تعریفهای بسیاری در مورد فرق انسان و حیوان شده است. قدیمیترین تعریف این است که انسان حیوانی اندیشمند است و سایر حیوانات بر اساس غریزه عمل میکنند. اشتباه بودن این نظریه ثابت شده است چرا که حیوانات هم مانند انسان فکر میکنند، به نسبت دیگر. شمپانزه نزدیکترین حیوان به انسان از نظر هوش است، و بعد دلفین و طوطی هستند. مدارک زیادی از حیواناتی که زبان انسان را میفهمند ثبت شده است. فرق دیگر این است که انسانها دارای احساسات هستند که برایشان قابل کنترل است، و احساسات حیوانات غریزی است. مشاهده زندگی حیوانات نشان میدهد که آنها به همان نسبت به یکدیگر عشق نشان میدهند که انسان ها. ملیونها نفر فیلم پلنگی را دیدند که میمونی را برای غذا کشت و بعد متوجه شد که میمون نوزادی را در بغل دارد. این حیوان آنقدر تحت تاثیر قرار گرفت که میمون کشته را رها کرد تا از نوزاد پرستاری کند. فرقهای دیگری هم بین انسان و حیوان گذاشته اند از جمله که انسان حیوانی ناطق است، و یا انسان از ابزار استفاده میکند، و سایر تعریفها که ثابت شده است که غلط هستند. بررسی این تعاریف، از جنبه مذهبی گرفته، که انسان دارای روان و جوهر است، تا نحوه برخورد انسان و حیوانات با یکدیگر و با طبیعت، متوجه میشویم که مشکل است که به تعریفی مشخصی برای فرق بین انسان و حیوان رسید. به زبان دیگر، آسان نیست که خطی بکشیم که بشر را از حیوانات جدا کند. بعضی از کاراکترها و رفتارهای انسان را میتوان در حیوانات یافت. بعضی حیوانات خصوصیاتی دارند که برتر از خصوصیات بشر است مثل پرواز کردن، دید نافذ، شنوای قوی، استتار با تغییر رنگ، ارتباط از طریق امواج، و خیلی خصوصیات دیگر. حیوانات دارای ابزار طبیعی هستند که به آنها قدرت زندگی در محیط وحش را میدهد که ما انسانها فاقد آنها هستیم. بر طبق قانون بقا، حیوانات به طریقی تکامل یافته اند که بتوانند در محیط خود بقای خود را حفظ کنند. به همین دلیل، آنها فاقد بعضی قابلیتهای ما هستند. با این حال، ما همیشه از شباهتهای بین خود و حیوانات در شگفت میشویم. شباهت بین شمپانزه و انسان، هوش بعضی حیوانات دریای مثل نهنگ، دوستی و چاپلوسی حیوانات خانگی، داستانهای هستند که ما بارها شنیده و خوانده ایم. ما با تعجب شاهد هوش، زیرکی، و درک بعضی حیوانات هستیم. کتاب "منشأ انسان" را داروین بعد از مطالعات در جزیره گالاپاگوس نوشت که به این حقایق میپردازد
انسان میتواند انتزاعی فکر کند ولی حیوانات نمیتوانند. نقاشیهائی روی دیوار غاری در اروپا پیدا شدند که به دوران پاره سنگی
مربوط میشود. ذهن خلاق نقاش در این اثار هویدا است. اختراع با تصویری در ذهن بطور تجریدی آغاز میشود. این احتمالا تنه فرق بین بشر و حیوان است. تا آنجایی که مربوط به هوش است، ما میتوانیم با توجه به درجه و روش استفاده از هوش بین انسان و حیوان فرق بگذاریم. هوش با تجربه گذشته و طرح ریزی برای آینده اندازه گیری میشود. زمانی که یک ببر حالتی به اندامش میدهد که قصد حمله دارد (بر افروختن عضلات و چنگ زدن به زمین و خروش به رقیب) با توجه به تجربههایی که دارد قدم بعدی را طرح ریزی میکند. او حدس میزند که ببر رقیب حمله خواهد کرد و برای اینکه از حمله او جلوگیری کند خودش را با این حالت قوی تر نشان میدهد. شاید بگوییم که این یک غریزه است. اگر غریزه است بر اساس نسلها تجربه بدست آماده است. وقتی که حدس میزنیم که رودخانه ممکن است طغیان کند و سد را بشکند، با کیسههای شن سد را محکم میکنیم. نگرش به آینده بر اساس تجربیات گذشته است. در این صورت آگاهی تاریخی لازم است. آنها که به تاریخ نگاه میکنند و اندیشه خود را تنظیم میکنند و برای آینده برنامه ریزی میکنند با خردتر هستند. برای پیشرفت این سه قدم لازم است. به دلیل سالها تجربه و استفاده از این تجربه با ثبت و بهره گیری از تجربه و دانش جدید بشریت از وحوش جلوتر افتاده است. اگر ما به این نکته بیندیشیم که هر کدام از ما نتیجه یک حادثه هستیم، یعنی که در زمان نطفه سازی عوامل زیادی به ما کمک کردند، پی خواهیم برد که چقدر خوش شانس بوده ایم که زندگی به ما هدیه شده است تا در جهانی که خود به همین صورت ساخته شده است زندگی کنیم. در هر قدم رشد ما خیلی از عوامل (مثل بیماری) را پشت سر گذاشتیم تا بدین جا برسیم. در مقابل، در زمان نطفه سازی ملیونها نطفه نتوانستند زندگی را تجربه کنند. در حیطه تاریخ تکامل، بسیاری پروسههای دیگر ممکن است به ثمر نرسیده باشند، که میتوانیم آنرا شانس یا احتمالات بنامیم. با این علم، ما میتوانیم نسل خود را با کمک به یک دیگر پیش ببریم (همچنین با گوشه چشمی به محیط زیست و سایر موجودات؛ حد اقل برای ادامهٔ حیات خود)، بجای گسترش جنگ که اکنون در اکثر نقاط دنیا در جریان است. چقدر این جنگها به بقأ ما لطمه میزنند موضوع بحث دیگریست