هوشنگ فاضلی
اثاثیه و لوازم زندگی را آوردند و سکونت نمودند. پس از چندی متوجه شدم که زن و شوهر هر روز صبح از خانه خارج میشوند و شب بازمیگردند، و فرزندی وجود ندارد. چون در آن زمان تلفن هر دو طبقه مشترک بود، یکبار که میخواستم شمارهای را بگیرم ناخوداگاه میان مکالمات تلفنی آقای مهندس قرار گرفتم.ا
او با خانمی صحبت میکرد که با شنود مکالمات آنها متوجه شدم که این خانم همسر قبلی او بوده و فرزندش هم متعلق به آن خانم میبود. در مورد آن فرزند مشاجره میکردند. بنابراین خانمی که در منزل ما سکونت میکرد همسر جدید و یا دوست دختر او میبود.ا
به هر حال، دو ماه گذشت و زمان پرداخت اجارهٔ خانه رسید، ولی او چک یا پولی نپرداخت. یکماه دیگر هم گذشت و خبری نشد، و چون صبحها از منزل خارج میشدند و شبها دیر به خانه میآمدند، زمان مناسبی برای صحبت نداشتم. به هر صورت، روزی با وی صحبت کردم و او با اظهار شرمندگی از اینکه فراموش کرده بود که اجاره را بدهد مبلغی پرداخت و گفت که طی چند روز آینده اجارهٔ سه ماه را پرداخت خواهد کرد. البته چنان تظاهر میکرد که این مبلغ اجاره در زندگی و درآمد او هیچ تاثیری نداشت.ا
بدقولیها و نوع زندگی آنها مرا به شک انداخت و بیشتر سعی کردم از واقعیت زندگی آنها مطلع شوم. آنروزها کپسول گاز را به درب منازل میآوردند، و من یک کارت اشتراک گاز در حیاط خانه پیدا کردم که به آدرس منزل قبلی آنها بود، و لذا سرنخی به دست آورده بودم.ا
به منزل قبلی ایشان مراجعه و سراغ او را گرفتم. خانمی که از قرار مالک منزل قبلی او بود گفت که او مستاجر سابقش بوده و چون کرایه پرداخت نمیکرده از آن خانه بیرونش کرده بود! در این زمان متوجه شدم که او کلاهبردار است. سعی کردم حتّیالامکان اجاره را دریافت کنم و در فرصتی او را از این خانه بیرون کنم.ا
روزی که به خانه میآمدم وانتی را دیدم که چند تخته فرش نو برای او آورده بودند. خوشحال شدم که وضع زندگیاش بهتر شده بود. ولی بدقولیهای او ادامه داشت. یکماه بعد به من گفت که اگر اجازه دهم میخواهد کف اتاقها را موکت کند. به او گفتم کف اتاقهای ساختمان سنگ بود و احتیاجی به موکت نبود. دلایلی آورد و گفت اگر نخواستید بعداً میتوانید آنها را به راحتی از کف اتاقها جدا کنید. به هر حال هزینهاش به عهدهٔ او بود. پس از مدتی کوتاه کمکم فرشها را از منزل خارج کردند و کف اتاقها همه موکت بودند.ا
انقلاب شد. پس از مدتی، کارگران برای دریافت حقوقشان جلوی در خانه صاف میکشیدند. معلوم شد او پیمانکاری بیش نبود و تیتر مهندسی نیز نداشت، و همسرش را هم که یک دکوراتور بود فریب داده بود. جالبتر اینکه همسر او هم باردار شده بود.ا
روزها میگذشت. یکروز که زنگ طبقهٔ دوم را میزدند پائین رفتم و مشاهده کردم که یک پلیس با چند نفر در حال بازداشت همسرش به جرم کشیدن چک بیمحل بودند. گرچه شوهرش در منزل بود، ولی خودش را نشان نمیداد. همسرش هم گریان اظهار میکرد که شوهرش مجبورش کرده بود که آن چک را بدهد. با وساطت من آن خانم را رها کردند، ولی گفتند که اگر تا چند روز دیگر وجه آن چک وصول نشود مجددا مراجعه خواهند کرد.ا
ماجرا ادامه داشت. یکروز به مهندس قلّابی گفتم آقای وحدتی، میدانم که گرفتار کم پولی شدهای. به دروغ گفت که چند پروژهاش فروش نرفته و گرفتار شده بود، که البته منهم به دروغ سخنان او را تایید کردم و گفتم که حالا که محل زندگی او را پیدا کرده بودند، بهتر بود که از آنجا نقل مکان میکرد، چون مساله جدی بود، به خصوص که پای خانمش که باردار نیز بود در میان بود. پرسید چگونه برود. به او گفتم که کلیهٔ اثاثیهٔ خانهاش بیش از یک وانت نبود. شبانه نقل مکان کند و هم خود و هم مرا از گرفتاری نجات دهد؛ که البته قبول کرد.ا
یکروز که خانه را خالی کرد، فقط یک نردبان و دو عدد لوستر باقی مانده بود. پرسید که به من چقدر بدهکار بود، پاسخ دادم اجارهٔ سه ماه. با مصیبتی دو ماه اجاره را داد و گفت وقتی بقیهٔ اثاثیه را برد، یعنی نردبان و دو لوستر، بقیهٔ اجاره را میپردازد. منهم راضی شدم و شرش از سر ما کوتاه شد.ا
سه ماه از این ماجرا گذشت و از او خبری نشد. ادارهٔ محل کار من در خیابان فردوسی، خیابان کوشک بود.ا
روزی یک از دوستانم گفت که در خیابان فردوسی یک دوست فرش فروش داشت. میخواست فرشی بخرد و سلیقهٔ من را میخواست بداند. به اتفاق به مغازهٔ فرش فروشی رفتیم. پس از صحبتهای متفرقه گفت که چند روز قبل دو نفر با اسلحه به مغازهٔ او رفته و درخواست پول کرده بودند. به زور اسلحهٔ آنها در گاوصندوق را باز میکند. پول زیادی در صندوق نبوده، که آنرا با چند فقره چک میبرند. البته آنها چکهائی بودند که هرگز وصول نمیشدند. سپس توضیح داد که سال قبل یک اتومبیل جگوار جلوی مغازه آمده و شخص به ظاهر محترمی از آن پیاده شده و به مغازهاش آمده و چند تخته فرش را پسندیده بود. کارت ویزیتش او را مهندس وحدتی معرفی میکرده، و آدرس منزلش در قیطریه بود. سپس گفت که با فرض اینکه این خانهٔ آقای مهندس میبود، فرشها را به آن خانه تحویل داده بودند. نخستین چک او وصول و بقیه برگشت میخورند. پس از مراجعه به منزل دریافته بودند که او در آنجا مستاجر بوده، و در آن زمان از آنجا نقل مکان کرده بود.ا
من خودم را معرفی کردم و گفتم که من مالک همان ساختمان هستم، ولی البته نمیدانستم این شخص به کجا نقل مکان کرده بود.ا
مدتی از این قضیه گذشت. یکروز آقای وحدتی به من زنگ زد که ببخشید که من برای پرداخت یکماه اجاره نیامدم. فردا برادرم برای بردن لوسترها مراجعه میکند. شب هم من میآیم و تسویه حساب میکنم. گفتم اشکالی ندارد. اتفاقا من چند روز پیش در فرش فروشی آقای مقدم بودم و او خیلی علاقه داشت که شما را ببیند. میگویم فردا شب ایشان هم به منزل ما بیایند که شما را ببینند. کمی مکث کرد و سپس گفت که حتما خدمت میرسد.ا
پانزده
سال است که هنوز نیامده و دو عدد لوستر هنوز در منزل ما میباشند.ا
No comments:
Post a Comment