والله این یه موهبتیه که آدم باسوادی مثل شما یادداشتهای یه آدم بیسوادی مثل من رو میخونین. حالا اگه اظهار فضل کردم میبخشید. بقول معروف یارو رو تو ده راهش نمیدادن سراغ خونهٔ کدخدا را میگرفت.ر
راستش رو بخواهید زیاد هم این بیسوادی تقصیر من نیست. تا اون موقعی که یادم هست عادت داشتم همهٔ کارهامو با دست چپ انجام بدم. آقامون، که الهی هر چی خاک اونه عمر شما باشه، یه روز متوجه شد و هر چی تو دست چپم داشتم به دست راستم داد. ولی خوب، دست چپ واسم خیلی راحتتر بود و منم فوری مداد رو میدادمش دست چپم. این جریان ادامه داشت تا اینکه مدرسه رفتم. روز اول که معلم دید مداد رو با دست چپ گرفتم نصیحتم کرد که آدمای چپ دست آخرش به راه چپ میرن و چپول میشن. بعد تشویقم کرد که مداد را با دست راست بگیرم. منم همین کار را کردم ولی برام خیلی سخت بود. پس هر موقع آقا معلم نیگا نمیکرد مداد را میدادم به دست چپم. آقا معلم هم آخرش به این نتیجه رسید که اگر از اولش پایه رو کج بذاره، تا ثریا میرود دیوار کج. پس هر بار میدید من مداد رو با دست چپ گرفتم، با خط کش میزد رو دستم. همین شد که من از درس خوندن متنفر شدم. نه تنها خطم قابل خوندن نبود بلکه در اولین فرصتی که تونستم مدرسه را ول کردم و رفتم شاگرد مغازهٔ عموم شدم. ولی خودمونیم، حالا مگه اسکندر و چنگیز و هیتلر چپ دست بودن که اینقدر منو گیجم کردن، که هنوزم که هنوزه بعضی کارا را که مجبورم کردن با دست راست میکنم و بقیهٔ کارامو با دست چپ؟ا
اصلا کلمه چپ اسمش بد در رفته. یه روز یه جائی میهمون بودم و یه آقائی که چند تا زبون بلد بود و سوادی داشت، راجع به همین صحبت میکرد. میگفت ما مردم عادت کردیم همه را مثل خودمون ببینیم. اگه یکی یه ذره فرق داشه باشه میگیم حتما یه جای کارش ایراد داره. آقامونم هر موقع میدید من بعد از اونهمه خط کش نوش جان کردن هنوز از دست چپ استفاده میکنم میگفت: پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است، تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است. به هر صورت، این آقائی که چند تا زبون میدونست میگفت: چپ همیشه و در همهٔ فرهنگها منفی تلقی میشه. مثلا در زبان ما، لغت راستی به معنی درستی از کلمه راست گرفته شده. میگفت تو انگلیسی هم همینطوره. برای مثال یه لغتی را میگفت که خوب منِ بیسواد درست بلد نیستم تلفظ کنم. حتما شما بهتر میدونین. ولی تا اونجایی که یادمه یه چیزی شبیه رایت بود، که میگفت در انگلیسی درستی و راستی معنی میده. درست مثل فارسیِ خودمون. میگفت حتی متمم قانون اساسی آمریکا هم بیل آو رایتس یا یه چیزی شبیه اونه، که دوباره از لغت راست گرفته شده. دیگه اینکه میگفت همین لغت قانون در فرانسه درویت و در آلمانی رکت هستش که هر دو معنی راست هم میدن. البته این لغتهای خارجی رو که من بلد نیستم و اگه غلط غلوط میگم میبخشید. به هر جهت، میخوام بگم که ما آدما همه چی رو از چشم خودمون میبینیم، و اگه یکی یه کم با بقیه فرق داشته باشه فکر میکنیم که کار اون غلطه و طرف باید کلی جون بکنه تا حرف خودشو ثابت کنه.ا
والله تا اونجایی که عقل ناقص بنده قد میده، همین آدمای متفاوت هستن که چون با بقیه فرق دارن، وقتی که حرفشون به کرسی نشست بهشون میگن انقلابی. ولی قبل از اینکه این اسم رو روشون بذاریم منفور جامعه هستن و همه ازشون پرهیز میکنن. شاید هم سعدی علیهالرحمه وقتی که میگه، پسر نوح با بدان بنشست، خاندان نبوتش گم شد، منظورش همین آدمای انقلابی باشه. پیش خودمون بمونه، این آقای حضرت نوح که از هر موجودی یه جفت انداخت تو کشتی چه جور نبوتی داشت؟ شاید اون بَدان، که منظورش آدمای بده، یه کاری واسهٔ این آقای نوحزاده درست کردن که از این خیالات بیرون بیاد. هیچ بعید نیست که این آقای نوحزاده هم یه انقلابی بوده که اینجوری ترتیبش رو دادن!ا
راجع به آدمای انقلابی میگفتیم. اون وقتها که مدرسه میرفتم یادم میاد راجع به یه آقائی توی کتابا نوشته بودن به اسم فروید که یکی از همین انقلابییا بود و اول خیلیها بهش پریدن، و بعدها که حرفش رو به کرسی نشوند کلی طرفدار پیدا کرد. البته میبخشید که من بیسواد از این حرفهای علمی میزنم. همینکه این یادداشتهای من رو میخونین خودش خیلیه! میگن موش تو سوراخ نمیرفت، جارو به دمبش بسته بود. بازم میبخشید ولی بیسوادی باعث بیعقلی نیست. من که از هر کسی و هر چیزی یه چیز تازهای یاد میگیرم. بگذریم. این آقای فروید با اینکه خودش انقلابی کرده بود میگفت تو دنیا سه تا انقلاب عظیم شده. اول زمانی بود که مردم فکر میکردن که همهٔ دنیا برای اونا خلق شده و آدمیزاد یعنی هستی. کرهٔ زمین هم مرکز تمام دنیاست و خورشید و ماه و ستارگان برای بشر خلق شدن. بعد، یه عده دانشمند با کلی زحمت تونستن به مردم ثابت کنن که این تصور چند هزار سالشون غلطه. آدمائی مثل گالیله و کوپرنیک و نیوتن گفتن بابا این کره زمین اولا مسطح نیست و کروی شکله. درثانی، فقط یه کره از منظومهٔ شمسیه، و نه تنها خورشید و ماه و ستارهها دنبال کره زمین نمیچرخن، بلکه کره زمین و بقیهٔ سیارات دور خورشید میگردن. تازه این فقط یه منظومه از میلیونها منظومهٔ دیگه است. بعد گفتن که خورشید یه ستاره است و کره زمین و بقیهٔ کرهها سیاره هستن. هنوز هم که هنوزه، حتی چند سال بعد از مرگ نیوتن و فروید، کسی نمیدونه چرا یه گوشهٔ آسمون یه سوراخ سیاه داره که همه چیز را به خودش جذب میکنه و میبلعه، که البته کله گندهها، یعنی اونایی که عقلشون خیلی از من بیشتره، مثل این آقای انگلیسیه که همین چند سال پیش عمرش رو به شما داد، فکر کنم اسمش استفن هاکینگ بود، کلی راجع به این سوراخ سیاه تحقیق کرد و نظریه داد. این فضای لایتناهی اونقدر بزرگه که برای ما آدما هنوز قابل قیاس نیست، و خیلی چیزای دیگه رو هنوز دانشمندان کله گندهٔ ما هم نمیدونن. خلاصه مردم رو از این خیالا که همه چی برای اونا به وجود اومده در آوردن.ا
حالا چه درد سرتون بدم، اون کله گندهها و دانشمندایی که من قدم بهشون نمیرسه هنوز دنبال جواب به سوالائی هستن که مغز آدم از دونستنِ خودِ سوال سوت میکشه. اصلا بشر توی این کره خاکی مگه چند ساله که داره زندگی میکنه؟ میلیونها سال قبل از بشر این کره و این منظومه و همه چی بوده. بقول یه آقای ستاره شناسی که میگفت اگه عمر کره زمین رو به اندازهٔ عمر یه آدم، مثلا صد سال، حساب کنیم، مدتی که بشر توی کره زمین بوده به اندازهٔ یه چشم به هم زدن هم کمتره. منتهی ماها برامون مشکله که این رو قبول کنیم. یعنی به آقائیمون بر میخوره! خیلی راحتتره که بگیم خدا قربونش برم یه روز آستینشو بالا زد و گفت که میخواد آدم درست کنه. بعد یه کم گل خام آورد و بعد از شیش روز مجسمه سازی حضرت آدم رو ساخت. بعد دستاشو خوب شست و چون خسته شده بود، روز هفتم استراحت کرد. بعد بجای اینکه یه هفته دیگه زحمت بکشه، یک کلکی زد و از دندهٔ این آدم یه حوا درست کرد، که این آدم شبا تو رختخواب نچاد! بقیهٔ داستان هم که از بهشت بیرون کردن آدم و بعد بچههاش هابیل و قابیل و داستان نوح و اسماعیل و ابراهیم و یعقوب، که زنش سر پیری زایید، و اونیکه نهنگ خوردش و بعد موسی و عصاش و خلاصه همین طور داستان مرتب احمقانهتر میشه، تا میرسه به یه بی پدر و مادر صرعیِ آدمکشی که یه ذره که به لطف تجار جهود جون میگیره، سر همونا رو میبره و با دزدی و قافله زنی و خونخواری یه مذهب جدید درست میکنه. کسانی که هنوز هم بعد از چهارده قرن پیرو اون هستن، با همون آدم کشیها قدرتشون رو نگاه میدارن.ا
منکه فکر کنم که حضرت آدم هیچوقت از بهشت بیرون نیومد. این مردم که من میبینم که اینطور به جون هم پریدن، نمیتونن بچه آدم باشن. یه بابایی یه روز پا میشه و چهار تا کور و کچل دورش سینه میزنن. بعد یهوئی داد میزنه که آخه این زمین مال ماست و از قدیم و ندیم به قوم ما، که یهوده یا عربه، یا فارسه، یا لره، یا کرده، یا هر کوفت و زهر مار دیگه هست تعلق داشته. بزنین همسایههاتون رو بکشید و زمین ما رو که غصب کردن پس بگیرید. یکی دیگه درست برعکس این رو میگه، که بهشون میگن استقلال طلب. اینا میگن نه، ما فقط یه تیکه از زمین این کشور رو میخواهیم، و شروع میکنن با دولتشون جنگیدن. مگه اینا خبر ندران که هر کی صاحب هر زمینی بوده آخرش مرده و همونجا با خاک یکسان شده، و قبل از ما آدما، و قبل از اینکه اولین موجود تک سلولی به وجود بیاد، این زمین میلیونها سال بدون صاحب بوده. بقول مرحوم خیام، روزی به کودکی به استاد شدیم، روزی به استادی خود شاد شدیم، پایان سخن شنو که بر ما چه رسید، از خاک برآمدیم و بر خاک شدیم. والله منکه بیسوادم و نمیدونم؛ حتما یه مصلحتی هست که من خبر ندارم.ا
بگذریم. راجع به آقای فروید میگفتیم که میگفت سه انقلاب تو دنیا به وجود اومد، که اولیش رو گفتیم. میگفت دوم یه انقلابی به اسم داروین بود که تا مدتها جرات نمیکرد حرفشو بزنه. آخرش دل را به دریا زد و حرفاشو تو یه کتاب نوشت، که البته زنش که کلی نماز میخوند و تسبیح از دستش خارج نمیشد، دیگه تو رختخواب راش نداد! بعدش هم که کلی تکفیر شد. واقعا هم به مردم برخورده بود که بجای اینکه اشرف مخلوقات باشن، یکی بهشون بگه که پسر عموشون میمونه!ا
انقلاب سومی هم که آقای فروید عنوان کرد، اسمش را فکر غیر ارادی گذاشته بود. این خیلی سر و صدا کرد و همه را به وحشت انداخت که چطور میشه آدم یه چیزی تو مغزش باشه که یهوئی بُروز میکنه، و به آدمائی که فکر میکردن همه چی رو میدونن خیلی برخورد. مخصوصا آدمای پر قدرت هیچوقت نمیتونن بخودشون بقبولونن که هر چقدر هم پر قدرت و پولدار باشن، در مقابل این کهکشان لایتناهی از یه اتم هم کوچیکترن. تازه جالب اینه که وجود این دنیا و شکلی که موجودات به وجود اومدن، که آقای داروین مفصلا ثابت کرده، همش الابختگی بوده. یعنی بشر از اون موقعی که یک موجود تک سلولی بود تا الان همه یه جریان، بقول آقای داروین، تحولی بر اثر انتخاب طبیعی داشته که در هر لحظه میتونسته سرنوشتش رو تغییر بده. مثلا همون بلائی سرش بیاد که بر سر دایناسورها اومد. یا اینکه ممکن بود تحول در یه نقطهای بحرانی بروز میکرد که مثلا آدما پر داشته باشن و پرواز کنن. یا هر جور دیگهای میتونست باشه. اینها همه در اثر تصادف یه بار اتفاق افتاد و هیچوقت دیگه اتفاق نمیاُفته، چون زمان تکرار نمیشه و فقط جلو میره. حالا هی به خودمون بگیم که بابا بعد از مرگ یه دنیای دیگه هست. مثلا بهشت هست، و همون طور که تو قرآن اینقدر تکرار شده، میوههای خوش مزه و زنای خوشگل همینجوری نشستن و منتظر ما مردا هستن تا باهاشون اون کاری را بکنیم که تو این دنیا فقط آخوندها و کشیشها و خاخامها و سایر مذهبیون که قدرت دستشونه اجازهشو بهمون میدن. خلاصه ما مردا همینطور دلامونا خوش کنیم! ولی عقل بیسواد ناقص من تا اونجا قد میده که چون هیچ چیزی به عقب بر نمیگرده، و زمان فقط به جلو میره، نه تنها اونجوری که مرحوم خیام میگفت که دایرهوار نیست، بلکه همه چی در جهت جلو و رو به پیشرفته. یعنی اگر هم اسمش را بخواهید پسرفت بذارید، همواره جلو میره.ا
به هر صورت، اینا چیزایی بود که میخواستم راجع به ما آدمای دو پای مغرور بگم، که این چند سالی که تو این دنیا هستیم، چقدر حرص میزنیم و جوش میخوریم. فکر میکنیم حیوونا رو واسهٔ ما ساختن که بخوریمشون. با دروغ و حقهبازی مال بقیه مردم را هم بخوریم. همه جا دنبال این باشیم که زمینهامون و خونههامون و سایر اموالمون هی قد بکشن، و تا میتونیم از جیب بقیه در بیاریم و تو جیب خودمون بذاریم. ولی دست آخر همهٔ ما و دنیامون همون جائی میریم که اوناسیس و قارون و سلیمان و گداهای بی نام و نشون رفتند. فقط فکر میکنم که اگه اون موقعیکه آقا معلم با چوب به دستم میزد، اگه دلشو داشتم و کتکها رو میخوردم و بازم با دست چپم ادامه میدادم، شاید امروز منم مثل یکی ازین با سوادای انقلابی بودم. ولی چرا حسرت بخورم. این چند سال بقیه رو اگه کار مثبتی کردم هنر کردم. البته شما بهتر میدونین، منکه بیسوادم. ولی اونایی که قبل از اینکه اسمشون رو ببری باید یه واژهٔ دکتر و مهندس و یا پرفسور جلوی اسمشون بذاری، حتما باسوادترن. میبخشید اینقدر سرتون رو درد آوردم.ا
No comments:
Post a Comment