاهی وهابی محافظهکار عربستان سعودی در سوریه تحت تسلط شیعیان برای این کشور نیز سودمند بود. هدف ژئوپلیتیک سعودیها کنترل و محدودکردن قدرت سیاسی و اقتصادی رقیباش، ایران شیعه که متحد نزدیک بشار اسد است، بود. عربستان سعودی به قدرترسیدن دولت شیعه تحت حمایت امریکا در عراق و پایان تحریمهای تجاری علیه ایران را عامل تنزل قدرت منطقهایش میداند و هماکنون درگیر جنگی نیابتی علیه تهران در یمن شده است، جنگی که به نسلکشی عربستان علیه قبیله حوثیهای تحت حمایت ایران معروف شده است.
مسلماً در دیدگاه روسیه که 70 درصد صادرات گازش به اروپاست خط لوله قطر-ترکیه تهدیدی بالقوه بود. در نظر پوتین این خط لوله نقشه ناتو برای تغییر شرایط، محرومکردن روسیه از تنها جایگاهش در خاورمیانه، خفهکردن اقتصاد روسیه و برداشتن اهرم فشار روسیه از روی بازار انرژی اروپا، بود. در سال 2009، اسد اعلام کرد که «برای حفظ منافع متحدمان روسیه» حاضر به امضا قرارداد احداث این خط لوله نیست.
اسد با قبول ساخت خط لوله مورد تأیید روسیه، خط لوله اسلامی که گاز ایران را از راه سوریه به بندرهای لبنان منتقل میکرد پادشاهیهای سنی خلیج فارس را خشمگینتر کرد. خط لوله اسلامی ایران شیعه و نه قطر سنی را، به اولین و مهمترین تأمینکننده بازار انرژی اروپا تبدیل میکرد و تأثیر تهران بر خاورمیانه و جهان را بهشدت و بهسرعت افزایش میداد. درککردنی است که اسرائیل هم خواهان متوقفکردن ساخت این خط لوله بود که ایران و سوریه و بالطبع نایبان آنها، حزبالله و حماس را هم قدرتمندتر میکرد.
گزارشهای مخفی سرویسهای اطلاعاتی امریکا، عربستان و اسرائیل نشان میدهند که برنامهریزان اطلاعاتی و نظامی این کشورها بهمحض اینکه اسد ساخت خط لوله قطری را رد کرد به این نتیجه رسیدند که راهانداختن قیام سنیها در سوریه برای سرنگونی بشار اسد راهحل ممکن برای رسیدن به هدف مشترکشان یعنی ساخت خط لوله قطر-ترکیه است. بر اساس اسناد ویکیلیکس، در سال 2009 بلافاصله پس از اینکه اسد ساخت خط لوله را رد کرد، سیا شروع به پرداخت پول به گروههای مخالف در سوریه کرد. توجه به این نکته بسیار مهم است که این اقدام بسیار پیشتر از اعتراضها علیه اسد بود که در پی بهار عربی رخ دادند.
خانواده بشار اسد علوی هستند، فرقهای از اسلام که از شیعه حمایت میکند. روزنامهنگار سیمور هرش (Seymour Hersh) در مصاحبهای به من گفت: «هرگز قرار نبود که بشار اسد رئیسجمهور شود. پدرش او را بعد از کشتهشدن برادر بزرگترش، جانشین مسلم حافظ اسد، در سانحه رانندگی از دانشکده پزشکی در لندن به سوریه برگرداند». بنا بر گفته هرش پیش از شروع جنگ اسد کشور را به سمت لیبرالشدن میبرد. «آنها اینترنت، روزنامه و دستگاه خودپرداز داشتند و اسد میخواست به غرب نزدیک شود.» پس از 11 سپتامبر اسد اطلاعات بسیار باارزشی از جهادیهای رادیکال را در اختیار سیا گذاشت، کسانی که به گمان او دشمن مشترک بودند. «باوجود اینکه سوریه تنوع قومی و مذهبی بسیاری داشت رژیم اسد رسماً سکولار بود. بهعنوان مثال، 80 درصد ارتش سوریه را سنیها تشکیل میدادند.» اسد با استفاده از ارتشی قوی، منظم و وفادار به خانواده اسد صلح را به کشور تجزیهشدهاش بازگرداند. وفاداری که با احترام ملی، دستمزد بالای افسران، دستگاه اطلاعاتی مجهز و با آمادگی بالقوه برای اعمال خشونت تضمین میشد؛ البته پیش از جنگ، این دستگاه اطلاعاتی از دستگاههای اطلاعاتی بسیاری از کشورهای خاورمیانه از جمله متحد نزدیک ما، عربستان سعودی، میانهروتر بود و به گفته هرش: «اسد مطمئناً مانند عربستان هر چهارشنبه عدهای از مردم را گردن نمیزد.»
باب پری (Bob Parry) روزنامهنگار دیگری که در این زمینه بسیار اطلاعات دارد میگوید: «هیچکس در منطقه پاک و منزه نیست، اما در زمینه شکنجه، کشتارجمعی، جلوگیری از آزادیهای فردی و حمایت از تروریسم اسد از سعودیها بسیار معتدلتر است.» هیچکس باور نمیکرد که سوریه در برابر آنارشی که مصر، لیبی، یمن و تونس را به تجزیه کشاند آسیبپذیر باشد. در بهار 2011، تظاهرات کوچک و مسالمتآمیزی علیه استفاده رژیم اسد از خشونت برای کنترل گروههای مختلف مردم برپا شد. این تظاهرات تحت تأثیر بهار عربی که در تابستان پیش تقریباً در سراسر دنیای عرب اتفاق افتاده بود انجام شد. هرچند که ویکیلیکس فاش کرد که سیا پیش از این اتفاقات در سوریه حضور داشت.
اما پادشاهیهای سنی که دلارهای نفتیشان در خطر بود خواهان دخالت بیشتر امریکا در سوریه بودند. چهارم سپتامبر 2013، جان کری، وزیر خارجه امریکا، در جلسهای با کنگره اعلام کرد پادشاهیهای سنی اعلام کردهاند حاضر به پرداخت تمام هزینههایی هستند که امریکا برای تجاوز (Intervention) به سوریه و سرنگونی بشار اسد نیاز دارد. «درواقع آنها گفتهاند اگر امریکا آمادگی انجام همه امور برای دخالت در سوریه به همان روشی که قبلاً در کشورهای دیگری] عراق[ به کار برده است را دارد، آنها همه هزینهها را پرداخت میکنند.» کری بارها این پیشنهاد را برای ایلینا روس-لهتینن (Ileana Ros-Lehtinen) نماینده مجلس نمایندگان امریکا تکرار کرد: «با احترام به پیشنهاد کشورهای عرب برای تأمین هزینههای امریکا جهت تجاوز به سوریه و سرنگونکردن اسد، پاسخ مثبت است، بله این پیشنهاد روی میز است.»
بهرغم فشارهای جمهوریخواهان باراک اوباما هیچ علاقهای به استخدام جوانان امریکایی برای کشتهشدن در راه منافع مالی شرکتهای نفتی بزرگ نداشت. اوباما خردمندانه درخواست جمهوریخواهان برای ارسال نیروی زمینی به سوریه و فرستادن پول برای «تروریستهای میانهرو» را رد کرد؛ اما در اواخر سال 2011، فشار جمهوریخواهان و متحدان سنی ما امریکا را وارد جنگ در سوریه کرد.
در سال 2011، امریکا به فرانسه، قطر، عربستان سعودی، ترکیه و انگلیس پیوست و ائتلاف دوستان سوریه را تشکیل دادند، ائتلافی که رسماً خواهان برکناری اسد از قدرت بود. سیا 6 میلیون دلار به شبکه بارادا (Barada)، شبکه تلویزیونی بریتانیایی، پرداخت کرد تا برنامههایی تهیه کند و برکناری اسد را توجیه کنند. اسناد اطلاعاتی عربستان که ویکی لیکس منتشرشان کرد نشان میدهد که در سال 2012، ترکیه، قطر و عربستان سعودی جهادیهای سنی رادیکال سوریه، عراق و مناطق دیگر را تجهیز مالی، نظامی و آموزشی میکردند تا رژیم اسد را سرنگون کنند. قطر که بیشترین منافع را در این بین داشت 3 میلیارد دلار سرمایهگذاری کرد تا شورشهایی را در سوریه راه بیندازد و پنتاگون را وادار کند تا شورشیان سوری را در پایگاهایشان در قطر آموزش دهند. بر اساس مقالهای از سیمور هرش در آوریل 2014، هزینه سلاحهای قاچاقی سیا را ترکیه، قطر و عربستان پرداخت کردند.
ایده راهانداختن جنگ شیعه-سنی برای تضعیف رژیمهای سوریه و ایران برای بازپسگیری کنترل تولیدات پتروشیمیایی منطقه ایده جدیدی در پنتاگون نیست. گزارش موسسه رند (Rand Corporation) در سال 2008، طرح دقیقی از آنچه قرار است اتفاق بیفتد ارائه میدهد. این گزارش کنترل نفت و گاز خلیج فارس را «اولویت اول» امریکا معرفی میکند که «در ارتباط نزدیک با ادامه جنگهای طولانی است.» رند استفاده از «عملیات مخفی، عملیات پشتیبانی و جنگهای غیرمتعارف» را برای تقویت استراتژی «تفرقه بنداز و حکومت کن» توصیه میکند. «امریکا و متحدان محلیاش میتوانند از ملیگرایان جهادی برای ایجاد جبهههای نیابتی استفاده کنند» و «رهبران امریکا هم میتوانند با حمایت از رژیمهای محافظهکار سنی در برابر جنبش قوی شیعه در دنیای اسلام از مناقشه بین شیعه-سنی استفاده کنند...میتوانند از دولتهای سنی در برابر دشمن همیشگیشان، ایران، حمایت کنند.»
همانطور که پیشبینی میشد واکنش بیش از حد اسد به بحران ساخته دست خارجیها، انداختن بمب خوشهای در مناطق تحت کنترل سنیها و کشتن شهروندان، سوریه را به دوقطبی شیعه-سنی کشاند و به گردانندگان سیاست امریکا اجازه داد تا به مردم امریکا القا کنند که جنگی که در محتوا بر سر خط لوله گاز است جنگی حقوق بشری است. وقتی در سال 2013 بخشی از سربازان سنی ارتش سوریه از ارتش جدا شدند، ائتلاف غربی ارتش آزاد سوریه را تجهیز نظامی کرد تا بیثباتی بیشتری در سوریه به وجود آورد. تصویر رسانهها از ارتش آزاد سوریه در قالب گروه نظامی متحدی از سوریهای میانهرو توهم بود. واحدهای منحلشده ارتش در صدها میلیشیای مستقل مجدداً گرد هم آمدند و بیشتر آنها تحت فرمان یا متحد نظامیهای جهادگرا هستند که جنگجویان بسیار تأثیرگذاری هستند. تا آن زمان، ارتشهای سنی القاعده در عراق از مرز عراق گذشتند و به سوریه رفتند و به گروههای نظامی فراری از ارتش آزاد سوریه پیوستند که بیشترشان را امریکا تجهیز نظامی کرده بود و آموزش داده بود.
بهرغم تصویر غالب رسانهها از قیام عربهای میانهرو علیه اسد ستمگر، برنامهریزان اطلاعاتی امریکا از ابتدا میدانستند که نایبان نفتی آنها جهادگراهای رادیکال هستند که احتمالاً خلافت اسلامی جدیدی را در مناطق سنی عراق و سوریه میسازند. دو سال پیش از اینکه جلادان داعش جهان را تهدید کنند، آژانس اطلاعاتی دفاع (Defense Intelligence Agency) در مطالعهای که در تاریخ 12 آگوست 2012 انجام داده بود، هشدار داده بود به لطف حمایت مداوم ائتلاف امریکایی-سنی از جهادگراهای سنی رادیکال «سلفیها، اخوانالمسلمین و القاعده (داعش کنونی) نیروهای اصلی هستند که شورشیان سوریه را هدایت میکنند.»
این گروهها با استفاده از پولهای امریکا و کشورهای خلیج فارس اعتراضات مسالمتآمیز علیه بشار اسد را به «جنگ مذهبی شیعه-سنی» بدل کردند. این گزارش یادآور میشود که مناقشه به جنگ داخلی مذهبی که «قدرتهای مذهبی و سیاسی» سنی از آن حمایت میکنند بدل شده بود. گزارش مناقشه سوریه را جنگی جهانی بر سر داشتن کنترل منابع منطقه توصیف میکند که در آن «غرب، کشورهای حاشیه خلیج فارس و ترکیه از مخالفان اسد حمایت میکنند و روسیه، چین و ایران از رژیم اسد». به نظر میرسد که نویسنده گزارش پنتاگون پیشبینی پیدایش خلافت داعش را تأیید کرده است: «اگر شرایط تغییر نکند احتمال دارد که حکومت سلفی رسمی یا غیررسمی در سوریه شرقی (الحسکه و دیرالزور) تشکیل شود و این دقیقاً چیزی است که قدرتهای حامی مخالفان میخواهند تا رژیم سوریه را منزوی کنند.» گزارش پنتاگون هشدار میدهد که ممکن است این حکومت جدید از مرز عراق بگذرد و به موصل و الرمادی وارد شود و «دولتی اسلامی با اتحاد با دیگر گروههای تروریست در سوریه و عراق تشکیل دهد.»
البته که این پیشبینی پنتاگون دقیقاً همان چیزی است که اتفاق افتاده است. اینکه منطقه تحت اشغال داعش در سوریه دقیقاً همان مسیر خط لوله نفت قطری است، تصادفی نیست.
اما در سال 2014، نایبان سنی ما با گردنزدنها و هدایت میلیونها مهاجر بهسوی اروپا امریکاییها را وحشتزده کردند. تیم کلمنت (Tim Clemente)، مسئول نیروی مشترک ضد تروریسم اف.بی.ای در سالهای 2004-2008 و رابط بین اف.بی.ای، پلیس ملی عراق و ارتش امریکا در عراق، در مصاحبهای به من گفت: «استراتژی که بر پایه تفکر «دشمن دشمن من دوست من است» باشد ممکن است کورکورانه باشد. ما همین اشتباه را وقتیکه مجاهدین افغانستان را آموزش دادیم هم مرتکب شدیم. از لحظهای که روسیه افغانستان را ترک کرد، دوستان فرضی ما تخریب آثار باستانی، بردهکردن زنان، قطع اعضای بدن افراد و شلیک به ما را آغاز کردند.»
وقتیکه داعش شروع به قتل زندانیانش در تلویزیون کرد، کاخ سفید تغییر سیاست داد و کمتر درباره برکناری اسد صحبت کرد و بیشتر روی ثبات منطقه تأکید کرد. دولت اوباما شروع کرد به فاصله انداختن بین خود و شورشیانی که روی آنها سرمایهگذاری کرده بود. کاخ سفید انگشت اتهام را به سمت متحدانمان گرفت. سوم اکتبر 2014، معاون اول رئیسجمهور، جو بایدن، در نشست جان اف.کندی در انستیتو سیاست دانشگاه هاروارد به دانشجویان گفت: «متحدانمان در منطقه بزرگترین مشکل ما در سوریه هستند.» او توضیح داد که ترکیه، عربستان سعودی و امارات متحد عربی «بهشدت خواهان سرنگون کردن اسد بودند» و «جنگی نیابتی بین شیعه و سنی» راه انداختند و «صدها میلیون دلار پول و دهها هزار تن اسلحه به هرکسی که علیه اسد میجنگید از جمله القاعده و جبهه النصره، دو گروهی که در سال 2014 با هم ادغام شدند و داعش را تشکیل دادند» کمک کردند. بایدن به نظر از این موضوع عصبانی بود که نمیتوانیم به «دوستان» مورد اعتمادمان برای پایبندیشان به اهدافمان اعتماد کنیم.
در سرتاسر خاورمیانه، رهبران عرب معمولاً امریکا را به ایجاد داعش متهم میکنند. برای بیشتر امریکاییها، این دست اتهامات احمقانه به نظر میرسد. هرچند که برای بیشتر عربها، شواهد حضور امریکا آنقدر زیاد است که نتیجه بگیرند کمک ما به داعش عامدانه بوده است.
درواقع بیشتر جنگجویان و رهبران داعش از نظر ایدئولوژیکی و سازمانی پیرو جهادگراهایی هستند که سیا آنها را برای بیشتر از 30 سال از سوریه و مصر تا افغانستان و عراق پرورش و توسعه داده بود.
پیش از تجاوز امریکا القاعدهای در عراق صدام وجود نداشت. رئیسجمهور جرج دبلیو.بوش دولت سکولار صدام را نابود کرد و فرستادهاش پال برمر (Paul Bremer) با سوءمدیریت وحشتناکش عملاً ارتش سنیهایی را خلق کرد که امروز داعش نامیده میشود. برمر شیعیان را به قدرت رساند و حزب حاکم بعث صدام را غیرقانونی اعلام کرد. او 700 هزار کارمند دولت و افسر حزب، بیشتر سنیها را از پستهایشان در وزارتخانهها تا مدارس برکنار کرد. سپس 380 هزار نفر از مردان ارتش که 80 درصدشان سنی بودند را اخراج کرد. کارهای برمر میلیونها سنی عراق را از جایگاه، اموال، رفاه و قدرتشان محروم کرد و گروهی از سنیهای افسرده، عصبانی، تحصیلکرده، توانمند، آموزشدیده و بهشدت مسلح با جایگاه اجتماعی پایینتر که دیگر چیزی برای از دستدادن نداشتند را بر جای گذاشت. سنیهای شورشی خود را القاعده عراق نامیدند. در ابتدای سال 2011، متحدان ما حمله جنگجویان القاعده به سوریه را تأمین مالی کردند. در آوریل 2013 پس از ورود به سوریه القاعده نام خود را به داعش تغییر داد. بر اساس نوشته دکستر فیلکینز (Dexter Filkins) در نیویورکر: «داعش را شورایی از ژنرالهای پیشین عراقی اداره میکنند. ...بیشترشان عضو حزب سکولار بعث صدام بودهاند که در زندانهای امریکا به اسلامگرایان رادیکال بدل شدهاند.» 500 میلیون دلار کمک نظامی که اوباما به سوریه فرستاد یقیناً به این جهادگراهای نظامی رسیده است و به نفع آنان تمام شده. تیم کلمنت، مسئول نیروی مشترک ضد تروریسم اف.بی.ای، به من گفت که تفاوت مناقشه عراق و سوریه میلیونها مرد در سن جنگ است که بهجای اینکه بمانند و برای جامعهشان بجنگند از جنگ به اروپا میگریزند. توضیح بدیهی این اقدام این است که ملیگرایان میانهرو از جنگی میگریزند که جنگ آنها نیست. آنها میخواهند از لهشدن بین سندان ظلم اسد که روسیه از آن حمایت میکند و چکش استبداد جهادگرایان سنی بگریزند. شما نمیتوانید آنها را به خاطر استقبالنکردن از نقشهای که برای ملتشان کشیده شده است، چه واشنگتن طراحش باشد چه مسکو، سرزنش کنید. ابرقدرتها هیچ گزینهای برای آیندهای ایدهآل برای سوریه باقی نگذاشتهاند که ممکن باشد سوریهای میانهرو حاضر به جنگیدن برای آن باشند؛ و هیچکس نمیخواهد به خاطر خط لوله گاز جانش را از دست دهد.
راهحل چیست؟
اگر هدفمان صلحی پایدار در خاورمیانه، تشکیل دولتهایی تحت کنترل ملتهای عرب و امنیت ملی در خانه است، برای هر تجاوز جدید به خاورمیانه باید با چشمی کاملاً باز به تاریخ بنگریم و برای آموختن از درسهای تاریخ مشتاق باشیم. تنها وقتیکه ما امریکاییها زمینه تاریخی و سیاسی این مناقشه را بفهمیم میتوانیم تصمیم رهبرانمان را دقیقاً موشکافی کنیم. رهبران سیاسی ما با استفاده از همان تخیلات و ادبیاتی که برای قانعکردن امریکاییها برای حمله به عراق در سال 2003 به کار بردند، امریکاییها را قانع کردند که تجاوز ما به سوریه جنگی ایدهآلیستی علیه ظلم، تروریسم و تعصبات دینی است. ما مکرراً دیدگاه اعرابی را که بحران فعلی را تکرار نقشه قدیمی خط لوله و ژئوپولتیک میدانند به بهانه اینکه این دیدگاه بیاعتمادی محض است نادیده میگیریم؛ اما اگر قرار است که سیاست خارجی تأثیرگذاری داشته باشیم، باید این موضوع را به رسمیت بشناسیم که مناقشه سوریه جنگی است بر سر داشتن کنترل منابع، بهمانند همه بیشمار جنگهای نفتی مخفی و غیررسمی که برای 65 سال در خاورمیانه داشتهایم؛ و فقط زمانی که این مناقشه را جنگی نیابتی بر سر خط لوله ببینیم حوادث و وقایع فهمیدنی میشوند. این تنها پارادایمی (سرمشقی) است که توضیح میدهد چرا جمهوریخواهان کنگره و دولت اوباما هنوز رفتن اسد را به ثبات منطقه ترجیح میدهند، چرا دولت اوباما هیچ سوری میانهرویی را برای مبارزه در این جنگ پیدا نمیکند، چرا داعش هواپیما مسافری روسیه را منفجر کرد، چرا سعودیها رهبر مذهبی شیعه را اعدام کردند تا سفارتشان در تهران به آتش کشیده شود، چرا روسیه جنگجویان غیر داعشی را بمباران میکند و چرا ترکیه پایش را از گلیمش درازتر کرد و جنگنده روسی را سرنگون کرد. میلیونها مهاجری که هماکنون به اروپا سرازیر شدهاند آوارگان جنگ بر سر خط لوله و حماقت سیا هستند.
کلمنت داعش را با فارک کلمبیا (Colombia's FARC)، کارتل مواد مخدری که ایدئولوژی انقلابی برای انگیزهدادن به افرادش داشت، مقایسه میکند. او میگوید: «شما باید داعش را یک کارتل نفت ببینید. در انتها، پول تصمیمات و باورها را هدایت میکند. ایدئولوژی اسلامی تنها وسیلهای برای انگیزهدادن به سربازها برای جاندادن در راه کارتل نفت است.»
هنگامیکه پوشش بشردوستانه مناقشه سوریه را دور بریزیم و بپذیریم که این مناقشه جنگی نفتی است، استراتژی سیاست خارجیمان مشخص و واضح میشود؛ مانند سوریها که به اروپا گریختند هیچ امریکایی هم نمیخواهد فرزندش را برای کشتهشدن به خاطر خط لوله نفت به جنگ بفرستد. بهجای این جنگها الویت اول ما باید چیزی باشد که تابهحال هیچکس به آن اشارهای نکرده است، امریکا باید در تأمین انرژی مستقلتر شود، سپس لازم است که پروژهها و دخالتهایمان در خاورمیانه را بهشدت کاهش دهیم. بهجز مسئله کمکهای بشردوستانه و تضمین امنیت مرزهای اسرائیل حضور امریکا در این مناقشه هیچ دلیل منطقی دیگری ندارد. درحالیکه واقعیات نشان میدهند که ما در ایجاد بحرانها نقش داشتیم، تاریخ نشان میدهد که قدرت کمی برای حل آنها داریم.
وقتی به تاریخ نگاه میکنیم این نتیجه نفسگیر و مبهوتکننده را میگیریم که اکثر دخالتهای خشونتآمیز ما در خاورمیانه از جنگ جهانی دوم به بعد، به بدبختی و نتایج وحشتناک ختم شده است. گزارش وزارت دفاع امریکا در سال 1997 به این نتیجه رسید که: «رابطه مستقیم آشکاری بین دخالتهای امریکا در خارج از مرزهایش و افزایش حملات تروریستی علیه امریکا وجود دارد.» بگذارید روراست باشیم آنچه ما «جنگ با ترور» مینامیم در حقیقت جنگ نفتی دیگری است. از زمانی که رجل نفتی دیک چنی در سال 2001 اعلام «جنگ طولانی» کرد، ما 6 تیلیارد دلار برای سه جنگ خارجی و ایجاد شرایط جنگی در خانه برای تأمین امنیت ملی هدر دادیم. تنها برندگان این تفکر پیمانکاران نظامی و شرکتهای نفتی که سودی تاریخی را به جیب زدهاند، آژانسهای اطلاعاتی که رشدی تصاعدی در قدرت و تأثیرشان در ضربهزدن به آزادیهایمان داشتهاند و جهادگرایانی که تجاوزهای ما همیشه بهترین ابزار جذب نیرویشان بود، هستند. ما بر سر ارزشهایمان معامله میکنیم، جوانان خودمان را سلاخی میکنیم، صدها هزار انسان بیگناه را میکشیم، آرمانهای خودمان را نابود میکنیم و منافع ملی خود را هدر میدهیم تا در خارج از کشورمان ماجراجوییهای بیثمر و پرهزینهای کنیم. درنتیجه ما به بدترین دشمنانمان کمک کردهایم و امریکایی را که زمانی روشنگر راه آزادی در جهان بود را به دولتی تبدیل کردیم که در امنیت ملی جاسوسی میکند و در سطح جهانی از نظر اخلاقی همه از آن نفرت دارند.
پدران بنیانگذار امریکا در سخنان جان کوئینسی آدامز (John Quincy Adams) به امریکاییها درباره ارتشهای متحد و روابط خارجی پیچیده هشدار داده بودند: «به خارج از مرزها بروید و هیولاها را پیدا و نابود کنید.» آن مردان خردمند میدانستند که امپریالیسم خارجی با دموکراسی و حقوق مدنی در خانه ناسازگار است. منشور آتلانتیک پژواک ایدهآلهای ابتدایی آنها بود که معتقد بودند هر ملتی باید حق حکومتکردن بر خود را داشته باشد. در طول هفت دهه گذشته، برادران دالس، دار و دسته چنی، نئوکانها و امثال آنها این اصول بنیادین آرمانی امریکایی را ربودند و ارتش و تجهیزات اطلاعاتیمان را برای منافع تجاری شرکتهای بزرگ مخصوصاً شرکتهای نفتی و پیمانکاران نظامی که رسماً از این مناقشه کشتار راه انداختند، به کار گرفتند.
زمان آن رسیده است که امریکاییها امریکا را از این امپریالیسم جدید دور سازند و به راه آرمانگرایی و دموکراسی بازگردند. ما باید بگذاریم عربها خود بر کشورهایشان حکومت کنند و انرژیمان را صرف ساختن کشورمان کنیم. ما نیاز داریم که این روند را هماکنون آغاز کنیم، البته نه با تجاوز به سوریه، با پایاندادن به اعتیاد مخربمان به نفت که برای بیش از نیمقرن سیاست خارجی امریکا را با ایدههای ناخوشایند و نامتعارف تغییر داده است.