اندیشمند بزرگترین احساسش عشق است و هر عملش با خرد

Wednesday, April 23, 2025

منحنی زندگی‌

چنان که به زندگیِ هر انسانی‌ از آغاز، یعنی‌ تولد، تا پایان، یعنی‌ مرگ، نظری بی‌اندازیم، به این نتیجه می‌رسیم که کسانی‌ که عمر کاملی داشته‌ا‌ند، یعنی‌ طول عمرشان تا زمان پیری بوده است، یک دورهٔ منحنی و یا دایره‌ای را طی کرده‌ا‌ند. این دایره یا منحنی از صفر شروع می‌شود، به اوج می‌رسد، و سپس نزول می‌کند تا مجددا در نقطهٔ آغازین پایان یابد.ا

زمانی‌ که ما به دنیا می‌آییم، با گریه و شیون به این جهان پا می‌گذاریم. گریهٔ ما از آن است که از محیطی‌ کاملا متفاوت به محیطی‌ دیگر وارد شده‌ایم. یک جنین به مدت کمی بیش از نُه ماه در رحم مادر و در مایع امنیاتیک رشد می‌کند. جنین توسط بند ناف مواد خوراکی را از مادر دریافت می‌کند. پس از تولد، نوزاد در معرض باکتری‌ها و سایر امراضی قرار می‌گیرد که قبلا در رحم وجود نداشتند. بدنِ یک نوزاد آنقدر ضعیف است که به سادگی‌ انواع بیماری‌ها را می‌پذیرد. بدین دلیل، داروهایی کشف شده‌ا‌ند که می‌توانند بدنِ نونهال را در مقابل آن امراض مصون نگاه دارند.ا

در سنین بالا، و در اواخر عمر، انسان‌ها آنقدر ضعیف می‌شوند که مانند کودکی آمادهٔ پذیرش انواع بیماری‌ها می‌باشند. بدین دلیل، اشخاص در سنین بالا همواره دارو‌هائی با خود حمل می‌کنند که بتوانند در مقابل آن بیماری‌ها مصون بمانند. به همان اندازه که نوزادی احتیاج مبرم به فرآورده‌های پزشکی و مراقبت مداوم پزشکان را دارد، اشخاصی‌ که به قول معروف پا به سنی‌ گذاشته‌ا‌ند نیز مجبورند که از این خدمات بطور روزمره استفاده کنند.ا

یک نوزاد در زمان تولد قادر به انجام هیچ عملی‌ نیست، چرا که قدرت فیزیکی‌ او به دلیل عدم رشد ماهیچه‌ها بسیار کم است. بینایی او نیز اندک است و جز گریه کردن نمی‌تواند سخن دیگری به زبان بیاورد. شاید سایر حواس پنج‌گانه، مانند شنیدن و بوئیدن و چشیدن نیز در او رشد نیافته باشند. بدین معنی‌ که چنان‌که با یک نوزاد و یا نونهال به آهستگی و نرم سخن گوئیم، شاید به دلیل تکامل نیافتنِ حس شنوائی، گفتار ما را نشنود. و یا چنان‌چه این آزمایش را با عطر و بو، و همچنین طعم و مزه، برای آزمون قدرت بویایی و چشایی او انجام دهیم، شاید به اندازهٔ دیگران نتواند مزه و رایحه را تشخیص دهد، بخصوص که هنوز دندان‌های نونهال رشد نکرده و مجبور است خوراک نرم بخورد.ا

هنگامی که ما به سنین بالا می‌رسیم، حواس پنج‌گانهٔ ما نیز تضعیف می‌شوند. نخست قدرت دید ما کاهش میابد. سپس به سمعک احتیاج پیدا می‌کنیم. به دلیل فاسد شدن دندان‌ها و داشتن دندان مصنوعی، و همچنین به دلیل تنگی نفس، تُنِ صدا و روش گفتاری ما تغییر پیدا می‌کند و سخن گفتن مشکل می‌شود. عضلاتمان نیز قدرت خود را از دست می‌دهند و نشستن و سرپا شدن دشوار می‌شود، و گاهی مانند کودکی احتیاج داریم که شخص دیگری دست ما را بگیرد و به ما در بلند شدن از جای خود کمک کند. طعم غذا نیز برای ما تغییر می‌کند و به اندازهٔ سابق مزهٔ غذا را تشخیص نمی‌دهیم، بخصوص که دندان‌های شخصی‌ که پا به سن گذاشته ریخته و یا مصنوعی می‌باشند و مجبور است خوراک نرم بخورد. به همین طریق قدرت بویایی این شخص نیز تقلیل می‌یابد. بنابراین، حواس پنج‌گانهٔ فردی که سنّی از او گذشته است، مانند حواس پنج‌گانهٔ یک نوزاد، قدرتی‌ را که سابقاً داشت از دست می‌دهد.ا

مغز بچه‌ای که در حال رشد است مانند اسفنجی است که داده‌ها را جذب می‌کند، و با حافظهٔ پر گُنجایشی که دارد همه چیز را به خاطر می‌سپارد. بدین دلیل است که انسان‌ها از سنین پائین نه تنها روش زندگی‌ و طرز رفتار با دیگران را از اولیای خود می‌آموزند، بلکه آنچه را که بشر در طی قرون و اعصار اختراع و یا کشف کرده است، مانند زبان گفتاری، خواندن، نوشتن، علوم، و سایر اطلاعات تخصصی را فرا می‌گیرند. یک فرد، تا سنین بلوغ و کمی‌ پس از آن به یادگیری اشتغال دارد. بر اساس آنچه که می‌توان آنرا نورم یا هنجار جامعه نامید، مردان و زنان پس از کسب دانش و اشتغال، به تشکیل خانواده می‌پردازند. این زمانی‌ است که فرد داده‌های مورد احتیاجش را به خاطر سپرده، و با استفاده از آنها در پیشبرد اهداف جامعه و گسترش نسل جدیدی همگام می‌شود.ا

حافظهٔ انسان‌ها در سنین بالا مسیر معکوسی را طی می‌کند. بدین معنی‌ که از میانه‌سالی‌ به بعد، یادگیری انسان کم می‌شود و سیر نزولی طی می‌کند. یکی‌ از بیماری‌هائی که بسیاری مبتلا به آن هستند، آلزایمر است. به عنوان مثال، در ایالات متحده، از هر نُه نفر در سن شصت و پنج به بالا، یک نفر دچار این بیماری است، که البته این مرض بدترین بیماری است که حافظهٔ انسان ممکن است بدان دچار شود. بر اساس آمار دیگری، چهل درصد افراد با سن شصت و پنج به بالا، حتّی اگر به بیماری آلزایمر مبتلا نشده باشند، به کاهش و یا از دست دادن قشر عظیمی‌ از حافظه دچار هستند.ا

بنابراین می‌توان نتیجه گرفت که انسان‌ها تا حدود سن سی‌ سالگی به جذب داده‌ها و یادگیری مشغولند، و از این سن تا حدود پنجاه سالگی در گیرودار زندگی‌ هستند، و حافظهٔ آنها بطور متوسط سیر مستقیمی‌ را طی می‌کند. در حدود سن سی‌ سالگی است که مرد و زن آنچه را که از زندگی‌ می‌خواهند در می‌یابند، و به عضوی از افراد جامعهٔ پر تلاش و کوشش تبدیل می‌شوند. البته عده‌ای از سنین پایین‌تر، مثلا هجده سالگی مشغول بکار می‌شوند و در سن سی‌ سالگی کاملا خانوادهٔ خود را گسترش داده‌ا‌ند. ولی‌ برای کسانی‌ که تحصیلات خود را برای رسیدن به تخصص خاصی‌ ادامه داده‌ا‌ند، سی‌ سالگی سرآغاز یک زندگی‌ مشترک، و تشکیل خانواده است. از حدود سنین پنجاه تا شصت سالگی انسان‌ها به میان‌سالی‌ می‌رسند، که یا خود را بازنشسته می‌کنند و یا به سوی آن قدم بر می‌دارند. بسته به موقعیت اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی‌، و علمی‌ انسان‌ها در سنین خاصی‌، که معمولاً بین پنجاه تا هفتاد است، خود را بازنشسته می‌کنند. این بازنشستگی صرفا به منظور کار نکردن و تفریح نیست، بلکه به دلیل کاهش نیروهای جسمی‌ و ذهنی‌ است.ا

چنان‌که در بالا آمد، انسان‌ها تا اواسط عمر خود یک سیر صعودی و تکاملی را طی می‌کنند، و از میان‌سالی‌ به بعد به دلیل فیزیکی‌ و ذهنی‌ قدم در یک سیر نزولی می‌گذارند. به این ترتیب، ما انسان‌ها از صفر شروع می‌کنیم و به نقطهٔ اوج می‌رسیم، و سپس باز می‌گردیم به نقطهٔ صفر، که زمان مرگ است.ا

در زمان کودکی، یعنی‌ زمانی‌ که ما از نظر فیزیکی‌ و ذهنی‌ توانائیِ نگاه‌داری از خود را نداریم، عموما پدر، مادر، و یا اولیائی داریم که به ما یاری می‌رسانند. زمانی‌ که پیر و فرتوت می‌شویم، چنان که گفته شد، مانند یک کودک بطوری ناتوان می‌شویم که قدرت نگاه‌داری از خود را نداریم. ولی‌ در این سن اولیائی که به ما یاری برسانند وجود ندارند. اگر فرزندانی داشته باشیم، آنها در پی زندگی‌ خود می‌باشند و کمکی‌ به ما نمی‌توانند بکنند. در اینصورت، پدران و ماداران که به ناتوانی می‌رسند، به خانه‌های بزرگسالان سپرده می‌شوند، البته اگر از نظر بدنی بیماری خاصی‌ نداشته باشند، و از نظر مالی نیز توانِ پرداختِ خدماتی را که به آنها ارائه می‌شود داشته باشند. واضح است که در این گونه سازمان‌ها، به آن اندازه که پدر و مادری از بچه‌های خود نگاه‌داری می‌کنند، از این مردان و زنان از کار افتاده نگاه‌داری نمی‌شود.ا

بسیاری از افرادِ پیر و فرتوت، چنان‌چه از نظر ذهنی‌ و فیزیکی‌ در موقعیت مناسبی نباشند، همواره آرزوی مرگ می‌کنند. البته بیماری‌های گوناگون که گریبان این گروه از انسان‌ها را می‌گیرد، مانند آلزایمر که از آن سخن رفت، زندگی‌ افراد مسّن و پیر را هر‌آینه دشوارتر می‌کند. حال باید دید که اگر خالقی ما را خلق کرده است، به چه دلیل چنین دایره‌ای به وجود آورده است، که زمانی‌ که در این دنیا قدم می‌گذاریم کاملا به بزرگ‌سالان وابسته هستیم، و در زمان پیری نیز همان احتیاج را داریم، ولی‌ کسی‌ نیست که از ما نگاه‌داری کند!ا

گروهی از موجودات زنده، یعنی‌ گیاهان، از زمین تغذیه می‌شوند. آنها مواد غذائی مورد احتیاج خود را از آب و زمین و هوا می‌گیرند. گیاهان می‌توانند از زمین کلسیم، نیتروژن، پتاسیوم، فسفر، سولفور، زینک، آهن، منگنز، منیزیوم، و سایر مواد مغذی را کسب کنند. از آب و هوا نیز اکسیژن، نیتروژن و کربن دریافت می‌کنند. این مواد از طریق انسان‌ها و حیوانات و سایر گیاهان که در زمین دفن شده‌ا‌ند در خاک ذخیره می‌شوند. ما انسان‌ها گیاهان و حیوانات را می‌خوریم. حیوانات نیز گیاهان و سایر حیوانات، و البته اگر بتوانند انسان‌ها را نیز تغذیه می‌کنند. بدین ترتیب، موجودات زنده برای بقای خود اجبار دارند که یکدیگر را بخورند! بنابراین، اگر به خالقی اعتقاد داریم، این خالق موجوداتی را خلق کرده است که برای بقای خود نیاز دارند که یکدیگر را مصرف کنند.ا

چنان‌که ما به فرگشت یا سیر تکاملی اعتقاد داشته باشیم، یعنی‌ معتقد باشیم که ویژگی‌های موجودات زنده که توسط انتخاب طبیعی هدایت می‌شوند در طول نسل‌ها تغییر پیدا می‌کنند؛ پایدار ماندن موجودات زنده در این دنیا به دلیل مصرف یکدیگر به نظر عاقلانه‌تر می‌آید. در زمان‌های پیشین، همانگونه که امروزه حیوانات به منظور سدّجوع یکدیگر را تکه پاره می‌کنند، انسان‌ها نیز چنین می‌کردند. البته این سنّت همچنان ادامه دارد، و کشتار یکدیگر توسط ما انسان‌ها به دلیل گسترش مادیات زندگی‌ خود، از پول و زمین و ملک گرفته تا به دست آوردن قدرت و شهرت و مقام، نتیجهٔ خونخواری انسان‌هاست، گرچه دلیل جنگ‌ها متفاوت است. ما برای زنده ماندن احتیاج به خوردن سایر موجودات زنده داریم. ولی‌ برای بقای نسل خود اجبار نداریم که انسان‌های دیگر را نابود کنیم. حیوانات برای بقای نسل خود، یعنی‌ جفتگیری، با یکدیگر می‌جنگند، ولی‌ یکدیگر را نمی‌کشند، بلکه آنکه در جنگ یک‌تنه قدرت کمتری دارد، زمین جنگ را ترک می‌کند. این فقط ما انسان‌ها هستیم که خود را اشرف مخلوقات می‌نامیم، ولی‌ برای گسترش زمین تحت کنترل خود و یا ازدیاد مال و مقام به قتل یکدیگر دست می‌زنیم. جالب‌تر اینجاست که فرمانده‌هائی که دستور جنگ می‌دهند، خود در این انسان‌کُشی شرکت نمی‌کنند، و فقط جوانانی را که شستشوی مغزی داده‌ا‌ند تا حس انسان دوستی‌ در آنها خاموش شود، با شُعار میهن‌پرستی‌ و دفاع از میهن به قتل‌گاه می‌فرستند.ا

یکی‌ از بزرگ‌ترین نقایص ما انسان‌ها زیان رساندن به انسان‌های دیگر به منظور پیشبرد اهداف مادی و معنوی خود است. ما باید به این نتیجه برسیم که خوشبختیِ ما دیدنِ شادی در چهرهٔ دیگران است. باید این ایده را درک کنیم که گشایش در کار دیگران، و نه ضربه زدن به آنها، همواره در دستور کار ما باشد. دشمنی کردن و راه اندازیِ یک جنگ، با توجه به سلاح‌های مرگباری که انسان‌ها خلق کرده‌ا‌ند، نه تنها کشتار دیگران را در پی دارد، بلکه باعث نابودیِ محیط زیست نیز می‌شود. دانستن این واقعیت ضروری است که زمانی‌ خوشبختی‌ ما تضمین می‌شود و زندگیِ زیبائی خواهیم داشت که در محیطی‌ شاد و با مردمی زندگی‌ کنیم که در خدمتِ ما نیستند بلکه در همان مسیر با ما قدم برمی‌دارند و تلاش آنان نیز شادی و آسایش دیگران می‌باشد. تا زمانی‌ که ذهنیت ما این واقعیت را نپذیرد ما بوئی از آنچه انسانیت نام نهاده‌ایم نبرده‌ایم. ا

No comments:

Post a Comment