دیگر ابر قدرتمند
علاوه بر شورای امنیت ملی
سازمان ملل، اکثریت جهان با این جنگ مخالفت کرد. “جاناتان اسکل” در ابتدای جنگ مردم
دنیا را “دیگر ابر قدرتمند” نامید. او مخالفت و خشم مردم را نسبت به این جنگ چنین عنوان
کرد:
پدیده جدیدی دنیا را- نه
تنها در پایتختها بلکه در شهرهای دیگر، و حتی شهرهای کوچک، دور زد… اکثر روزنامههای
غیر آمریکائی با جنگ مخالفت کردند. پوپ گفت که جنگ “سرنوشت بشریت را تهدید میکند”.
برای یکبار هم که شده اکثر دولتهای دنیا با مردم هم سخن شدند.
“اسکل” نوشت که آمار نشان
دادند که “مخالفت با جنگ در اکثر کشورها به اتفاق آرا نزدیکتر بود یا حد اکثر.” اَسَفبارانه،
“دیگر ابر قدرت” نتوانست جلوی نیروی تخریبی ایالات متحده را بگیرد. شاید اکنون، قدرت
نظریه مردم جهان بتواند کسانی را که مسئول این فاجعه بودند به محاکمه بکشاند.
با کامل تاسف، کنگره آمریکا
جزو این “دیگر ابر قدرت” نبود. در اکتبر سال ۲۰۰۲، تصویبنامه کنگره به رئیس جمهور “بوش”
این اجازه را داد که از ارتش “به هر نحوی که صلاح میداند برای دفاع از امنیت ملی آمریکا
و علیه خطری که عراق به وجود آورده استفاده کند، و کلیه قطعنامه های سازمان ملل علیه
عراق را به اجرا بگذارد.” تعداد آرائ موافق و مخالف در مجلس نمایندگان ۲۹۷ به ۱۳۳ بود. این آرأ در سنا ۷۷ به ۳۳ بود. کسانی که به مخالفت برخاستنند، حتی
کسانی که نمایندگی مطمئنی نداشتند، در کشوری که در رویای جنگ بود، شهامت بسیاری از
خود نشان دادند.
بسیاری از کسانی که رائ
مثبت دادند از جمله “هیلری کلینتون” و “جی راکفلر”، اکنون عنوان میکنند که چنانچه میدانستند
که کابینه دروغ میگفت و عراق خطری نداشت، رائ منفی میدادند. درپاسخ میتوان گفت که
کسانی که حالا (و با اطمینان خاطر) پشیمانی خود را ابراز میکنند، باید بیش از این
به کابینه مشکوک میبودند. مطمئناً شواهد بیشماری برای اثبات تردید در مورد گفتههای
دولت درآن زمان که کشور به جنگ نزدیک میشد،
وجود داشت.
اما در ارزیابی نهائی، برای
سنجش اعمال جنایتکارانه کابینه “بوش”، هیچ کدام از این موارد اهمیتی ندارند. حتی اگر
تمام ادعاهای “بوش”، “چینی”، “رامسفلد”، “رایس”، “ولفوویتز”، و غیره واقعیت داشتند،
این جنگ در نهایت غیر قانونی بود.
البته، افراد کابینه “بوش”
و کنگره تنها کسانی نیستند که باید مورد سرزنش قرار بگیرند. مردم آمریکا چه نقشی
داشتند؟ تا چه اندازه باید ما خود را در حمله جنایتکارانه به عراق سهیم بدانیم؟ در
زمان دیوان محاکمات نورمبرگ، متفقین با چنین پرسشی روبرو بودند. در نخستین دادگاه نورمبرگ،
آنها افراد سرشناس و زمره آلمان نازی را که توانسته بودند دستگیر کنند محاکمه، و سپس
به افراد ردههای پائین پرداختند. پس از آن، اقدام به یک برنامه “نازی پاکسازی” نمودند
که بر اساس آن از ورود افراد حزب نازی به دولت جدید جلوگیری به عمل آوردند.
اما متفقین هیچگاه در پی
آن نبودند که تمام مردم آلمان را برای آغاز جنگ جهانی دوم محاکمه کنند. باید توجه
کرد که تفاوت بزرگی بین آلمان نازی و آمریکا وجود دارد. زیر یوغ نازیها، دولت آلمان
قدرت مطلقه بود و قدرت فقط از رهبر، آدلف هیتلر، سرچشمه میگرفت. دولت آمریکا، حتی اگر
بطور اسمی هم شده، دارای دمکراسی است، و دولت “قدرتش از خواستههای مردم سرچشمه میگیرد”،
چنانچه در اعلامیه استقلال ذکر شده است. پس تا چه اندازه رای ملت به این جنگ متمایل
بود؟
میتوانیم پاسخ این پرسش
را از آمارها سنجش کنیم. در مارس سال ۲۰۰۳، آماری توسط
امارگیری گالوپ نشان داد که ۷۵
درصد مردم آمریکا عقیده داشتند که فرستادن نیروی نظامی به عراق
“یک اشتباه نبود”. با ماه جون سال ۲۰۱۵، این رقم به
۴۶ درصد کاهش یافته بود. هم اکنون اکثریت
۵۱ درسدی معتقدند که این عمل یک اشتباه بود.
اما آیا این عادلانه است
که مردم آمریکا را برای کشتار “بوش” سرزنش کنیم؟ بالاخره، اگر افراد سیاسی کنگره گول
کابینه را خوردند، چگونه میتوان انتظار داشت که افراد معمولی، با توجه به پروپاگاندای
دولت- به کمک وسائل ارتباط جمعی (نه تنها بنگاه خبری فاکس، حتی روزنامههای لیبرالی
مانند نیو یورک تایمز)، بتوانند این فریب را تشخیص دهند؟ در چه زمانی عدم تشخیص- که
جنگی غیر قانونی است و یا شکنجه انجام میشود- دیگر یک ناآگاهی بیخردانه نیست؟ چه زمانی
مجرمیت آن قابل شناسایی است؟
به تصور من جنگ علیه ترور
باعث فرسایش مردم این کشور از آنچه که من عقل عملی مینامم، شده است. عقل عملی آن عادت
خردگرایانه است که در عرض زمان پیشرفت میکند و در انسان خطوط اخلاقی را نقش میبندند.
این یک عادت فکری است که به وسیله آن ما درک میکنیم که چه وضعیتی درست است و راه سلیم
برای رسیدن به مقصود چیست. اگر به دنیا وفادار باشیم، عقل عملی به یک عادت دیگر نیز
احتیاج دارد- و آن رشادت است. نه تنها باید یاوهگوئی روابط ارتباط جمعی را غربال
کنیم تا حقیقت را دریابیم، بلکه باید احساسات و تعصبات خود را نیز در مواقع بحرانی
ملی بسنجیم.
به نظر من پس
از یک دهه و نیم سال مواجه شدن با "به
کارگیری وحشت و ترور"- تکرار هر روزه اینکه خطر در هر گوشهای پنهان است، بخصوص
در مورد مسلمانان و رنگین پوستان- ما از نظر روحی ضربه شدیدی خوردهایم. با بهانه
امنیت نه تنها از طرف دولت خود، بلکه از طریق وسائل ارتباط جمعی- که هر لحظه با اخبار
و برنامههای خود ما را در وحشت نگاه میدارند- ا وادار شدهایم که نه تنها آزادی خود
را از دست بدهیم، بلکه همدلی بشر دوستانه خود را نیز فراموش کنیم. گر چه تحقیر "خارجیها"
جزئی از شالوده فکری آمریکائی است، سالها تبلیغ ترور و "تئاتر امنیت" کیفیت
ما را دستخوش تغییر کرده است. به نظر آمریکائی، گروه عظیمی از مردم دنیا اکنون دشمنانی
به حساب میایند که شریر و کمتر از انسان میباشند، که شایستگی انسانیت را ندارند، و
لایق مصونیت بینالمللی نیستند.
به عنوان یک ملت، ما باید
این مشخصههای عقلائی و یاوری را ادعا کنیم. روبرو شدن با جنایاتی که به نام ما انجام
گرفته، و کشیدن جنایتکاران به دار مکافات آغاز خوبی خواهد بود. به این ترتیب میتوانیم
که نه تنها قوانین بینالمللی، بلکه انسانیت خود را نیز اعاده کنیم.
ادامه دارد