این مهم نیست که صدام سلاحهای کشتار
جمعی داشت یا نداشت
این
واقعیت که کابینه "بوش" برای اینکه تهاجم خود را توجیه کنند از شواهد ساختگی
و دروغین استفاده کرد اعمال آنها را در واقع اسفناکتر میکند. حتی اگر صدام یک انبار
پُر از سلاحهای کشتار جمعی داشت، هنوز هم این تهاجم مخالف عُرف و قوانین جنگی، و جنایت
علیه صلح شمرده میشد. و "بوش" و کُنِشگرانِ جنگ طلبش، هنوز هم میباید به عنوان متهم جنگی محاکمه شوند.
در
ماه سپتامبر سال ۲۰۰۴ "کُفی اَنان" سردبیر سازمان ملل در مصاحبهای با
"بی بی سی" عنوان کرد که تهاجم و اشغال عراق از نظر جنگی "در چهار
چوب منشور سازمان ملل نمیگنجید."در واقع او تصدیق کرد که "مطابق منشور فوق،
این یک عملِ غیر قانونی بود." اشارهٔ "اَنان" به مادهٔ دوی منشور سازمان
ملل بود که اعلام میکرد که "اعضای این سازمان در برخوردهای بینالمللیِ خود باید
از هر گونه اقدام نظامی علیه تمامیت ارضی کشورهای دیگر خودداری کنند."
ماده
۵۱ منشور سازمان ملل تضمین میکند که هر کشوری حق دارد از خود "در مقابل یک حمله
خارجی" دفاع کند. این ماده در مورد دفاع پیشگیرانه در زمانِ خطرِ یک حمله مسکوت
است. گرچه، دفاع پیشگیرانه اصلی است که مدتهای مدیدی است که در قوانین بینالمللی
شناخته شده است. هیچ کشوری نمیتواند تا زمانی که به او حمله شده است صبر کند، ولی
حمله احتمالی باید "آنی باشد، غریب به اتفاق باشد، و هیچ انتخاب دیگری را باقی
نگذارد"، چنانکه "دانیل وبستر" وزیر امور خارجه در سال ۱۸۳۷ به دولت
انگلستانِ آنزمان نوشت. (در جریان خاموش کردن اغتشاشِ کانادا، پس از دستگیری و سوزاندن
یک کشتی آمریکائی که ظن آن میرفت که برای کانادائیها سلاح حمل میکرد، انگلیسیها ادعای
دفاع از خود را کردند.) پافشاری "وبستر" که خطر باید "آنی باشد، غریب
به اتفاق باشد، و هیچ انتخاب دیگری را باقی نگذارد" به عنوان معیارِ بالفعلِ
پیشگیری و دفاع از خود، قرار گرفته است.
در
سال ۲۰۰۳، عراق هیچ خطری که "آنی باشد، غریب به اتفاق باشد، و هیچ انتخاب دیگری
را باقی نگذارد" برای آمریکا نداشت، حتی اگر دارای سلاحهائی بود که دستگاه بوش
ادعا میکرد. از طرف دیگر، در بهار آن سال کشوری وجود داشت که با تهدیداتی که به آن
میشد، در خطر جدّیِ یورش به سرزمینش، و در خطر "آنی و غریب به اتفاق" تهاجم،
و حتی در خطر نیروی اتمی بود. اما این کشور آمریکا و یا یکی از متحدینش نبود. با
توجه به اینکه آمریکا بطور علنی نه تنها عراق را تهدید، بلکه خود را برای حمله آماده
میکرد، آیا حملهٔ عراق به آمریکا (اگر قدرت نظامیِ آنرا داشت) قابل توجیه نبود؟
آنچه
که در سپتامبر ۲۰۰۲ توسط کابینه بوش منتشر شد و "استراتژی امنیت ملی آمریکا"
عنوان داشت و لقب "دکترین بوش" را گرفت، با اصول دفاع از خود به منظور پیشگیری
از حمله، کاملا در تضاد است. با این پیش درآمد که "محیط امنیتی که در حال حاضر
آمریکا با آن روبرو است هیچگاه به این شکل وجود نداشته است" بنابراین، یک ترفند
جدید به عنوان "نخستین وظیفه" که همیشه "از مردم و منافع آمریکا حمایت
کند" مورد لزوم است، و در این صورت،
آمریکا
همیشه سعی کرده است که چنانچه خطری برای او وجود دارد از آن جلوگیری کند. هر چه خطر
بزرگتر باشد ریسک انفعال نیز عظیمتر- و اجبار بیشتر برای آنکه فعالیتهای دفاعی صورت
گیرد، حتی اگر از زمان و محل حملهُ دشمن اطمینانی نباشد. به منظور توقف دادن و یا خنثی
کردن حمله دشمن، ایالات متحده، اگر لازم باشد، اقدام به پیشگیری خواهد کرد.
در
خاطراتش تحت عنوان "نقاط تصمیم"، بوش جزئیات دکترین خود را چنین شرح میدهد:
پس
از واقعه ۱۱ سپتامبر، من راهکاری را ارائه دادم که به "دکترین بوش" لقب گرفت:
نخست، هیچ فرقی بین تروریست و کشوری که تروریست را پناه میدهد وجود ندارد، و هر دو
به یک میزان مسئولند. دوم، قبل از آنکه آنها جنگ را آغاز کنند صحنه جنگ را در کشور
آنها آغاز کن. سوم، پیش از آنکه خطر جدی شود با آن مقابله کن. و چهارم آنکه، آزادی
و امید را در کشور حریف جایگزین سرکوبی و ترس کن.
با
دکترینی که در آن بین تروریست و کشوری که محل زندگی تروریست بود فرقی نمیگذارد به
جنگ افغانستان رفتند، و تصمیم داشتند که از همین دکترین برای حمله به عراق استفاده
کنند. به همین دلیل بود که سعی میکردند که با شکنجه دادن افراد ثابت کنند که صدام
با همکاری القاعده توطئهچینی میکرد.
در
واقع، سیاستمداران "بوش" در تلاش یافتن بهانههای مختلفی برای حمله به عراق
بودند. چنانچه "پال ولفویتز" برای مجله "وَنیتی فیر" توضیح داد،
آنها بهانهها را سبک سنگین میکردند که هر کدام را که موثرتر بود استفاده کنند. او
اظهار کرد که "حقیقت این است که به دلیل بوراکراسی ایالات متحده، ما بالاخره آن
دلیلی را که مورد توافق همگی بود، یعنی سلاحهای کشتار جمعی، انتخاب کردیم.” این
جمله "ولفویتز" تکان دهنده است که "همیشه سه موضوع مورد توجه ما بود.
نخست سلاحهای کشتار جمعی، دوم پشتیبانی از تروریزم، و سوم روش جنایتکارانهٔ رفتار
با مردمِ عراق." او گفت که مورد سوم "برای کمک مردمِ عراق بود، ولی نمیتوانستیم
جان بچههای آمریکائی را به این منظور به خطر بیندازیم." (یا احتمالا جان هزاران
عراقی را). او ادامه داد که "با مورد دوم بیش از همه مخالفت شد." بنابراین
فقط یک مورد به منظور جنگ برای کابینه باقی مانده بود (که آنهم البته وجود خارجی
نداشت.)
بنابراین
کابینه "بوش" شروع به انتشار این شایعه کرد که: "صدام حسین" سلاحهائی
را در اختیار داشت که میتوانست هزاران نفر را به سرعت از پا درآورد، و دولت او
"یک خطر مستقیم" برای آمریکا بود. البته هیچ کدام از این ادعاها واقعیت نداشتند.
عراق هیچگونه تهدیدی برای آمریکا نبود. بنابراین، تهاجم نیروهای آمریکائی به عراق،
چنانکه "کوفی اَنان" عنوان کرد، غیر قانونی بود.
اما
آیا شورای امنیت سازمان ملل قطعنامه شماره ۱۴۴۱ حمله به عراق را تصویب نکرد؟ این آخرین
اخطاریه به عراق بود که با کمیسیون تفتیش و بازبینی سازمان ملل و آژانس بینالمللی
انرژی اتمی همکاری کند. عدهای از کسانی که موافق حمله به عراق بودند چنین تحلیلی
داشتند. در حالیکه سفیر آمریکا در سازمان ملل، "جان نگروپونته" سعی میکرد
که این وحشت را که آمریکا با چنین دلیلی ممکن
است به عراق حمله کند، خنثی کند. قبل از آنکه رای گرفته شود، " نگروپونته "
اعلام کرد که "این تصویبیه به این عنوان نیست که یک “ماشهٔ پنهان” و یا “اتوماتیک”
آماده حمله است. حتی اگر کمیسیون تفتیش و بازبینی
سازمان ملل و آژانس بینالمللی انرژی اتمی اعلام کند که عراق بار دیگر تعهد خود را
فسخ کرده است، این گزارش مجددا به شورای امنیت برای مشاوره رجوع داده خواهد شد."
نماینده انگلیس هم برای اطمینان دادن به اینکه قبل از هر گونه حملهای موضوع مجددا
به شورای امنیت برگردانده میشود، تقریبا از همین جملات استفاده کرد.
اما
آنچه پیش آمد خلاف این بود. در فوریه سال ۲۰۰۳، لندن و واشنگتن قطعنامه جنگ را به شورای
امنیت ارائه دادند، ولی مشخص بود که اگر رایگیری میشد، روسیه و فرانسه آنرا رد میکردند.
پس از ملاقات با نخست وزیر انگلیس “تونی بِلِر” و رئیس جمهورهای فرانسه و پُرتغال،
“بوش” تصمیم گرفت که قطعنامه را پس بگیرد. او در خاطراتش مینویسد “ما همه به این نتیجه
رسیدیم که راهکارِ سیاسی به نقطهٔ پایانیِ خود رسیده است.”
ادامه دارد