مطلب
زیر به عنوان ایمیل برای من فرستاده شده است. لطفا پس از مطالعه آن، پاسخ مرا نیز
که در پایان این مطلب میاید بخوانید.
“افتخار ایرانی بودن
خيلي دلم ميخواست چند جمله اي در جهـت تمجيـد از ايــران و ايــراني بنويســـم.
ولـي دروغ چرا؟
کجــاي اين مــلت کجــاي ايراني بـودن افتخــار دارد؟
يک مشـت دزد کلــّـاش - خائــن فرصت طلـب تنبــل حـق ناشنـاس بادمجان دور قاب چین و پُشـت هم انداز در يک منطقـه از اين دنيـا بنــا م ايــران جمـع شده انـد و دلشــان خوش اسـت که زمـانـي آدم بـوده انـد.
قدرتــي ي خـدا - اين سـرزميــــن هيچـوقت از موجـوداتـي با صفـات بـالا کـم نداشته است
اُمَّتــي ( اُمَّت يعني گلـه شتر) کـه آريوبرزن اش را يک ايراني خائن لو ميدهد
امتـي کـه با بک اش را افشين که آ نــــهــم يک ايراني است تحويـل خليفـه اش ميـدهـد
امتـي کـه د يــن متـرقي زردشت را ميدهـد و اسلام واپس گـرا را ميپذ يرد
امتـي کـه کـريم خان زنـد ش چند سالي بيشتر دوام نمي آورد ولي قاجـاريه اش تمام نا شدنــي است
امتـي کـه امير کبيرش را ميکشنـد و جايش يک دلقک ميگذارند و آب از آب تکان نميخورد
امتـي کـه يك كشور خارجي رضاشاه اش را تبعيــد ميکنند و همه جشـن ميگيــــرند
امتـي کـه محمـــد رضاشاه را ميدهد و خميني را ميگيرد
امتي كه 99 درصدش به جمهوري اسلامي راٌي ميدهد بدون اينكه بداند چه معجوني است
امتـي کـه سی سال مثل سگ توي سرش ميزنند و صدايـش در نمي آيد
و بالا تر از همه ، امتي که در سال 57 با جمعيت پنج مليوني به استقبال امامش ميرود ، بعد از ده سال که اين رهبر ارمغاني جز فشار و گراني و تورم و جنگ و نکبت و مرگ براي ايشان نمي آورد ، اين بار با جمعيت ده مليوني به تشييع جنازه اش ميرود! ترا به خدا اين حدٌ بلاهت نيست؟
اين امت اُمّتي كه ادّعا داريم هنر نزد اوست و بس - سروري تازيان را بدرازاي 508 سال تحمل کرد . در طي اين سالها عرب ، اموال ايرانيان را به غنيمت گرفت ، زنان آنان را کنيز و مردان آنان راغلام کرد. ايرانيان مـوالـي شدند . با اين عنوان ، ايرانيان را تحقيرها کردند، حق داشتن مقامهاي کشوري و نظامي رااز او گرفتنـد . عربها با موالي راه نمي رفتنـد و به آنان اجازه نمي دادند که بر جنازه عرب نماز بگزارد . موالي حق ازدواج با عرب را نداشت . موالي ميبايست پياده به جنگ برود و از غنـا ئم هم سهمي به او داده نميشـد . موالي به نام پيشين خود خوانده نميشد . او ميبايست
به نام کسي که او را اسير کرده و يا در بازار برده فروشان خريده بود ، يا به نام يک عرب خوانده ميشد. ايرانيان خوش غيرت 508 سال اين حقارت را به جان خريدند و و غير از حدود ده مورد جدي ، مقاومتي ديده نشـد. اين ، به حساب من ميشود يک مقاومت در هر 50 سال!!!
فکر نکنيد که بعد از 508 سال ايرانيان بيدار شدند و قيام کردند و حکومت خليفه را برانداختند. نه خير
بايد يک مغول بنام هلاکو مي آمد و به حکومت عباسيان پايان ميداد.
بعد از 508 سال نوکري عرب، حالا نوبت نوکري مغولان به مدت 300 سال بود . اگر متوسط مقاومت در مقابل اعراب 50 سال بود، در مقابل مغولان در يکصد سال اول هيچـگونه مقاومتي نشان داده نشد.
قيام سربداران در خراسان بيش از يکصد سال پس از حمله مغول روي داد.
پس از 300 سال آقايآن صفوي تشريف آوردند و تشيع را که خود از عباسيان و مغولان مخربتـر بود ، به ارمغان آوردند .
اين ملت بي غيرت هيچوقت نتوانسته است کار مثبتـي براي مملکت اش انجام بدهد.
بي خودي هم پُز تاريخ پُر فتوح دو هزار و پانصد ساله و هفت هزار ساله را هم به رُخ هم نكشيم. جوابتان در كتاب "سازگاري ايراني" به قلم مهندس مهدي بازرگان است. حتــي اين آفتابـــه به دست هم اين واقعيت را فهميده بود : وقتي بنا باشد ملتي به طور جدي با دشمن روبرو نشود ، تا آخرين لحظه نجنگد و بعد از مغلوب شدن سر سختي و مقاومت نكند ، بلكه تسليم اسكندر شود و آداب يوناني را بپذيرد ، اعراب كه مي آيند در زبان عربي كاسه گرمتر از آش شده صرف و نحو بنويسد يا كمر خدمت براي خلفاي عبّاسي بسته دستگاهشان را به جلال و جبروت ساساني برساند ، در مدح سلاطين تُرك
چون سلطان محمود غزنوي آبدارترين قصائد را بگويد ، غلام حلقه بگوش چنگيز و تيمور و خدمتگزار و وزير فرزندانش گردد ، يعني هر زمان به رنگ تازه وارد در آمده به هر كس و نا كس تعظيم و خدمت كند ، دليل ندارد كه نقش و نام چنين مردم از صفحه روزگار برداشته شود. سرسخت هاي يك دنده و اصولي ها هستند كه در برابر مخالف و متجاوز مي ايستند و به جنگش ميروند يا پيروز ميشوند و با احياناً شكست ميخورند ووقتي شكست خوردند حريف چون زمينه سازگاري نميبيند و با مزاحمت و عدم اطاعت روبرو ميشود از پا درشان مي آورد و نابودشان ميكند.
حسن نراقي در كتاب بسيار روشنگر " چرا در مانده ايم جامعه شناسي خودماني" ميگويد:
اگر به سراسر اين تاريخ نگاه كنيد ،يا اغماض هاي جزئي ، سراسر آن يك طيف بكنواخت و تكراري و سينوسي است. قبيله اي دچار ظلم و ستم ، ركود و پس از آن رخوت ، بي تفاوتي و نوميدي ميشود ، يك قوم ، يك سركرده ، يك جريان ، يك همسايه فرصت را مغتنم ميشمارد در دستش شمشير و در كامش زبان چرب و وعده هاي فريبنده ولي در كلّه اش جز به غارت و تاراج ره هيچ چيز ديگري نمي انديشد. يعني براي فتح فقط زور بازو نياز است و ويراني و آتش زدن ، چه در اين مرحله استطاعت انديشيدن نه تنها عامل موٌثري نيست بلكه تا حدودي باز دارنده هم هست.
فاتح ميشود ، قبلي ها را يا ميكُشد و يا فراري ميدهد ، جايش مينشيند تا از درون قبيله يك عده كه نه شهامت كشته شدن را داشتند و نه قدرت و يا شانس فرار ، به سرعت تغيير شكل ميدهند ، با فاتح به صورت كاسه داغ تر از آش همداستاني ميكنند ، ميشوند دست راستش!
يحيي برمكي در خدمت هارون قرار ميگيرد ، خواجه نظام الملك ميشود همه كاره ملكشاه سلجوقي ، خواجه نصيرالدين طوسي مي شود دست راست خان مغول ، ميرزا ابراهيم كلانتر با هزار دوز و كلك حكومت را از زنديه ميگيرد و ميدهد به دست قاجاريّه . . . . . اما چون تدبير نيست ( و اگر هست اختصاصاً در جهت منافع شخصي به كار ميرود) برنامه ريزي نيست ، مديريّت پايدار نيست ، درايت نيست ، خيلي زود شمارش معكوس شروع ميشود. سراسر تاريخ گذشته مان را نگاه كنيد گرفتن به همت يك مرد نظامي انجام ميشود چون براي گرفتن فقط زور لازم است و آتش زدن و زبان درآوردن ، امّا وقتي اوضاع آرام
شد مي بينيد كه ديگر حتي نادر شاهي كه براي ايراني ي سرافكنده ي بعد از صفويّه ، اين چنين اعتباري را فراهم آورده ، قادر به ادامه ي كار نيست چون تمرين سازندگي نكرده ، آمادگي و سواد لازم را براي كار ندارد ، بنابر اين همان رويّه ي نظامي را آنقدر ادامه ميدهد كه مردم براي تامين ماليات مجبور ميشوند دخترانشان را به تركمن ها بفروشند و وقتي ديگر به جان آمدند باز شروع ميشود ، روز از نو و روزي از نو . . . . .
ميبينيد كه افتخار صادرات ناموس به دوبي و پاكستان چيز تازه اي نيست و قبلا هم مفتخر بوده ايم.
اين از قديم اتان در اخيرِتان چه داريد؟ انقلاب مشروطيّت؟
اگر فکر ميکنيد انقلاب مشروطيت کار اين خوش غيرتان بوده است اشتباه ميکند . اگر سفارت انگليس نبود و مشروطيت به نفع اش نبود ، انقلاب مشروطيت هم اتفاق نمي افتاد. رجوع كنيد به ديگ هاي پلو و خورشت در باغ سفارت انگليس توسط مشروطه طلبان .
لطفا در ارائه ي افتخارات اخيرترتان زياد جلو نيائيد كه بوي گندش خفه مان ميكند.
امتـي که هر بار پهلــواني زائيــد در برابرش صد ها خائن پس انداخت که آن پهلـوان را بکشنـد
حتي ليـا قت داشتن همـان چيـزي را که امـروز دارد نـدارد
امـــّـا من کيستم و اسمـم چيست ؟
من هم يک گـُــهي هستم مثل بقیه ایرانیها با تمـام صفا ت بالا فقـــط منصف تر و راستگـــو تر
يک ايرانـي بزرگ شده تهـران سـي و چنـد سالـم بود که عکـس آقا خميني را در مـاه و پشمــش را لاي قران ديــدم گفتم يا مرگ يا خميني و شاه را بيرون کـردم و امـام را به جايـش گذاشتم روزي که روزنامه هاي تهـران بزرگ نوشتنـد شـــاه رفــــت من خيابان پهلوي سه راه يوسف آبــاد بـودم و چه جشنـي بــود و شيرينـي پخـش ميکردنـــد- من ، يک مهنـــدس تحصيـــل کرده ، هنــوز نفهميــده بودم کـه چـه امـامي و تا کجــا به مـن فـرو رفتـه اسـت .
بعـد که هـوا پـس شــد آمــدم آمريکــا من و امثــال من ايران را به اندازه کافـي آباد کـرده بوديــم و حالا نوبـت آباد کـردن آمـريکــا بـــود -
آن رضا شـاه دوم هم اگـر عقـلـی توی سـرش باشـد خـودش را برای ايـن امت بی ليـاقتِ نا سپـاس سپـر بلا نميـکند . مگـر کـور است و نمی بينـد که هميـن مرد م با پـــدرش و با پـدر بزرگـش چـه کردند ؟ ای جوان که خـون آ ن بـزرگـمـرد در رگـها يت جاری اسـت خودت را فـدای اين کــوفه ای ها نکــن مـردی ماننـد رضــا شــاه کبيــر به اين مملکت نه آمـده است و نه خوا هد آمـد و سپا س اين نا سپاسان را ببيــن که آن بزرگ مــرد حتــی يــک آرامـگاه هم نــدارد ای خـاک بـر سر مـن و شمــا نا مـردمان
حـالا د يـد يـد چـرا افتخـار نمـی کنـم که ايـرانـی هستـم ؟”
خيلي دلم ميخواست چند جمله اي در جهـت تمجيـد از ايــران و ايــراني بنويســـم.
ولـي دروغ چرا؟
کجــاي اين مــلت کجــاي ايراني بـودن افتخــار دارد؟
يک مشـت دزد کلــّـاش - خائــن فرصت طلـب تنبــل حـق ناشنـاس بادمجان دور قاب چین و پُشـت هم انداز در يک منطقـه از اين دنيـا بنــا م ايــران جمـع شده انـد و دلشــان خوش اسـت که زمـانـي آدم بـوده انـد.
قدرتــي ي خـدا - اين سـرزميــــن هيچـوقت از موجـوداتـي با صفـات بـالا کـم نداشته است
اُمَّتــي ( اُمَّت يعني گلـه شتر) کـه آريوبرزن اش را يک ايراني خائن لو ميدهد
امتـي کـه با بک اش را افشين که آ نــــهــم يک ايراني است تحويـل خليفـه اش ميـدهـد
امتـي کـه د يــن متـرقي زردشت را ميدهـد و اسلام واپس گـرا را ميپذ يرد
امتـي کـه کـريم خان زنـد ش چند سالي بيشتر دوام نمي آورد ولي قاجـاريه اش تمام نا شدنــي است
امتـي کـه امير کبيرش را ميکشنـد و جايش يک دلقک ميگذارند و آب از آب تکان نميخورد
امتـي کـه يك كشور خارجي رضاشاه اش را تبعيــد ميکنند و همه جشـن ميگيــــرند
امتـي کـه محمـــد رضاشاه را ميدهد و خميني را ميگيرد
امتي كه 99 درصدش به جمهوري اسلامي راٌي ميدهد بدون اينكه بداند چه معجوني است
امتـي کـه سی سال مثل سگ توي سرش ميزنند و صدايـش در نمي آيد
و بالا تر از همه ، امتي که در سال 57 با جمعيت پنج مليوني به استقبال امامش ميرود ، بعد از ده سال که اين رهبر ارمغاني جز فشار و گراني و تورم و جنگ و نکبت و مرگ براي ايشان نمي آورد ، اين بار با جمعيت ده مليوني به تشييع جنازه اش ميرود! ترا به خدا اين حدٌ بلاهت نيست؟
اين امت اُمّتي كه ادّعا داريم هنر نزد اوست و بس - سروري تازيان را بدرازاي 508 سال تحمل کرد . در طي اين سالها عرب ، اموال ايرانيان را به غنيمت گرفت ، زنان آنان را کنيز و مردان آنان راغلام کرد. ايرانيان مـوالـي شدند . با اين عنوان ، ايرانيان را تحقيرها کردند، حق داشتن مقامهاي کشوري و نظامي رااز او گرفتنـد . عربها با موالي راه نمي رفتنـد و به آنان اجازه نمي دادند که بر جنازه عرب نماز بگزارد . موالي حق ازدواج با عرب را نداشت . موالي ميبايست پياده به جنگ برود و از غنـا ئم هم سهمي به او داده نميشـد . موالي به نام پيشين خود خوانده نميشد . او ميبايست
به نام کسي که او را اسير کرده و يا در بازار برده فروشان خريده بود ، يا به نام يک عرب خوانده ميشد. ايرانيان خوش غيرت 508 سال اين حقارت را به جان خريدند و و غير از حدود ده مورد جدي ، مقاومتي ديده نشـد. اين ، به حساب من ميشود يک مقاومت در هر 50 سال!!!
فکر نکنيد که بعد از 508 سال ايرانيان بيدار شدند و قيام کردند و حکومت خليفه را برانداختند. نه خير
بايد يک مغول بنام هلاکو مي آمد و به حکومت عباسيان پايان ميداد.
بعد از 508 سال نوکري عرب، حالا نوبت نوکري مغولان به مدت 300 سال بود . اگر متوسط مقاومت در مقابل اعراب 50 سال بود، در مقابل مغولان در يکصد سال اول هيچـگونه مقاومتي نشان داده نشد.
قيام سربداران در خراسان بيش از يکصد سال پس از حمله مغول روي داد.
پس از 300 سال آقايآن صفوي تشريف آوردند و تشيع را که خود از عباسيان و مغولان مخربتـر بود ، به ارمغان آوردند .
اين ملت بي غيرت هيچوقت نتوانسته است کار مثبتـي براي مملکت اش انجام بدهد.
بي خودي هم پُز تاريخ پُر فتوح دو هزار و پانصد ساله و هفت هزار ساله را هم به رُخ هم نكشيم. جوابتان در كتاب "سازگاري ايراني" به قلم مهندس مهدي بازرگان است. حتــي اين آفتابـــه به دست هم اين واقعيت را فهميده بود : وقتي بنا باشد ملتي به طور جدي با دشمن روبرو نشود ، تا آخرين لحظه نجنگد و بعد از مغلوب شدن سر سختي و مقاومت نكند ، بلكه تسليم اسكندر شود و آداب يوناني را بپذيرد ، اعراب كه مي آيند در زبان عربي كاسه گرمتر از آش شده صرف و نحو بنويسد يا كمر خدمت براي خلفاي عبّاسي بسته دستگاهشان را به جلال و جبروت ساساني برساند ، در مدح سلاطين تُرك
چون سلطان محمود غزنوي آبدارترين قصائد را بگويد ، غلام حلقه بگوش چنگيز و تيمور و خدمتگزار و وزير فرزندانش گردد ، يعني هر زمان به رنگ تازه وارد در آمده به هر كس و نا كس تعظيم و خدمت كند ، دليل ندارد كه نقش و نام چنين مردم از صفحه روزگار برداشته شود. سرسخت هاي يك دنده و اصولي ها هستند كه در برابر مخالف و متجاوز مي ايستند و به جنگش ميروند يا پيروز ميشوند و با احياناً شكست ميخورند ووقتي شكست خوردند حريف چون زمينه سازگاري نميبيند و با مزاحمت و عدم اطاعت روبرو ميشود از پا درشان مي آورد و نابودشان ميكند.
حسن نراقي در كتاب بسيار روشنگر " چرا در مانده ايم جامعه شناسي خودماني" ميگويد:
اگر به سراسر اين تاريخ نگاه كنيد ،يا اغماض هاي جزئي ، سراسر آن يك طيف بكنواخت و تكراري و سينوسي است. قبيله اي دچار ظلم و ستم ، ركود و پس از آن رخوت ، بي تفاوتي و نوميدي ميشود ، يك قوم ، يك سركرده ، يك جريان ، يك همسايه فرصت را مغتنم ميشمارد در دستش شمشير و در كامش زبان چرب و وعده هاي فريبنده ولي در كلّه اش جز به غارت و تاراج ره هيچ چيز ديگري نمي انديشد. يعني براي فتح فقط زور بازو نياز است و ويراني و آتش زدن ، چه در اين مرحله استطاعت انديشيدن نه تنها عامل موٌثري نيست بلكه تا حدودي باز دارنده هم هست.
فاتح ميشود ، قبلي ها را يا ميكُشد و يا فراري ميدهد ، جايش مينشيند تا از درون قبيله يك عده كه نه شهامت كشته شدن را داشتند و نه قدرت و يا شانس فرار ، به سرعت تغيير شكل ميدهند ، با فاتح به صورت كاسه داغ تر از آش همداستاني ميكنند ، ميشوند دست راستش!
يحيي برمكي در خدمت هارون قرار ميگيرد ، خواجه نظام الملك ميشود همه كاره ملكشاه سلجوقي ، خواجه نصيرالدين طوسي مي شود دست راست خان مغول ، ميرزا ابراهيم كلانتر با هزار دوز و كلك حكومت را از زنديه ميگيرد و ميدهد به دست قاجاريّه . . . . . اما چون تدبير نيست ( و اگر هست اختصاصاً در جهت منافع شخصي به كار ميرود) برنامه ريزي نيست ، مديريّت پايدار نيست ، درايت نيست ، خيلي زود شمارش معكوس شروع ميشود. سراسر تاريخ گذشته مان را نگاه كنيد گرفتن به همت يك مرد نظامي انجام ميشود چون براي گرفتن فقط زور لازم است و آتش زدن و زبان درآوردن ، امّا وقتي اوضاع آرام
شد مي بينيد كه ديگر حتي نادر شاهي كه براي ايراني ي سرافكنده ي بعد از صفويّه ، اين چنين اعتباري را فراهم آورده ، قادر به ادامه ي كار نيست چون تمرين سازندگي نكرده ، آمادگي و سواد لازم را براي كار ندارد ، بنابر اين همان رويّه ي نظامي را آنقدر ادامه ميدهد كه مردم براي تامين ماليات مجبور ميشوند دخترانشان را به تركمن ها بفروشند و وقتي ديگر به جان آمدند باز شروع ميشود ، روز از نو و روزي از نو . . . . .
ميبينيد كه افتخار صادرات ناموس به دوبي و پاكستان چيز تازه اي نيست و قبلا هم مفتخر بوده ايم.
اين از قديم اتان در اخيرِتان چه داريد؟ انقلاب مشروطيّت؟
اگر فکر ميکنيد انقلاب مشروطيت کار اين خوش غيرتان بوده است اشتباه ميکند . اگر سفارت انگليس نبود و مشروطيت به نفع اش نبود ، انقلاب مشروطيت هم اتفاق نمي افتاد. رجوع كنيد به ديگ هاي پلو و خورشت در باغ سفارت انگليس توسط مشروطه طلبان .
لطفا در ارائه ي افتخارات اخيرترتان زياد جلو نيائيد كه بوي گندش خفه مان ميكند.
امتـي که هر بار پهلــواني زائيــد در برابرش صد ها خائن پس انداخت که آن پهلـوان را بکشنـد
حتي ليـا قت داشتن همـان چيـزي را که امـروز دارد نـدارد
امـــّـا من کيستم و اسمـم چيست ؟
من هم يک گـُــهي هستم مثل بقیه ایرانیها با تمـام صفا ت بالا فقـــط منصف تر و راستگـــو تر
يک ايرانـي بزرگ شده تهـران سـي و چنـد سالـم بود که عکـس آقا خميني را در مـاه و پشمــش را لاي قران ديــدم گفتم يا مرگ يا خميني و شاه را بيرون کـردم و امـام را به جايـش گذاشتم روزي که روزنامه هاي تهـران بزرگ نوشتنـد شـــاه رفــــت من خيابان پهلوي سه راه يوسف آبــاد بـودم و چه جشنـي بــود و شيرينـي پخـش ميکردنـــد- من ، يک مهنـــدس تحصيـــل کرده ، هنــوز نفهميــده بودم کـه چـه امـامي و تا کجــا به مـن فـرو رفتـه اسـت .
بعـد که هـوا پـس شــد آمــدم آمريکــا من و امثــال من ايران را به اندازه کافـي آباد کـرده بوديــم و حالا نوبـت آباد کـردن آمـريکــا بـــود -
آن رضا شـاه دوم هم اگـر عقـلـی توی سـرش باشـد خـودش را برای ايـن امت بی ليـاقتِ نا سپـاس سپـر بلا نميـکند . مگـر کـور است و نمی بينـد که هميـن مرد م با پـــدرش و با پـدر بزرگـش چـه کردند ؟ ای جوان که خـون آ ن بـزرگـمـرد در رگـها يت جاری اسـت خودت را فـدای اين کــوفه ای ها نکــن مـردی ماننـد رضــا شــاه کبيــر به اين مملکت نه آمـده است و نه خوا هد آمـد و سپا س اين نا سپاسان را ببيــن که آن بزرگ مــرد حتــی يــک آرامـگاه هم نــدارد ای خـاک بـر سر مـن و شمــا نا مـردمان
حـالا د يـد يـد چـرا افتخـار نمـی کنـم که ايـرانـی هستـم ؟”
سعی
کردم که ماخذ این نوشته را پیدا کنم، ولی متاسفانه نتوانستم. بنابراین تصمیم
گرفتم که پاسخ خود را بصورت ایمیل (به همان صورت که این مطلب به من رسید) بفرستم،
و در وبلاگ خود نیز آنرا درج کنم، شاید به این ترتیب نویسنده این مقاله پاسخ مرا
بخواند، و این سر آغاز بحثی باشد که در موقعیت فعلی ایران که زیر نعلین ملاها میسوزد،
و از آنطرف در خطر حمله خارجی است، لازم به نظر میاید. در این وضعیت بغرنج سیاسی
که ایران در مرکز این گرداب قرار گرفته است، فقط کافی است که به مردم، بیکفایتیشان
هم تحمیل شود تا هر دوی این نیروهای استثمارگر داخلی و خارجی سلطه خود را گستردهتر
کنند.
نوشته
با چند توهین آغاز میشود "يک مشـت دزد
کلــّـاش - خائــن فرصت طلـب تنبــل حـق ناشنـاس بادمجان دور قاب چین و پُشـت هم
انداز"، و جمله بعد نیز توهینِ تمسخر آمیز، و به صورت استعاره
است. سپس ایشان ایرانیان را امت خواندهاند، که به نظرشان توهینِ دیگری به این
مردم کرده باشند، و توضیح دادهاند که امت به معنای گله شتر است. نخست آنکه اعراب
از این واژه به عنوان ملت استفاده میکنند. چنانچه در فرهنگهای عربی و یا در Google آنرا به انگلیسی
جستجو کنید، معنی انگلیسی که به دست میدهد nation است. سپس
ایشان از خیانتکاران ایرانی نام میبرند، که هر آینه همیشه وجود داشتهاند و همیشه
وجود خواهند داشت. ثروت و قدرت دو عاملی هستند که انسانها را به مرز پستی و خیانت میکشانند.
خیانتکاران امروزی یا به صورت جاسوس آمریکا سر در میاورند، و یا با گفتار و رفتار
خود از منافع حکام جبار و یا منافع خارجی در کشور خود حمایت میکنند. به عنوان
نمونه میتوان از بادمجان دورقابچینهای (نقل قول) ولایت فقیه نام برد، و یا از
کسانی که با خوار و ذلیل شمردن ایرانیان به دنبال کسب اهمیت هستند. علاوه بر نمونههایی
که ایشان از خیانتکاران ذکر کردند باید از آیتالله کاشانی و شاه نام برد، که یکی
از معدود کسانی را که ثروت و قدرت اغوایش نکرد، و باغیرت و حمیتی که داشت درصدد
بود نفع عظیمی به کشورش برساند، این دو و سایر همکارانشان همچون برادران رشیدیان،
و البته با کمک خارجی، این مرد بزرگ را از جلوی پایشان برداشتند. البته امثال مصدق
در تاریخ ما بسیار بودهاند، و با نگاهی به زندانهای ایران میتوان بسیاری از
آنان را امروزه یافت. حسن نراقی که در کتاب جامعه شناسی خودمانی و کتاب پشت بندش
ایرانیان را درمانده میخواند، از نظر جامعه شناسی (!) اگر به موضوع برخورد میکرد
و نگاهی به تاریخ میانداخت شاید دلیل بهتری برای این سر درگمی که ایشان دچارش شده
است مییافت. شاید توضیح بیشتر ایشان و همفکرانشان را رهنمون باشد.
انقلاب
یعنی زیر و رو شدن نظام اجتماعی یک کشور. آیا انقلابات تاریخی دیگر به چنین
سرنوشتی (کم و بیش) دچار نشدند؟ مشهور است که ناپلئون فرزند خلف انقلاب فرانسه بود؛
دیکتاتوری که عقده جهان سالاری داشت. انقلاب روسیه استالین را هدیه داد که کشتارهای
سیاسیش مشهور است. انقلاب چین به آنچه که به انقلاب فرهنگی شهرت یافت انجامید، که
نسلِ انقلابی را نابود کرد. انقلابات ایرانی نیز سرنوشت بهتری نداشتند. آیا قیامهای
مانی و مزدک برای بر انداختن حکومتهای خود مختار نبودند؟ بابک و یعقوب و سربداران نیز
انقلاب کردند و فریب خوردند، چنانچه مصدق فریبِ کاردارِ آمریکا را خورد. ولی آیا
این بدین دلیل است که انقلاب همیشه کشور را به نیستی، به جای پیشرفت، رهنمون میشود،
چنانچه خاطره انقلاب ۵۷ ایران چندان دور نیست؟
خیر چنین نیست! قدرت ناپلئون از انقلاب فرانسه نشأت گرفت که به او این توانائی
را داد که کشور ضعیف فرانسه را همپای امپراتوریهای بزرگی همچون انگلیس و هلند و
اسپانیا و پرتغال آن زمان بسازد. از همان تاریخ بود که مستعمرات فرانسه در آفریقا
و خاورمیانه (چنانچه روش امپریالیستی آن زمان بود) گسترش یافتند. آیا جنگ دوم جهانی
که با زورآزمائی شوروی در مقابل آلمان، یعنی پر قدرتترین کشور جهان از نظر نظامی
(همچون امروز آمریکا) پایان یافت، بدون وجود دیکتاتوری مانند استالین قابل پیشبینی
بود؟ آیا کشور عقب مانده روسیه که فقط زورش به همسایه جنوبیش میرسید بدون انقلاب
عظیمش میتوانست یکی از دو قدرت جهان شود؟ آیا کشور زبونی مانند چین که در جنگ تریاک نتوانست بیش
از سه یا چهار سال (دو جنگ در قرون ۱۹ و ۲۰) در مقابل قدرتهای
نظامی انگلیس و فرانسه دوام بیاورد و نیمی از سرزمین خود را از دست داد، بدون
انقلاب خود در سال ۱۹۴۹ میتوانست امروز بزرگترین
وامدار جهان باشد؟ آیا قیامهای بابک و یعقوب و سربداران و شعوبیه و
نقطویه
و صدها جنبش ایرانی دیگر در گسترش بینش ایرانی و انقلابهای پسین بیتاثیر بودند؟
این کسانی که انقلاب کردند مگر ایرانی نبودند؟ آیا اگر جنبش عظیمی مانند انقلاب
سال ۵۷ توسط ملایان (با هدایتِ از دورِ آمریکا، که اسنادش اخیرا
فاش شده است) دزدیده شد، باید حسرت رژیم پیش از آنرا بخوریم؟ آیا تمرکز شاه علیه چپها
و آزاد گذاردنِ ملاها (چنانچه از نوشتههای خلخالی، بهشتی، منتظری و سایر ملاها مشهود
است که سلطنت چقدر به ملاها قدرت داده بود) که میتوانستند در دورترین نقاط کشور بر
قشریترین و بیسوادترین افراد نفوذ کنند، و خفه کردن سیاستمداران میهن دوست به
حکومت ملاها نیانجامید؟ آیا این رژیم نتیجه مستقیم آن رژیم نیست؟ آیا شاه در مصاحبهاش
در پاناما خمینی را به عنوان رهبر مذهبی تایید نکرد؟ آمریکا (بر اساس خاطرات
کارتر) زمانی مامورینش را برای همکاری با خمینی و یزدی فرستاد که از شاه و ترسی
که در دل او بود قطع امید کرده، در کنفرانس گوادالوپ با مشورت انگلیس و فرانسه پایان
حکومت شاه را رقم زد. نتیجه انقلاب ایران هم بیش از ۱۴
قرن
عقبگرد بود، و تا زمانی که کشور به عقب برمیگشت، دولتهای خارجی هم کاری به کار
ملاها نداشتند و فقط اینجا و آنجا، آنها را مورد انتقاد قرار میدادند تا شاید در آینده
از آن استفاده سیاسی ببرند، که بردند. ولی این امت دزد کلاش خائن فرصت
طلب و تنبل، بیکار ننشست و همانگونه که یونانی را ایرانی کرد (به واژههای یونانی
ایرانیالاصل مراجعه شود) و عرب را ایرانی کرد (شیعه و اسماعیلی و صوفی و بابی و
بهائئ) و مغول را ایرانی کرد (فرهنگ ایرانی در زمان مغول که تا هند گسترش یافت) و
تیموری و ترک و ایلاتی را ایرانی کرد، ملاها را هم ایرانی کرد. شکل فعلی ایران را
با دو سه سال بعد از انقلاب که خمینی قدرت مطلقش را بر کشور تثبیت کرده بود و خاکستر
غم روی کشور بود، مقایسه کنید. به اعتراضات مردم و راهپیمایی جوانها، به حجاب زنان،
به فیلم و مسیقی، و به وضعیت عمومی کشور بنگرید و ببینید که چگونه ملاهائی که روزی
در پی خراب کردن تخت جمشید و از بین بردن نوروز بودند، چگونه به مردم تبریک عید میگویند.
حتی آیهای پیدا شده که روز عید مصادف با تولد پیغمبر است!. به جوانانی که در ایران
تحصیل کردهاند و بهترین دانشگاههای کانادا و آمریکا و اروپا آنها را میپذیرند
توجه کنید. به دانشمندان ایرانی که پس از انقلاب تحصیل کرده و در خارج از کشور
مصدر امور مهمی هستند نظری بیاندازید. به نمای ظاهری کشور توجه کنید که چه پیشرفت
شایانی کرده است، که کسانی که به پیشرفتهای زمان رضا شاه میبالند نمیتوانند از
حق بگذرند که آنچه پیشرفت ایرانی (به دست ایرانی و نه مستشاران و قدمت شناسان خارجی)
در این سه دهه بوده است قابل قیاس نیست. اولین حمله خمینی (پیش از حمله به چپها و
ملیها و سایر مذاهب و آیینها) به زنان ایران بود. آیا شما که از ایرانی بودن
خود شرم دارید و آنرا قابل افتخار نمیدانید در خود میبینید که به زنان ایرانی
افتخار نکنید. اگر خمینی امروز سر از قبر در بیاورد و به اطراف خود بنگرد در آنی سکته
خواهد کرد! حتی بین آخوندها هم مردان مبارز و مخالف رژیم فعلی بوده و هستند. مردم
ایران بخوبی دوست را از دشمن تشخیص میدهند. تا زمانیکه منتظری جانشین امام بود، او
را گربه نره و پسرش را رجب رینگو نام گذاری کرده، و هر روز جوکی برایش میساختند. همین
که امام او را متحصن کرد منتظری بصورت یک قهرمان در آمد، که البته از این لقب بخوبی
پاسداری کرد. همین که شخصی مانند موسوی قانون اساسی را زیر سوال برد، مردم دور
او را گرفتند. جامعهای که از بیکاری ۴۰ درسدی، و آلودگی محیط زیست
۶۰
درسدی،
و زیر شکنجه قرون وسطائی میتواند موقعیتهای خاص را تشخیص دهد و دژخیم را در هر
وهلهای از خود دور نگاه دارد، لایق چنین توهینهائی نیست.
هم
اکنون روی سخنم مستقیما با نویسنده این
مقاله است که خود را در جایی معرفی کرده است و گفته است که: "من هم يک گـُــهي هستم مثل بقیه ایرانیها با تمـام صفا ت بالا"؛ و البته کمی
بعد خود را با یک " فقـــط" از سایرین جدا
کرده است. نخست شروع به پاسخ دادن به یک یکِ فرمایشات شما کردم. پس از چند سطر
متوجه شدم که مطلب آنقدر طولانی میشود که در عصر تلفن هوشمند و فیسبوک و تکست، کسی
دیگر به مطلب چندین سطری رو نمیاورد و قبل از خواندن طول نوشته را اندازه میگیرد.
ولی پاسخ مستقیم به چند مطلب شما ضروری است. آیا متوجه شدید چرا زمانی که رضا
شاه رفت (و همچنین زمانی که محمد رضا شاه رفت) مردم جشن گرفتند؟ رضا شاه را انگلیس
به ملت حقنه کرد، و پسرش را آمریکا. مردم آنطور که شما فکر میکنید احمق نیستند. مردم
فرق بین حاج میرزا آغاسی، میرزا آقا خان نوری، و امیر کبیر را بخوبی درک میکنند.
ببینید چند کتاب در مورد امیرکبیر چاپ شده است، در حالیکه کسی دو دیگر را که صدر اعظمهای
قبل و بعد از امیر بودند شاید نشناسد. یکی از اهداف ملاها انتشار لغات عربی بود،
که در هر جملهٔ خمینی چند لغت نوظهور میتوانستید بیابید. به طرز صحبتِ کسانی که
در سه دهه و نیم اخیر در ایران زندگی کردهاند توجه کنید که چگونه لغات فارسی و
انگلیسی ورد زبان همه شدهاند. کاری به درست یا غلط بودن آن ندارم، هدف نشان دادن
مبارزه است. شما که صفات زشت ایرانیها را به خوبی میشناسید آیا به صفات خوب آنها
هم واقفید؟ آیا از مبارزین ایرانی که در سیاهچالهای رژیم اسلامی زیر شکنجه هستند
با اطلاع هستید؟ آیا از بادکوبهای، عالی پیام، صدیقی، ستوده، نظر آهاری، احمدی
خراسانی، و هزاران زنان و مردانی که هم اکنون در ایران، چه در پشت میلهها و چه بیرون
زندان در مبارزه هستند اطلاع دارید؟ تصور میکنید که مبارزه با رژیم ددمنشی که کلیه
حقوق افراد را قبضه کرده است آسان است؟ آیا
چون رژیم پیشین از این تحفه بهتر بود باید آه و ناله سر دهیم که مردم لیاقت آن رژیم
را نداشتند؟ این رژیم دسترنج آن رژیم است! در مورد ایرانیِ سرافکندهٔ پس از صفویه
نوشته بودید. اولا دین شیعه بود که ایران را از سایر کشورهای وابسته به خلافت جدا
ساخت، کما اینکه خلافت تا اوائل قرن بیستم که بیش از نیمی از کشورهای اسلامی را در
بر میگرفت ادامه داشت. در زمان شاه عباس، جهانگردانی که از اروپا به ایران سفر
کرده بودند (که البته بعدها مامورین دولت انگلیس از آب در آمدند) با شگفتی از پیشرفت
تکنولوژی و هنر در ایران در یادنامههای خود نوشتند. اگر در پایان، رژیم صفویه
دوامی نیافت و قلدر دیگری جای آنها را گرفت، این سر انجام کلیه سلسلههای پادشاهی
بوده و هست، و به تاریخ هر کشوری بنگرید دوران صعود و نزول داشته است.
پارهای
از مطالب تاریخی که نوشتهاید درست است. ولی
آیا تاریخ کشورهای دیگر دوران زبونی و بی لیاقتی نداشتند و ندارند؟ لطفا تاریخ
کشورهای دیگر را بخوانید و از فلاکت و زندگی رقت بار آنها که بسیار از اوضأع ایران
در دورانهای مختلف اسفبارتر هم بوده پی ببرید. امپراطوری وسیع یونان با هجوم طوایف
مختلف و متفاوت متلاشی شد. تاریخ آن طولانیتر از آن است که بتوان حتی بطور خلاصه
تکرار کرد. همین بلا بر سر امپراتوری روم آمد. اقوام و قبائل بدوی از هر گوشه آن
سر بر افراشتند و هر قسمت از این سرزمین وسیع را تقسیم کردند: Britons و Saxons و Celtics
و سایر قبائل کوچکتر از یک طرف، Gauls و Franks از طرف دیگر، Germans از سوی دیگر،
و سپس قبائل وحشی اسکاندیناوی از سوی دیگر. در نهایت آن کشور پهناور به کشورهای
کوچک اروپائی که امروز میشناسیم تقسیم شد. با اوج گرفتن مسیحیت، واتیکان فرمانروای
کل اروپا شد، چنانکه خلافت اسلامی شرق را در حیطه خود قرار داده بود. تا زمانی که
فتوحات اسلامی به جنوب اسپانیا نرسیده بود، مردم این کشورها از علم اطلاعیٔ
نداشتند و با خرافات مذهبی زندگی میکردند. دانشمندان اسلامی که اکثر آنها ایرانی
تبار بودند علوم غرب را احیا کردند. بقول شما به گذشته خود بالیدن افتخاری نیست.
هدف روشنگری است. اگر شما به جنبش مشروطه و جنبش ملی کردن نفت افتخار نمیکنید، و
به دلیل اشتباهاتی که زعمای امور در این جنبشها کردند، بوی گند تلاشهای آن انسانهای
شریف خفهتان میکند، شاید زمانی که ژرفنگری نیست، خفه بودن بهتر باشد. سخن از
بوی تعفن شد، زمانی که شکسپیر شاهکارهای خود را مینوشت، در خارج از لندن زندگی میکرد،
ولی محل نمایشش در لندن بود، که هنوز هم در همان مکان هست. دلیل اینکه او در لندن
زندگی نمیکرد این بود، که به قول تاریخ نویسان، آنقدر بوی کثافت در لندن زننده
بود که از پنج مایلی لندن بوی آن مشام را میآزرد. تاریخ همین کشوری که شما در آن
زندگی میکنید، آمریکا، را بخوانید. نه تنها تاریخ این کشور سراسر خدعه و نیرنگ و
دروغ است، بلکه خیانتکار هم بسیار داشته است. بنیامین فرانکلین رابط انقلابیون
سرزمین آمریکا و دولت انگلیس برای توافق دولت انگلیس به خودمختاری مردم آن سرزمین
بود. در همان زمان که انگلیسیها در حال کشتار انقلابیون بودند، پسرش در یکی از
شهرها فرمانده انتصابی دولت انگلیس بود. پس از جنگ، مردم پسر بنیامین فرانکلین را
که در کشتن انقلابیون سهم بسزائی داشت دستگیر کردند که به عنوان خائن اعدام کنند. پدرش،
بنیامین فرنکلین، پا درمیانی کرد و او را آزاد کردند، که به انگلیس پناهنده شد و
تا آخر عمر در همانجا زندگی کرد (میگویند پارتی بازی اختراع ایرانیهاست!) اصولا
اگر دولت فرانسه به انقلابیون کمک نمیکرد امکان نداشت که بتوانند در مقابل ارتش عظیم
انگلیس مقاومت کنند. بومیان آمریکا را هم با وعده (که زمینهایشان پس میدهند که به
زندگی سابقشان برگردند) برای بیرون راندن انگلیسیها بسیج و به عنوان سرباز پیاده
از آنها استفاده کردند. این چندمین دروغ آنها به بومیان بود، که البته سرخپوستان
چارهای هم جز اطاعت نداشتند. مثلی آمریکائی است که: یکبار اغفالم کردی شرمت باد،
دوباره اغفالم کردی من شرمم باد! متاسفانه بومیان چنین ضربالمثلی نداشتند! تاریخ
آمریکا با جنگ و خونریزی آغاز شد و هنوز هم ادامه دارد. زمانی که شوروی روی کار
بود، انقلابات مخملی در کشورهای ضعیف ایجاد میکردند تا خائنین را بر سر کار بیاورند.
نمونههایش را در هر کشوری میتوانید جستجو کنید. پس از سقوط شوروی علنا به کشورهای
دیگر حمله کردند، که از پاناما آغاز و آخرین
آنها سوریه است. به اطلاع شاهدوستانی که منتظرند که آمریکا به ایران حمله کند (شاید
اینبار از طریق اسرائیل یا عربستان، همانطور که جنگ ایران با عراق را به راه
انداختند) که پس از سوریه نوبت لبنان و ایران است، و هر دو کاندید ریاست جمهوری آمریکا
آمادگی آنرا دارند، و کلینتون در سخنرانی که در AIPAC کرد قولش را هم داد. طرح حمله
به هفت کشور (که تا کنون پنج حمله عملی شده) سالهاست که طرحریزی شده است. ولی
اگر تصور میکنید که آمریکا با حمله به ایران آخوندها را پس مینشاند و شما سراغ
املاک از دست رفتهتان میروید، باید بدانید که نیروئی دژخیمتر از ملاها را روی
کار میاورند و اوضاع دلخراش لیبی و سوریه در ایران تکرار خواهد شد. بر گردیم به
آمریکا و وضعیت داخلی آن. در آمار است که نیمی از مردم آمریکا برای یکماه آینده پس
انداز ندارند. شکاف وسیع بین دارا و ندار در آمریکا را میتوانید در کتاب مشهور Thomas
Piketty بخوانید. میدانید که بطور متوسط
هر دو هفته یک نفر غیر مسلح به دست پلیس آمریکا کشته میشود. اکثر آنها سیاهپوست
هستند، ولی نه به دلیل سیاهپوست بودنشان (گرچه دولت، نژاد پرستی را ترغیب میکند
و هر دو کاندید ریاست جمهوری سابقه نژاد پرستی دارند، با این تفاوت که یکی از
آنها به آن افتخار میکند و دیگری منافع سیاسی در آن میبیند ودر ظاهر مخالف آن
است)، بلکه به دلیل نداشتن پول و قدرت. تاریخ قرن ۱۸ و ۱۹ انگلیس که فقر جرم بود،
گرچه خود دولت مردم را از زمینهایشان رانده بود، بخوانید و شباهت اختلافات طبقاتی
امروز آمریکا و کشورهای اروپائی را با آن مقایسه کنید. به تظاهرات مردم نگاهی بیاندازید
که با چه خشونتی تارومار میشوند. حکومت آمریکا و حکومتهای غربی، که توسط متمولین
اداره میشوند، امروزه از پلیس برای جلوگیری از درخواستهای مردم استفاده میکنند.
ارتش هم برای به تابعیت گرفتن کشورهائی که دُم میجنبانند استفاده میشود. به این دلیل
است که کابینه روحانی در تلاش است که خود را به دولت آمریکا نزدیک کند، چرا که این
را تنها راه نجات میبیند. در مورد مذهب اسلام نیز (که خلیفه مسلمانان پس از قتل
بابک، که شما از او ذکری کردید، سه بار نماز میخوانَد، و در فاصله هر نماز به دختر
جوانی تجاوز میکند، و پس از نمازِ پایانی خدای را شکر میکند که در یک شب به
دختران سه دشمنش تجاوز کرده است) گفتنی بسیار است. ولی آیا ادیان دیگر چنین نبودهاند
و نیستند؟ از تاریخ پُر از خشونت قرون وسطی و حکومت کلیسا بگذریم، به کشور آمریکا
که در آن مقیم هستید و به اعتقادات مذهبی و خرافی مردم بنگرید. آیا برایتان قابل
قبول است که از ۵۳۵ نماینده کنگره هیچکدام بیخدا نیست و هیچوقت نبوده است. بدین
معنا که این ۵۳۵ نفر که مرتب در هر انتخاباتی تعدادی از آنها عوض میشوند و اشخاص
جدیدی جای آنها را میگیرند، ۹۹ درسدشان مسیحی هستند و بقیه نیز به دین رایجی
اعتقاد دارند، و هر شنبه و یکشنبه به کلیسا و کنیسه و سایر اماکن عبادت میروند؟ جمهوریخواهان
آمریکا که کلا در جیب راستگراهای مذهبی هستند. در اینکه دین جز ضایعهای برای
جوامع نیست بحثی نداریم، ولی چرا فقط عوارض آنرا در ایران میبینید؟ در واقع، به
جرات میتوان گفت که ایرانیان کم مذهبیترین جامعه را در خاورمیانه تشکیل میدهند.
اینهم البته از برکت ملاهاست، و گرنه شاه خودش بسیار مذهبی بود و هاله تقدسی برای
اسلام ایجاد کرده بود.
جناب
مهندس: ما در ایران به اندازه کافی اشخاصی چون زیبا کلام و نراقی داریم که ایرانیان
و فرهنگ ایرانیان را پست و ذلیل شمرده، و حکومتهای غربی را به چشم ملت بکشند. سخنان
کسانی را هم که ایرانیانِ داخلِ ایران را حقیر میشمارند تا خود را سترگ جلوه دهند
بسیار شنیدهایم. آن ایرانیانی که میتوانستند مانند شما به غرب پناه ببرند، ولی
در ایران ماندند تا بتوانند لاشخورها را برانند و فضای قابل زندگی به وجود بیاورند
لایق توهینهای شما نیستند. شما تافته جدا بافتهای نیستید. گر چه این مرسوم شده
است که ایرانیان خارج از ایران تمام سعی خود را میکنند که با رنگ مو و عملهای زیبائیِ
رنگارنگ خود را به شکل مردم کشور محل اقامتشان در آورند، ولی درون خانهشان به
آفتابه محتاجند. اینها از پند دادن ایرانیان درون مرزی هیچ ابائی ندارند، گویا در
غرب زندگی کردن به آنها اعتبار جدیدی بخشیده است. بجای انتقاد از این مردم ستم کشیده
به کمک آنها بشتابید. البته از حق نباید گذشت که پند شما به رضا پهلوی بجا بود: "ای جوان
که خـون آ ن بـزرگـمـرد در رگـها يت جاری اسـت خودت را فـدای اين کــوفه ای ها
نکــن."
گفتنی بسیار است، ولی شاید
همینقدر برای شما کافی باشد.