اندیشمند بزرگترین احساسش عشق است و هر عملش با خرد

Wednesday, February 1, 2023

Shah of Shahs (27) شاهِ شاهان (۲۷)

شاهِ شاهان عنوان کتابی‌ است نوشتهٔ "ریزارد کاپوشینسکی". چنانکه از متن این کتاب مشخص است، کاپوشینسکی در زمان انقلاب و زمانی‌ پس از آن در ایران بوده و وقایعِ انقلاب را تعقیب میکرده است.اریشارد کاپوچینسکی (و یا ریزارد کاپوشینسکی) خبرنگاری بود که وقایع مهم آسیا، آفریقا، و آمریکای لاتین را گزارش میداد. دوستان او انقلابیونی چون پاتریس لومومبا، چه‌گوارا، و سالوادور آیِندِه بودند. او از طرف دولت‌های بزرگ غرب چهار بار محکوم به مرگ شده بود.ا ریشارد کاپوچینسکی به طور گسترده به عنوان یکی از روزنامه نگاران برجسته قرن بیستم در نظر گرفته می شود که توانایی تقریباً عرفانی در کشف چیزهای عجیب و غریب یا نادیده گرفته شده را نشان می دهد، و این جزئیات گاهاً سورئال را در روایت هایی گنجانده است که فراتر از گزارش صرف است و وارد قلمرو ادبیات می شود.

ریشارد کاپوچینسکی در سال دوهزاروهفت فوت کرد.ااین کتاب، سه سال پس از انقلاب ایران به زیر چاپ رفت، که البته پیشتر از آن قسمت‌هائی از کتاب در مجله "نیویورکِر" به چاپ رسیده بود. فصل‌های مختلف کتاب شاهِ شاهان به تدریج ترجمه و در این وبلاگ می‌آیند. 

به عکسی‌ نگاه می‌کنم که از یک روزنامه بطرز نامرتبی چیده شده است، بطوریکه شرح عکس از آن جدا شده است. بنابراین جز حدس زدن نمی‌توان گفت که در چه تاریخی‌ یا محلی این عکس گرفته شده، و چه کسانی‌ در این عکس حضور دارند. این تصویر یک مجسمه بزرگ برنزیِ مردی است که بر اسبی نشسته، و آن روی یک سکوی عظیم ساخته شده از سنگ خارا قرار گرفته است. شخص اسب سوار قوی هیکلی‌ روی زین نشسته و با دست چپ افسار اسب را گرفته و با دست راست نقطهٔ دوری را نشان میدهد (احتمالا آینده را). برای آنکه این مجسمه را پایین بکشند، مردم دور گردن اسب سوار طنابی انداخته‌ا‌ند، و طناب دیگری دور سکو پیچیده شده است. در پایین سکو و در میدان مردانی هستند که در حال کشیدن آن دو طناب میباشند. دور و اطراف این افراد جمعیت کثیری در میدان به تماشای آنها ایستاده‌ا‌ند. این عکس درست در زمانی‌ گرفته شده که کسانی‌ که طناب را میکشند مجسمه را از جایگاهش کنده‌ا‌ند و مجسمه در حال افتادن است. با دیدن این عکس اولین چیزی که به فکر ما می‌رسد این است که آیا کسانی‌ که طناب را میکشند میتوانند از افتادن مجسمه روی خودشان خودداری کنند، بخصوص که جمعیت کثیری در اطرافشان تجمع کرده‌ا‌ند و به نظر نمیرسد که فضایی برای فرار از زیر مجسمه برایشان باقی‌ مانده باشد. این تصویر نشان دهنده سرنگون کردن مجسمه یکی‌ از شاهان پهلوی (پدر یا پسر) در تهران و یا شهر دیگری است. نمی‌توان با قاطعیت تاریخ این واقعه را حدس زد، چرا که بسیاری از مجسمه‌های هر دو شاه بار‌ها بدین ترتیب پایین کشیده شده‌ا‌ند.ا

یکی‌ از روزنامه‌نگاران روزنامهٔ کیهان با مردی که بنا‌های شاه را پایین کشیده بود مصاحبه‌ای داشت:ا
ا -غلام، شما بین همه به خاطر پایین کشیدن مجسمه‌های شاه مشهور شده‌اید. حتی شما را کارآزموده در این امر شناخته‌ا‌ند.ا
ا‌-صحیح است. اولین بار من در سال چهل و یک، موقعی که پدر شاه استعفا داد، مجسمه او را پایین کشیدم. بخاطر میاورم که چقدر مردم از این که شاه پدر از سلطنت پایین کشیده شد شادی کردند. از هر طرف برای خورد کردن مجسمه‌های او مردم هجوم می‌آوردند. من در آن زمان پسر جوانی بودم و به پدر و همسایگان یاری دادم که مجسمه رضا خان را که در محله ما افراشته شده بود سرنگون کنیم. می‌توانم بگویم که آن گُذارِ من از آتش بود.ا
ا -آیا به آن دلیل محاکمه شدی؟ا
ا -نه بدان مناسبت.ا
ا -سال پنجاه و سه را به خاطر میاوری؟ا
ا -البته که به خاطر میاورم. آیا آن زمان مهمی‌ نابود که پایان دمکراسی و آغاز استبداد را رقم زد؟ به هر حال، بخاطر میاورم که در رادیو اعلام کردند که شاه به اروپا فرار کرده بود. وقتی‌ که مردم این را شنیدند، به خیابان‌ها ریختند و مشغول پایین کشیدن مجسمه‌ها شدند. چون شاه در طول سالها مجسمه‌های بسیاری از خود و پدرش بنا کرده بود، تعداد بیشماری را میتوانستیم پایین بکشیم. پدرم در آن زمان در قید حیات نابود، بنابراین من به تنهایی تعدادی از آنها را پایین کشیدم.ا
ا -آیا همهٔ آنها را نابود کردی؟ا
ا -بله، همهٔ آنها را. زمانی‌ که شاه بازگشت، حتی یک مجسمه پهلوی باقی‌ نمانده بود. ولی‌ دوباره او به برپا کردن مجسمه‌های خود و پدرش مشغول گشت.ا
ا -بدین معنی‌ که او ساخت و تو خراب کردی، و او مجددا ساخت و تو مجددا خراب کردی، و این ادامه یافت؟ا
ا -درست است. البته چند بار ما این کار را رها کردیم. او می‌ساخت و ما پایین میکشیدیم. دفه بعد او سه‌تا می‌ساخت. اگر ما سه‌تا پایین میکشیدیم او ده تا می‌ساخت. این کار پایانی نداشت.ا
ا -و پس از سال پنجاه و سه، مجددا چه زمانی‌ مشغول به این کار شدی؟ا
ا -تصمیم ما این بود که در سال شصت و سه به این کار بپردازیم، زمانی‌ که شاه خمینی را زندانی کرد و آشوب شد. ولی‌ شاه چنان کشتاری را آغاز کرد که ما مجبور شدیم وسائل خود را نیز مخفی‌ کنیم.ا
ا -آیا درست متوجه شدم که شما وسائل مخصوصی برای این کار داشتید؟ا
ا -سد البته! ما طناب ضخیم خود را به یک طناب فروش در بازار دادیم که آنرا مخفی‌ کند. شوخی‌ نیست. اگر پلیس وسائل ما را میدید، حتما ما را کنار دیوار به خط میکرد. ما همه چیز را برای زمان خاصی‌ آماده کرده بودیم و حتی تمرین هم کرده بودیم. در انقلاب اخیر، حوادثی که پیش آمد به این دلیل بود که یک عده آماتور به این کار مشغول شدند و چون تجربه نداشتند، آن مجسمه‌ها را روی سر خودشان سرنگون کردند. پایین کشیدن آن بناها کار ساده‌ای نیست. آن تجربه، تخصص، و خبرگی لازم دارد. شما باید بدانید که آنها از چه ساخته شده‌ا‌ند، وزنشان چه اندازه است، آیا آنها به یکدیگر جوش خورده‌ا‌ند و یا در سمنت فرو رفته‌ا‌ند، طناب را به کجای بنا وصل کنیم، به چه طرف بکشیم، و پس از اینکه آنها را پایین کشیدیم، چگونه آنها را از بین ببریم. هرگاه مجسمه جدیدی از شاه می‌ساختند، ما برای پایین کشیدن آن آماده می‌شدیم. این بهترین زمانی‌ بود که بفهمیم چگونه آن بنا ساخته شده است، مثلا آیا مجسمه توخالی و یا توپُر بود، و مهمتر از همه، چگونه در سکو قرار گرفته بود و چگونه مستحکم شده بود.ا
ا -حتما این زمان زیادی میبرد.ا
ا -البته! این چند سال اخیر، مجسمه‌های بسیاری ساخته می‌شدند؛ در میادین، خیابان‌ها، ایستگاه‌ها، کنار جاده‌ها، همه جا. علاوه براین، کسان دیگری نیز مجسمه می‌ساختند. هر کس که میخواست که بر رقبای خود ارجحیت پیدا کند و قرار‌دادی را برنده شود بکار مشغول میشد. به این دلیل، بسیاری از آنها ارزان ساخته شده بودند و بنابراین راحت‌تر پایین کشیده می‌شدند. ولی‌ باید اعتراف کنم که گاهی تصور نمیکردم که بتوانیم همهٔ آنها را پایین بکشیم. تعداد آنها به صد‌ها میرسید. ولی‌ ما خستگی‌ ناپذیر بودیم. دستان من در تماس با طناب پر از تاول شده بودند.ا
ا -بنابراین غلام، کار بسیار جالبی‌ داشتی.ا

ا -این کار نبود. این یک وظیفه بود. من خیلی‌ خوشحالم که نابود کنندهٔ مجسمه‌های شاه بودم. تصور می‌کنم که هر کسی‌ که در این کار شرکت میکرد نیز به خود مغرور بود. کاری که ما کردیم قابل رؤیت است. همهٔ سکو‌ها خالی‌ شده‌ا‌ند، و مجسمه‌های شاه یا خورد شده‌ا‌ند و یا در خرابه‌ای افتاده‌ا‌ند.ا

شاه سیستمی‌ به وجود آورده بود که این سیستم فقط از خودش دفاع میکرد ولی‌ نمی‌توانست مردم را راضی‌ نگاه دارد. این بزرگترین ضعف آن بود ولی‌ شکست او نیز می‌توانست به همین دلیل باشد. اگر روان‌شناسانه به آن بنگریم، از خُرد انگاری و حقیر شمردنِ ملت توسط رهبر سرچشمه می‌گیرد، و اینکه یک فرمانروا معتقد باشد که یک ملتِ عامی را همیشه می‌توان با وعده‌های توخالی اغفال کرد. اما یک ضربالمثل ایرانی‌ میگوید که یک قول برای کسانی‌ ارزش دارد که آنرا باور میکنند.ا

خمینی از تبعید بازگشت و مدت کوتاهی‌ در تهران ماند و سپس به قٔم رفت. همه می‌خواستند او را ببینند، و ملیون‌ها نفر در انتظار برای دست دادن با او صف می‌کشیدند. جمعیت مدرسه‌ای را که او در آن اقامت داشت پر کرده بود. همه تصور میکردند که مستحق یکبار دیدن آیت‌الله هستند. از اینها گذشته، آنها برای بازگشت او جنگیده بودند، و به این منظور خون داده بودند. فضا پر بود از رفعت و رضایت. مردم در راه با غرور به پشت یکدیگر دست میزدند، که یعنی‌: دیدی، ما هر کاری که بخواهیم میتونیم بکنیم!ا

به ندرت مردم به چنین لحظاتی دست میابند. اما حتی در آن زمان، احساس پیروزی به نظر طبیعی و قابل توجیه بود. "تمدن بزرگ" شاه نابود شده بود. ولی‌ ماهیت وجودی آن چه بود؟ یک عمل جراحی مطرود. تلاش در این بود که یک نوع زندگی‌ برای جامعه‌ای ساخته شود که آن جامعه کاملا دارای ارزش‌ها و عرف و رسوم دیگری بود. یک عمل جراحیِ تحمیلی که نتیجهٔ موفقیت آمیز آن زنده نگاه داشتن مریض، و یا مهمتر از آن، باقی‌ ماندنِ همان شخص بود.ا

زمانی‌ که یک پیوند انجام می‌گیرد، در صورت عدم پذیرش، آن عمل غیر قابل برگشت است. لحظه‌ای که جامعه می‌پذیرد که نوع زندگی‌ تحمیل شده بیش از آنکه نفعی داشته باشد ضرر می‌رساند، این نگرش قابل تغییر نخواهد بود. بزودی، ناخشنودی خود را نمایان میسازد، نخست پنهانی و کنش پذیر، سپس بیش از بیش عیانی و قاطعانه. تا زمانی‌ که وجود عامل خارجی‌ دفع نشده است، سازشی در کار نخواهد بود. آن اندام به هیچگونه تشویق و یا مشاجره‌ای گوشش بدهکار نخواهد بود؛ در تب میماند و قادر به بازتاب نیست. گرچه در پشت "تمدن بزرگ" نیات پاک و ایدآل‌های بلند پایه‌ای بود. اما مردم فقط یک کاریکاتور به نظرشان رسید، یعنی‌ در لفافه آن ایدآل‌ها و زمانی‌ که آن طرح‌ها به مرحلهٔ اجرا در می‌آمدند.ا

__________________________________________

و سپس چه پیش آمد؟ حال چه می‌توانم بنویسم؟ در مورد راهی‌ که پس از یک تجربهٔ بزرگ به پایان می‌رسد؟ یک عنوان غم‌انگیز، چرا که یک خیزش بزرگ تجربهٔ عظیمی‌ است، یک سرگذشت دل است. مردمی را بنگرید که در یک خیزش شرکت میکنند. آنها برانگیخته و پر هیجان و آمادهٔ هرگونه از خود گذشتگی میباشند. در آن لحظه، آنها در یک دنیای تک موضوعی و با یک ایده زندگی‌ میکنند: می‌خواهند هدف و مقصودی را که برای آن میجنگند به دست آورند. همه چیز در لوای آن هدف است؛ هر ناراحتی‌ قابل تحمل میشود؛ هیچ از خود گذشتگی و قربانی شدنی عظیم نیست. یک خیزش ما را از آن حس خودخواهی، آنچه که هر لحظه در وجود ماست، رها میسازد و آن حس برای ما غریبه میشود. مبهوت شده، در خود یک انرژی ناشناخته کشف می‌کنیم که ما را به کنش‌هائی می‌کشاند که خود ما آنرا تحسین می‌کنیم. و چقدر افتخار می‌کنیم که می‌توانیم خود را به چنان سطحی برسانیم! چقدر خشنود میشویم که می‌توانیم آن اندازه خود را ارائه کنیم! اما زمانی‌ می‌رسد که از حوصله خارج میشویم و آن شعله خاموش میشود و همه چیز پایان می‌گیرد. عکس‌العمل ما، خارج از عادت، با تکرار همان ژست‌ها و همان عادات و همان سخنان می‌خواهیم که همه چیز مثل دیروز باشد، اما بخوبی میدانیم و یا کشف می‌کنیم که آن دیروز هرگز باز نخواهد گشت. به اطراف مینگریم و کشف دیگری می‌کنیم: کسانی‌ که با ما بودند نیز تغییر کرده‌ا‌ند، شعله‌ای در آنها به خاموشی گراییده است، چیزی پایان گرفته و سوخته است. محلهٔ ما ناگهان سقوط می‌کند و هر کسی‌ به "من" سابق باز میگردد، که نخست مانند کفشی تنگ است، و میدانیم که آن کفش خودمان است و کفش دیگری نخواهیم گرفت. ما با تاسف به چشمان یکدیگر مینگریم، و هیچ صحبتی‌ با یکدیگر نداریم، چرا که ما دیگر به درد یکدیگر نمی‌خوریم.ا

__________________________________________

(دنبالهٔ این ترجمه ادامه خواهد داشت)

No comments:

Post a Comment