م.م.ابوعسکر
پانزدهم مرداد
(سیاست داخلی ضد کارگری همراه با سیاست خارجی مغشوش، قادر به هیچ بهبودی در اوضاع نیست!)
برای درک این اغتشاش در سیاست خارجی جمهوری اسلامی، تنها راه، اتکا به تحلیل مسئله از موضعی دیالکتیکی و منبعث از مبارزه طبقاتی، یعنی موتور محرک اصلی جامعه است. واقعیت این است که قدرت اقتصادی و سیاسی در ایران تقریبا به طور کامل در دست «بورژوازی ملی» است که اساسا واجد صفت «ملی» نیست و همه جناح های حکومتی نیز کمابیش به نوعی تامین کننده منافع این طبقه هستند. اکنون این بورژوازی در یک دوگانه قرار دارد که نه جرئت دارد به صورت کامل در اقتصاد غرب مستحیل شود، چون به جز در عرصه واردات و فروش مواد خام، از نظر علمی، فنی و مدیریتی )والبته دیگرعناصر موثر در روابط اقتصادی-سیاسی بین الملل( قدرت چندانی برای حضور قوی در این بازار و رقابت با اقتصادهای قدرتمند و استخوان دار غرب که توسط سازمان ها و نهادهای تعیین کننده بین المللی و قوانین برساخته همین سازمان ها و نهادها در یکی دو سده اخیر، به ویژه بعد از جنگ دوم جهانی، ندارد. زیرا همین نهادها و سازمان ها با قوانینی که برای تجارت «آزاد» ساخته اند، مانع اصلی عدم رشد و توسعه کشورهای جنوب جهانی که عموما از مستعمرات سابق همین کشورهای غربی بوده اند، هستند. بنابراین تجارت در فضای غرب مستلزم بسیاری از « کوتاه آمدن ها» و امتیاز دهی هاست که امکان رقابت را برای سرمایه داری کشورهای جنوب جهانی بسیار سخت کرده است، مگر آنکه یک دولت قدرتمند پشت آن باشد و از سوی دیگر در رابطه با کشورهای نوظهور به ویژه چین، روسیه، هند، برزیل، آفریقای جنوبی، اندونزی، ... و یا ترکیه و بسیاری از کشورهای بزرگ جنوب جهانی هم تقریبا همین وضعیت حکمفرماست، چون از طرفی ایران نتوانسته است در بیش ازچهار دهه بعد از انقلاب ۵۷ از فرصت های پدید آمده اجتماعی در درون، برای ایجاد زمینه های لازم انقلاب صنعتی همه جانبه و در همه عرصه ها به خوبی استفاده کند و به جز درصنایع نظامی در دیگر شاخه های صنعت قادر به رقابت با هیچ کشور قدرتمندی نیست. از طرف دیگر، در این بیش از چهار دهه چنان خود را محصور در شعار «نه شرقی و نه غربی» ساخته است که به صورتی خودخواسته نتوانسته است شریکی راهبردی در سوی جنوب جهانی و به ویژه کشورهای تعیین کننده در این بخش برای خود دست و پا کند. همه روابط مقطعی و حسب نیاز و همانطور که در ابتدا ذکر شد با نوعی«عمل گرایی ژله ای» دائم ا ز این سو به سوی دیگر چرخیده است .
عدم ایستایی بر یک راهبرد واقع بینانه همواره مانع دستیابی به این ضرورت قطعی در شرایط گذار کنونی به جهان چند قطبی و چند جانبه گرا شده است. هر آنچه هم که بدست آمده عمدتا با ابتکار طرف های دیگر و زیر فشار غرب انجام شده است که برابر با همان دیالکتیک پیش گفته، خواسته و ناخواسته ایران را اندکی به سوی شرق سوق داده است، هرچند کشور بعد از انقلاب کاملا در چارچوب نظام سرمایه داری قرار داشته و « بورژوازی ملی» هم با وجود خوانش های متفاوت ایدئولوژیک همواره بر سیاست داخلی و خارجی ایران تسلط داشته است. پیشرفت در صنایع نظامی هم ناگزیر حین و پس از جنگ ۸ ساله با عراق خود را در این عرصه غالب ساخته و به همین دلیل نمایندگان این بخش از حاکمیت، در نگاه به شرق اعتماد به نفس بیشتری نشان می دهند. حتی می توان گفت در میان این بخش از حاکمیت علاوه برهمکاری هر چه بیشترو گسترده تر، رگه هایی از نوعی همبستگی و اتحاد با شرق دیده می شود. به تعبیری توانایی های علمی وفنی در صنایع نظامی به این بخش از حاکمیت اعتماد به نفس کافی داده است که به راحتی بخواهد و بتواند با کشورهای نوظهور و دیگر کشورهای جنوب جهانی ارتباط برقرار و پیوستگی و حتی وابستگی متقابل ایجاد کند، چرا که بر توانایی های علمی و فنی خود واقف است .
اما «بورژوازی ملی» فاقد این اعتماد به نفس است و همه دولت ها در گذشته و اکنون هم تابعی از نگاه « بورژوازی ملی» به غرب و شرق بوده اند. پس هرآنچه ازسیاست « نگاه به شرق» در دولت سیزدهم می بینیم ناشی از قدرت و نفوذ غیر قابل انکار همان بخش نامبرده در حاکمیت است که «میدان» نامیده می شود و علاوه بر اعتماد به نفس یاد شده از حمایت متعادل رهبری هم برخوردار هستند، تا جایی که توانسته اند، قدرت خود را بر برخی از تصمیمات دولت ها در حوزه سیاست خارجی اعمال کنند. این نوع نگاه ما را به یاد سخنان ظریف وزیر امور خارجه سابق در مورد «تعارض میدان و دیپلماسی» می اندازد که ریشه در واقعیت داشت و در واقع « دیپلماسی» که می توان گفت خواسته های بورژوازی را نمایندگی می کند، در برابر «میدان» که بخش برآمده از اعتماد به نفس ناشی از دستیابی به توانایی های نظامی بود، قرار گرفت تا جایی که خود را در حوزه سیاست خارجی و حتی داخلی رقیب «میدان »می انگاشت.
«میدان» در تعداد زیادی از مانورهای نظامی مشترک با چین و روسیه و همکاری با روسیه در سوریه بسیار موفق بود، بر خلاف آ ن ، همکاری «دیپلماسی» با نیروهای آمریکایی در جنگ اول و دوم خلیج فارس بر علیه عراق و نیز حمله آمریکا به افغانستان که توسط بخش غرب گرای درون حاکمیت صورت گرفته بود، نتیجه ای به همراه نداشت، تا جایی که با وجود همه همکاری ها در آن مقطع از سوی دولت های ایران، بلافاصله بعد از غلبه آمریکا بر این دو کشور، عملا ایران به گوشه رینگ رانده شد که نه تنها پاسخ درخوری در مقابل خدماتش دریافت نکرد که بر عکس جورج بوش پسر، رئیس جمهور ایالات متحد آمریکا، ایران را در زمره «محور شرارت» هم قرار داد. با این وجود کمترین صدایی از دولت های ایرانی وابسته به «بورژوازی ملی» در نیامد. در حالیکه همکاری ایران با روسیه در سوریه و مانورهای متعدد با دو کشور چین و روسیه و ... ناشی ازاعتماد به نفسی که خود زائیده توانایی علمی وفنی در عرصه صنایع نظامی بود و باعث اعتماد به نفس کافی این بخش از حاکمیت گردید. ترور سردار قاسم سلیمانی توسط دولت ایالات متحد آمریکا و شخص ترامپ به عنوان نماینده سرمایه ها ر آمریکایی را می توان تصمیمی برای شکستن همین اعتماد به نفس و ضربه زدن به این سیاست دانست.
«بورژوازی ملی» ایران چون توانایی رقابت علمی وفنی و دیگر عناصر تعیین کننده در عرصه رقابت با غرب و اکنون با شرق در چارچوب نظام سرمایه داری ندارد، به ناچار می خواهد تمام ارزش اضافی و انباشت سرمایه را فقط از گرده نیروی کار و طبقه کارگر داخلی و گسترش سرمایه داری تجاری، دلالی، خام فروشی و نیز امتیازبری گسترده از واردات بیرون بکشد .
به نظر می رسد تمامی اغتشاشی که در سیاست داخلی و خارجی دیده می شود، ناشی ازهمین موضوع و عدم توانایی رقابت علمی و فنی و لاجرم سیاسی با غرب و اکنون شرق می باشد. در نتیجه از یک سو به صورتی مستمر طبقه کارگر و نیروی کار، تحت فشارهای کمر شکن قرار می گیرند )که اوج آن را می توان در لایحه برنامه هفتم توسعه دید( و از سوی دیگر نوعی بندبازی در سیاست خارجی با شرق دیده می شود که گویا میزان این بندبازی را هم تعاملات پیدا و پنهان با غرب تعیین می کند.
بنابراین از یک طرف ناتوانی در رقابت علمی، فنی، ... با اقتصاد های غرب و اکنون شرق به دلیل عقب ماندگی ایران در این زمینه ها )به غیر از عرصه صنایع نظامی( برای «بورژوازی ملی» و دولت های برآمده از این طبقه وجود دارد و از طرف دیگر ماهیتا سرمایه داری برای ادامه حیاتش می بایست نسبت به افزایش ارزش اضافی و انباشت سرمایه اقدام کند. پس تنها راه باقی مانده تلاش برای انباشت سرمایه از درون کشور و کسب هرچه بیشتر ارزش اضافی از گرده طبقه کارگر و نیز انواع و اقسام شیوه های دلالی و سفته بازی در بازار داخلی وخام فروشی گسترده به هرمشتری که در خارج بیابد، است. در این زمینه هم تا وقتی راه غرب بسته باشد، این بورژوازی ابایی ندارد که به شرق متوسل شود، ولی همواره مترصد است که رخنه ای در راه ورود به غرب بیابد که بتواند از آنجا وارد شود، چون از نظر تاریخی و سیاسی تمام جسم و جان « بورژوازی ملی» ایران به غرب گره خورده است. این موضوع را می توان در تمامی جهت گیری های «بورژوازی ملی» و دولت های برآمده از آن به روشنی دید. مثلا رئیس دولت کنونی نخستین دیدارش را در شروع تبلیغات انتخاباتی با اتاق بازرگانی انجام داد که معنای آن، نیاز به تعبیر و تفسیر ندارد. مسلما از چنین دولتی هم باید انتظار داشت که چنین رفتاری با طبقه کارگر داشته باشد و چنین لایحه ای تنظیم کند. البته این موضوع منحصر به این دولت نبوده بلکه تمامی دولت های پس از انقلاب، این وابستگی به «بورژوازی ملی» را داشته اند و بعد از انقلاب هم فقط سرمایه داره ا عوض و جمع جدیدی وارد شده اند ؛ ولی، بورژوازی همان بود که بود. البته تفاوت دولت کنونی با دولت های پیشین در این است که این دولت نمی داند، نمی خواهد و یا نمی تواند سیاست هایش را در لفافه های رنگینی که دولت های پیشین می پیچیدند، قرار دهد و نیاتش را به صراحت، هم چون لایحه برنامه هفتم توسعه ابراز می کند.
از این رو، نمی توان گفت که سیاست خارجی ایران، به جزآن بخشی که تحت تاثیراعتماد به نفس ناشی از پیشرفت عمیق و گسترده در صنایع نظامی قرار دارد، کمترین علاقه و گرایش راستینی به اتخاذ سیاستی راهبردی در جهت اتحاد با شرق داشته باشد. علت ورود مجدد و پر هیاهوی جریان آشکارا غرب گرا به صحنه در چند ماهه اخیرهم به دلیل نزدیکی به انتخابات و هم ضعف و سستی توام با شعارهای فاقد بنیان های عینی و ذهنی لازم از سوی دولت سیزدهم است که این جماعت را باز به طمع انداخته است، طمعی که با توجه به سیاست های دولت سیزدهم در حوزه داخلی و خارجی پر بیراه نیست .
مبنای آن چیزی که «پراگماتیسم ژله ای» در سیاست خارجی گفته شد، هم این است که این سیاست در لحظه تصمیم می گیرد و هیچ نگاه راهبردی درعرصه های اساسی ندارد و دائم خود را پشت « دس تاورد» هایی که فشار غرب و یا تعامل و تساهل شرق برایش فراهم ساخته است، پنهان می کند. سیاستی که هرگز نمی تواند موفق شود چون هر گاه نیروهای درون حاکمیت به توانایی علمی، فنی و... در همه عرصه ها دست نیابند، لاجرم اعتماد به نفس کافی هم نخواهند یافت و «بورژوازی ملی» با این نقطه ضعف، همواره با ترس و لرزمنتظر واقعه ای است که بتواند در سایه آن اندکی به سوی جلو گام بردارد. گام هایی که از انقلاب مشروطه تا کنون همواره لرزان بوده است و هیچ گاه نتوانسته در هیچ زمینه ای دست بالا داشته باشد، مگر فشار هر چه بیشتر بر طبقه کارگر و نیروی کار که آن هم باید منتظر ماند و دید تا کجا امکان پذیر خواهد بود. سیاست خارجی جمهوری اسلامی هر گاه اندکی به دلایلی به سوی شرق میل می کند، «بورژوازی ملی» و نمایندگان سیاسی اش در دولت های مختلف و به اصطلاح اپوزیسیون خارجی به طرفه العینی بهانه هایی می یابند و یا می سازند که امکان و فضای لازم را از تحقق این سیاست می گیرد. این ویژگی « بورژوازی ملی» است که خواسته های طبقاتی خود را بر دولت های مستقر تحمیل کرده و با پدید آمدن نخستین وزش به ظاهر خلاف میلش از سوی شرق، برموج ملی گرایی منحط سوار شده و د ولت ها را نیز به مقابله زبانی وعملی توفان آسا با شرق و در واقع نشان دادن چراغ سبز به غرب وا می دارد.
موضوع دیگر در این زمینه این است که کشورهای نوظهور و در وهله نخست چین و روسیه کاملا بر این مسئله و نبود یک موضع واحد ناشی از تفوق کامل یک طبقه قدرتمند در ایران واقفند و آنچه که به «یک دستی» دولت سیزدهم منتسب می شود، کاملا خلاف واقع است. این «یک دستی » که به ظاهر در عرصه سیاسی انجام شده است، هرگز تمامی واقعیات را نشان نمی دهد، بلکه دولت هایی که قدرت خود را ازهمان بورژوازی گرفته اند گاهی ناچار می شوند در مقابل«میدان» اندک عقب نشینی هایی انجام دهند و بلافاصله که فرصت فراهم شد بر آن می شورند. )قهر و آشتی ظریف در زمان سفر بشار اسد به ایران نمونه ای از این سیاست است(.
از قول پوتین در سفرش به ایران در زمان دولت روحانی نقل شده که گفته است «در ایران با دو دولت رو برو بودیم نه یک دولت! »)نقل به مضمون( این گفته چه صحت داشته و چه نداشته باشد فهم درست این دو کشور)چین و روسیه( را از سیاست های ایران نشان می دهد. سیاست های اخیر دولت ایران در مورد اوکراین که به جرئت و قطعیت می توان گفت اکنون شاخص و تعیین کننده سیاست خارجی و حتی داخلی تمامی کشورهای جهان را به گونه ای مشخص و برجسته می کند، به خوبی نشان داده است که سیاست خارجی « شتر گاو پلنگ» ایران را باید در این چارچوب دید، تا جایی که علاوه بر به رسمیت شناختن تمامیت ارضی اوکراین) که همانگونه که در نوشته پیشین [1] گفته شد، اکنون آشکارا مورد تردید برخی از کشورهای عضو ناتو هم قرار گرفته است( به ابراز تردید در تمامیت ارضی روسیه رسیده است )که بازدر نوشته پیشین به آن اشاره شد( تا شاید بتواند نوعی انتقام « تاریخی» از آن کشور بگیرد. می توان گفت که این سیاست نه تنها پایش بر زمین نیست که اساسا در آسمان سرگردان است.
نکته آخراینکه، مشکل اصلی ایران و کشورهای مشابه این بوده و هست که فاقد یک مجموعه حکومتی با اقتدارکافی و نه مستبدانه می باشند، که از الزامات یک حکومت توانا در شرایط بسیار خطیر گذار به جهانی چند قطبی و چند جانبه گرا است. «بورژوازی ملی» و دولت برآمده از آن هم به دلایل پیش گفته، نمی تواند در مقابله با « میدان» تا آینده قابل پیش بینی به تفوق یا یکدستی «میدان» و « دیپلماسی» دست یابد و لاجرم این تقابل و تناقض تا آینده ای غیر قابل پیش بینی برطرف شدنی نیست، چون جایگزینی که بتواند سویه واقع بین و واقع گرا را بر اساس توانایی های برشمرده در بالا نمایندگی کند، وجود ندارد و قدرت خفته طبقه کارگر هم هنوز خود را نشان نداده است، ولی با آنچه که در سیاست های ضد کارگری دولت سیزدهم در ادا مه سیاست های مزورانه دولت روحانی عیان شده است و کماکان هم در مقابله با معضلات و مشکلات اقتصادی و معیشتی درمانده است، مسلما نمی تواند بدون تغییرات بنیادی تحولی اساسی درسیاست داخلی و خارجی به وجود آورد.
No comments:
Post a Comment