به قول و روایت تاریخشناسان و متخصصین در این امور، بهترین تاریخی که در مورد اسلام نوشته شده، تاریخ طبری است. این تاریخ در شانزده جلد میباشد، که البته دو جلد نخست از آغاز وجود این جهان، که در حد علوم آن زمان است، تا آغاز تاریخچه اسلام سخن میگوید. در این تاریخ، پس از داستان سیب و خروج مخلوقات از بهشت، در باره فرزندان و نسلهای بعد آدم و حوا توضیح داده میشود. این تاریخ تا زمان خود طبری ادامه میابد، که البته او در سالهای پایانیِ سه قرن نخست پس از هجرت میزیسته است. تاریخ طبری بارها ترجمه شده، و گویا بهترین برگردان آن به فارسی توسط ابوالقاسم پاینده باشد که در سال ۱۳۵۲ صورت گرفته است.ا
گرچه این تاریخ به عنوان بهترین و کاملترین تاریخ ظهور محمد و پایگیریِ اسلام شناخته شده، ولی چرا طبری تاریخ ایران را به عربی نوشته، و چرا مترجم آنرا به سبک نگارش پارسی آن زمان ترجمه کرده است، مشخص نیست. از طرف دیگر، چگونه است که ترجمهٔ تاریخ طبری در نزدیک به نیم قرنی که اسلامیون بر ایران حکومت میکنند تجدید چاپ نشده است؟ آیا دلیلش این میتواند باشد که کسی که این تاریخ را مطالعه میکند از فجایع و کشتاری که محمد و یارانش در عربستان، و سپس نمایندگانش با قساوت هرچه بیشتر در سرزمینهای دیگر، به آن مبادرت ورزیدند آگاه میشود و از این دین دوری میکند؟ گرچه رژیم اسلامی خود بهتر از هر تاریخی، و بطور زنده، مزهٔ اسلام را به ایرانیان چشاند! اینها پرسشهائی میباشند که البته چون هر دو نویسنده و مترجم در قید حیات نیستند، بدون پاسخ خواهند ماند. شاید دلیل طبری این بود که متاسفانه در آن زمان مرسوم بود که مطالب علمی به خط و زبان عربی نوشته میشدند، و دلیل مترجم این بود که او ترجیح میداد که ترجمه به سیاق و سبک نگارش زمان طبری باشد!ا
پیش از این، و در این وبلاگ، کتاب تاریخ طبری و قسمتی از آن که به اسلام مربوط میشود بحث شده است و تکرار آن ضروری به نظر نمیرسد. فقط در اینجا به چند مورد اشاره میشود که برای شناخت بهتر دین اسلام، و شاید ادیان بطور کلی، ضروری باشد.ا
در آغاز جلد سوم، طبری به نقل قول مورّخان پیش از خود به پدران و اجداد محمد میپردازد. بر طبق یکی از ماخذی که طبری از آن ذکر میکند، محمد پسر عبدالله، پسر عبدالمطلب، پسر هاشم، پسر عبد مناف، پسر قصی، پسر کلاب، پسر مره، پسر کعب، پسر لوی، پسر غالب، پسر فهر، پسر مالک، پسر نصر، پسر کنانه، پسر خزیمه، پسر مدرکه، پسر الیاس، پسر مضر، پسر نزار، پسر معد، و پسر عدنان بود. البته در مورد هر یک از این پدرانِ محمد توضیحی نیز داده میشود، و گرچه زن در اسلام هیچ ارزشی ندارد، ولی گاهی در مورد مادران نیز مطالبی ذکر شده است. باید توجه داشت که این شجره نامه فقط قول یک نفر را بیان میکند. از آنجائی که طبری به مآخذ متعدد رجوع میکرد، نام پدران محمد را از قول دیگران نیز بیان کرده است. امروزه ما به آثاری که به صورت سنگنبشته و یا صور دیگر از قرنها پیش باقی ماندهاند دسترسی داریم. ولی چگونه میتوان به اجداد محمد، که خود بیسواد بود، و در تاریخ طبری از آنها نام برده شده اطمینان داشت، قابل بحث است.ا
در روزگار پیشین که علم پیشرفت امروزین را نداشت و انسانها عموما به نیروهای ماورالطبیعه و خدا و پیغامآوران او اعتقاد داشتند، بعضی پیامبران در زمان خود جرات ادعای پیامبری نداشتند، بلکه پیروان آنها و گاهی نسلهای پسین، از آنها به عنوان پیمبر نام میبردند. در مورد محمد چنین نبود و چنان که از نوشتههای طبری بر میآید، محمد خود را پیامبر خدا میدانست. در صفحه ۸۵۸، طبری از شخصی به نام عفیف کندی نقل قول میکند که با عباس که عموی علی بود در مورد سه نفر که جلوی خانه کعبه به نماز ایستادهاند سخن میگوید. عباس از راوی میپرسد که آیا او آن سه نفر را، که محمد و علی و خدیجه بودند، میشناسد، که او انکار میکند. پس عباس به او میگوید: "این خدیجه دختر خویلد همسر برادرزادهٔ من است، و برادرزادهام به من گفته که آسمان به آنها گفته چنین کنند که میبینی، به خدا اکنون بر همه زمین کسی جز این سه نفر پیرو این دین نیست." که چنان که گفته شد منظورش از این سه نفر محمد و علی و خدیجه است. همچنین در صفحه بعد، طبری از شخص دیگری نقل قول میکند که پس از دیدار آن سه در حین نماز، از عباس میپرسد که این چه دینی است، و عباس پاسخ میدهد: "این محمد بن عبدالله است که گوید خدا وی را به ابلاغ این دین فرستاده و میگوید که گنجهای کسری و قیصر از آن وی میشود. و این زن همسر او خدیجه دختر خویلد است و این پسر، عموزاده وی علی بن ابیطالب است که بدو ایمان آورده است." بنابراین نه تنها محمد ادعای پیامبری کرده بود، بلکه دلباختهٔ گنجهای آن زمان بود، که در ایران و روم بودند. البته محمد در مدت عمرش به این هدف نرسید، ولی بازماندگانش توانستند در دوران فتور سلسلهٔ ساسانیان به ایران حمله، و آرزوی محمد را برآورده کنند!ا
در صفحات ۸۸۰ و ۸۸۱ قریشیان از محمد میخواهند که او به خدایان آنها سجده کند؛ "چون پیامبر دید که قوم از او دوری میکنند و این کار برای او سخت بود آرزو کرد که چیزی از پیش خدای بیاید که میان او و قوم نزدیکی آرد... شیطان بر زبان وی انداخت که این بتان والا هستند که شفاعتشان مورد رضایت است... و چون پیمبر در قرائت آیات به محل سجده رسید سجده کرد... و جبرئیل بیامد و گفت ای محمد چه کردی، برای مردم چیزی خواندی که من از پیش خدا نیاورده بودم و سخنی گفتی که خدای با تو نگفته بود." زمانی که مردم قریش از محمد دوری میکنند، محمد بتهای آنها را پرستش میکند تا دلشان را به دست بیاورد. زمانی که میخواهد که آنها بت او، یعنی خانهٔ کعبه را عبادت کنند، آنها را به بُتپرستی متهم میکند و بُت او، یعنی خانهٔ کعبه، خانهٔ خدا میشود! از طرف دیگر، هرگاه که مجبور میشود که برخلاف آنچه که ادعا میکرده عمل کند و از او پرسش میشود، گناهش را به گردن شیطان میاندازد! البته اختراع فرشته و شیطان ابتکار او نبود و این دو در ادیان پیشین نیز حضور داشتند. دلیل اینکه چرا قدرت شیطان از جبرئیل بیشتر است و انسان، بخصوص پیامبر اسلام، باید به دستور شیطان عملی نادرست انجام دهد به نظر منطقی نمیآید! پرسش کلی در واقع این است که اصلا چرا نباید خدا در آفرینش انسان را فقط به اعمال خوب میآراست؟ این بهانههای کودکانه، یعنی انجام اعمال نیک به دستور جبرئیل و انجام اعمال بد به دستور شیطان، چه مفهومی دارند؟ا
جالب اینجاست که این کژ و قوس و بالا و پایین رفتن رابطهٔ محمد با قوم قریش همچنان ادامه دارد، تا زمانی که محمد از شرورترین آنها لشگری فراهم میآورد و به غارت میپردازد. از این زمان به بعد دین اسلام با نیروی شمشیر محمد و یارانش رشد میکند. باید توجه داشت که دین هر کس بسته به محل تولدش انتخاب میشود. تعداد کسانی که دین خود را تغییر میدهند و به دین دیگری میگروند بسیار ناچیز است. البته در کشورهای دیکتاتوری، بخصوص دیکتاتوری مذهبی مانند ایران، تغییر دین با مرگ شخصی که تصمیم به تغییر دینش را دارد پایان میپذیرد! بنابر این، پدیدهٔ دین و گرویدن به آن دین در روزگار نخست، به ضرب شمشیر بوده است و پس از آن به محل تولد بستگی داشته و دارد.ا
پیغمبر اسلام در طول عمرش پانزده زن گرفت، که اینها علاوه بر زنان صیغه و غنائم جنگی و غلام و کنیز و غیرو بودند! حداکثر زنانی که در آن واحد داشت یازده نفر بودند. زمانی که مُرد نُه زن از او باقی ماندند.ا
طبری، لشگرکشیهای محمد به کاروانها را غزوه و یا جنگ نامیده است. در صورتی که این لشگرکشیها جنگ بین دو لشگر متخاصم به منظور اهداف سیاسی نبودند، و حملات محمد و اوباش تحت فرمانش را در واقع چیزی جز دزدی و غارت کاروانها نمیتوان نامید. در ادامهٔ این مقاله، این غارتگریها که طبری برای هر یک نامی انتخاب کرده است و آن نامگذاریها با غزوه و یا جنگ آغاز میشوند، و چنان که گفته شد جنگ بین دو نیروی مساوی نبوده بلکه کاروانزنی و غارت بودهاند، برشمرده میشوند، و شمّهٔ کوتاهی از هر یک، که البته طبری به درازا از آنها سخن گفته است، میآید:ا
غزوهٔ ودان و یا ابوا - "گوید: پس از آن پیمبر با دویست تن از یاران خود به قصد غزوه رفت... و میخواست که راه کاروانهای قریش را ببندد... دوهزار شتر در این کاروان بود. پیمبر از این غزا بیحادثه به مدینه بازگشت." صفحهٔ ۹۳۶
غزوهٔ بن زبیر- "کاروانی از قریش آنجا گذشت که مویز و چرم و کالای بازرگانی بار داشت... پس از آن شجاعت آوردند و همسخن شدند که هر که را توانند بکشند و مال وی بگیرند، و واقد بن عبدالله تمیمی تیری بزد و عمر بن حضرمی را بکشت و عثمان بن عبدالله و حکم بن کیسان اسیر شدند و نوفل بن عبدالله بگریخت که به او نرسیدند و عبدالله بن جحش و یارانش کاروان را با دو اسیر به مدینه پیش پیمبر برد." صفحهٔ ۹۳۹
جنگ بدر بزرگ- "ابوسفیان بن حرب با یک کاروان هفتاد نفری از همهٔ قبایل قریش از شام میآمد که به تجارت شام رفته بودند و با مال و کالا باز میگشتند و قضیه را به پیمبر خبر دادند و پیش از آن در میانه جنگ رفته بود و خون ریخته بود و ابن حضرمی و کسان دیگر در نخله کشته شده بودند و دو تن از قریشیان، یکی از بنی مغیره با ابن کیسان وابستهٔ آنها، اسیر شده بودند و این کارها به دست عبدالله بن جحش و واقد هم پیمان بنی عدی و گروهی از یاران پیمبر انجام گرفته بود، و همین ماجرا که نخستین برخورد میان پیمبر و قرشیان بود و پیش از رفتن ابوسفیان به شام رخ داده بود جنگ را در میان دو طرف برانگیخت." صفحهٔ ۹۴۴
جنگ بنی قینقاع- "پیمبر پانزده روز یهودان بنی قینقاع را محاصره کرد که هیچکس از آنها به جنگ نیامد، آنگاه به حکم پیمبر خدا تسلیم شدند و دستهایشان را بستند، پیمبر میخواست آنها را بکشد... و عبدالله دست در گریبان پیمبر کرد که فرمود: رهایم کن... گفت: بخدا رهایت نکنم، تا با وابستگان من نیکی کنی، میخواهی چهارصد بیزره و سیصد زره پوش را که مرا در مقابل سیاه و سرخ حفظ کردهاند در یک روز بکشی... پس یهودان را رها کردند و بفرمود تا از دیار خویش بروند و خدا امولشان را غنیمت مسلمانان کرد، زمین نداشتند که کارشان زرگری بود و پیمبر سلاح بسیار با لوازم زرگری از آنها گرفت." صفحهٔ ۹۹۷
غزوهٔ سویق- " و هنگامی که ابوسفیان برای حرکت از مکّه سوی مدینه آماده میشد در ترغیب قرشیان اشعاری بدین مضمون گفت: به یثرب و جماعتشان حمله کنید- که هرچه فراهم آوردهاند غنیمت شما شود- اگر به روز چاه آنها ظفر یافتند- پس از آن نوبت شماست- قسم خوردهام که نزدیک زنان نشوم- و آب به سر و تن نزنم- تا قبائل اوس و خزرج را نابود کنید- که دل از غم مشتعل است." صفحهٔ ۱۰۰۱
غزوهٔ قرده - "خبر کاروان به پیمبر رسید که مال بسیار و ظروف نقره داشت که صفوان بن امیه همراه میبرد. و زیدبنحارثه برون شد و راه کاروان را ببست و آنرا بگرفت و بزرگان قوم بگریختند و خمس اموال کاروان بیست هزار شد که پیمبر گرفت و چهار خمس دیگر را به زیاد و همراهان وی تقسیم کرد، و فرات بن حیان را که اسیر شده بود پیش پیمبر آوردند و به او گفتند اگر مسلمان شوی ترا نمیکشد و چون پیمبر او را بخواند اسلام آورد و او را رها کرد." صفحهٔ ۱۰۰۷
جنگ احد- "ابوجعفر گوید: وقتی از پشت سر به مسلمانان حمله شد عقب نشستند و مشرکان از آنها بکشتند و چون بلیه در مسلمانان افتاد سه قسمت بودند: قسمتی کشته شدند و قسمتی زخمی شدند و قسمتی هزیمت شدند... وقتی دشمن پیمبر را در میان گرفت گفت: کیست که جانبازی کند؟ و زیادبنسکن و به قولی عمارهبنزیاد بنسکن با پنج تن از انصار بیامدند و در مقابل پیمبر خدا بجنگیدند تا یکایک کشته شدند... هند دختر عتبه و زنانی که همراه وی بودند به مثله کردن مسلمانان مقتول پرداختند و گوش و بینی بریدند و هند از گوش و بینی مقتولان خلخال و گردن بند ساخت... آنگاه بر صخرهای بالا رفت و با صدای بلند اشعاری در بارهٔ فیروزی قرشیان بر مسلمانان خواند." صفحهٔ ۱۰۲۷
غزوهٔ سویق- "غزوهٔ سویق بدر دوم بود که پیمبر به میعاد ابوسفیان برون شد... ابوسفیان بدو گفت:ای نعیم اکنون سالی خشک است، باید سالی به جنگ رویم که شتران از درختان چرا کند و ما شیر بنوشیم، اینک میعاد محمد رسیده، سوی مدینه رو و آنها را بترسان و بگو که جمع ما بسیار است و تاب ما ندارند که تخلف از آنها باشد و از سوی ما نباشد و ده گوسفند به سهیلبنعمرو میسپارم که به تو دهد." صفحهٔ ۱۰۶۲
جنگ خندق- "ابن اسحاق گوید: اهل خندق سه هزار کس بودند و چون پیمبر از کندن خندق فراغت یافت قرشیان با دههزار کس از حبشیان و مردم کنانه و تهامه بیامدند و مابین جوف و بیشه فرود آمدند و قوم غطفان و نجدیان پهلوی احد جای گرفتند. آنگاه پیمبر با سههزار کس از مسلمان بیامد و کنار سلع اردو زد و خندق میان وی و دشمن حایل بود و بفرمود تا فرزندان و زنان را در قلعهها جای دادند... و چون مسلمانان به محنت افتادند پیمبر کس پیش عیینه بن حصن و حارث بن عوف سران غطفان فرستاد و قرار شد یک سوم حاصل مدینه را به آنها بدهد که با یاران خود از محاصره دست بردارند و بروند و در میانه صلح آمد و نامهای نوشتند اما کار صلح ختم نشده بود و شهادت ننوشته بودند فقط گفتگو و توافق شده بود... گوید: عمربنعبدود به هیجان آمد و از اسب به زیر آمد و آنرا پی کرد، یا اسب را براند، و سوی علی آمد و با هم در آویختند و جولان دادند و علی او را بکشت و سوارانش هزیمت شدند و گریزان از خندق گذشتند و بجز عمرو دو تن دیگر کشته شدند؛ منبهبنعثمان که تیر خورد و در مکّه جان داد و نوفل بن عبدالله بن مغیره که هنگام عبور در خندق افتاد و او را سنگباران کردند و بانگ میزد که ای گروه عربان کشتنی به از این باید. و علی پایین رفت و او را بکشت. جثهٔ نوفل در تصرف مسلمانان بود و قرشیان میخواستند آنرا از پیمبر بخرند و او صلیاللهعلیهوسلم گفت: حاجت به جثهٔ او یا قیمت آن نداریم، بروید آنرا ببرید." صفحهٔ ۱۰۷۱
جنگ بنیقریظه- "مدت یکماه یا بیست و پنجروز یهودان در محاصره بودند و چون کار بر آنها سخت شد گفتندشان به حکم پیمبر تسلیم شوید، و ابولبابه بن عبدالمنذر اشاره کرد که حکم پیمبر کشتن است... ابن اسحاق گوید: آنگاه یهودان را از قلعهها فرود آوردند و پیمبر آنها را در خانهٔ دختر حارث یکی از زنان بنی نجار محبوس کرد، پس از آن به بازار مدینه که هم اکنون به جاست رفت و گفت تا چند گودال بکندند و یهودان را بیاوردند و در آن گودالها گردنشان را بزدند. شمار یهودان ششصد یا هفتصد بود و آنکه بیشتر گوید هشتصد تا نهصد گوید. حیی بن اخطب دشمن خدا و کعب بن اسد سالار قوم نیز در آن میانه بودند... ابن اسحاق گوید: آنگاه پیمبر خدا صلیاللهعلیهوسلم اموال و زنان و فرزندان بنیقریظه را تقسیم کرد و اسبان را سهم داد و مردان را سهم داد و خمس را برداشت، سوار سه سهم گرفت؛ دو سهم برای اسب و یکی برای مرد و مرد بیاسب یک سهم گرفت... و چنان بود که پیمبر از زنان اسیر قوم، ریحانه دختر عمروبنجنانه را که از طایفهٔ بنیعمروبنقریظه بود برای خویشتن برگزیده بود و تا هنگام وفات به نزد پیمبر بود." صفحهٔ ۱۰۸۴
غزوهٔ ذیقرد- "اخرم گفت:... با عبدالرحمانبنعیینه روبهرو شد و اسب او را زخمی کرد و عبدالرحمان ضربتی زد و اخرم را بکُشت. آنگاه بر اسب خود نشست و ابوقتاده به عبدالرحمان رسید و ضربتی زد و او را بکُشت اما اسب ابوقتاده زخمدار شد و بر است اخرم نشست و غارتیان فراری شدند و من پیاده به دنبال آنها رفتم و چندان بدویدم که اثری و غباری از یاران پیامبر پدیدار نبود... و یکیشان سوی من آمد و تیری بزدم که به شانهٔ او خورد... یکی از غارتیان حمله برد و او را بکُشت و اسب بگریخت و بر آن دست نیافتند و به جای خود بازگشت. در آن غزا از مسلمانان جز او کسی کشته نشد... عکاشهبنمحصن به اوبار و پسرش رسید که بر یک شتر سوار بودند و هر دو را با یک ضربت نیزه بکُشت." صفحهٔ ۱۰۹۵
غزوهٔ بنیالمصطلق- "ابن اسحاق گوید: خبر آمد که بنیالمصطلق به سالاری حارث بنابیضرار پدر جویریه که همسر پیمبر شد برای جنگ فراهم میشوند و پیمبر پیشدستی کرد و سوی آنها روان شد و در مریسیع که نام یکی از آبهای قوم بود، در ناحیهٔ قدید نزدیک ساحل دریا، با آنها روبرو شد و جنگی سخت در میانه رفت و خدا بنیالمصطلق را منهزم کرد و بسیار کس کشته شد و پیمبر خدا صلیاللهعلیهوسلم فرزند و مالشان به غنیمت گرفت." صفحهٔ ۱۰۹۹
جنگ خیبر- "پیمبر قلعهها را یکایک بگرفت و نخستین قلعه که گرفت ناعم بود که محمود بن مسلمه آنجا از سنگ آسیابی که بر او افکندند کشته شد... پیمبر بگفت تا خرابه را بکندند و قسمتی از گنج را آنجا یافتند، پیمبر از باقیماندهٔ آن پرسید و کنانه از تسلیم آن دریغ کرد، و پیمبر او را به زبیر بنعوام سپرد و گفت: عذابش کن تا آنچه را پیش اوست بگیری. و زبیر چندان با مشت به سینهٔ او کوفت که نزدیک بود جان بدهد. آنگاه پیمبر او را به محمد بن مسلمه داد که به انتقام برادر خود محمود بن مسلمه گردنش را بزد." صفحهٔ ۱۱۴۵
غزای وادیالقری- "ابو جعفر گوید: ابنابیالعوجأ با بنی سلیم روبرو شد و او با همهٔ یارانش کشته شدند. ولی به گفتهٔ واقدی خود او نجات یافت و به مدینه بازگشت و یارانش کشته شدند." صفحهٔ ۱۱۵۹
فتح مکّه- "ابن اسحاق گوید: پیمبر از پس آنکه سپاه سوی موته فرستاد، جمادیالآخر و رجب را در مدینه به سر برد و چنان شد که طایفهٔ خزاعه زیر مکّه بر آب خویش به نام و تیر بودند و بنیبکرعبدمناه بر آنها حمله بردند و سبب حادثه مردی از بنیالحضرم بود که مالکبنعباد نام داشت و هم پیمان اسودبنرزن بود و هنگامی که به تجارت میرفت در سرزمین خراعه او را کشتند و مالش را بردند، و مردم بنیبکر به تلافی خون وی یکی از خزاعیان را کشتند وخزاعیان بر پسران اسوادبنرزندیلی، سلمی و کلثوم و ذویب که سران و اشراف بنیبکر بودند حمله بردند و خونشان را بریختند. این حادثه نزدیک نشانههای حرم رخ داد." صفحهٔ ۱۱۷۳
جنگ با هوازن در حنین- "و چون هوازن و ثقیف در حنین فرود آمدند و پیمبر خبر یافت، سوی آنها روان شد و در حنین با آنها روبرو شد که خداوند هزیمتشان کرد و آیات قرآن دربارهٔ آن نزول یافت و زن و فرزند و چهارپا که آورده بودند غنیمتی شد که خدا به پیمبر خویش داده بود و امولشان را میان قرشیان نو مسلمان تقسیم کرد." صفحهٔ ۱۱۹۷
غزای تبوک- "گوید: در ربیعالاول همین سال، یعنی سال نهم هجرت، پیمبر خدای صلیالله علیه و سلم علی بن ابیطالب رضیاللهعنه را با گروهی به دیار طی فرستاد که به آنها حمله برد و اسیر گرفت و دو شمشیر را که در بُتخانهٔ آنجا بود و یکی رسوب و دیگری مخدم نام داشت و شهره بود و حارثبن ابیشمر برای آنجا نذر کرده بود بیاورد و از جمله اسیران وی خواهر عدیبن حاتم بود." صفحهٔ ۱۲۴۳
چنان که گفته شد، تاریخ طبری از پیدایش این جهان و به روایت آن زمان آغاز، و تا زمان طبری ادامه دارد. علاوه بر کشتار یهودیان و سایر اشخاص غیر مسلمان، حملات محمد به کاروانها که در بالا ذکر شدند در زمان خود پیغمبر صورت گرفتند. این جنگها پس از او همچنان ادامه یافتند، که به منظور فتح بزرگترین امپراطوریها بود، و چون ایران یکی از آن امپراتوریهای بزرگ و ثروتمند آن زمان بود، جانشینان محمد به توسعهٔ امپراتوری اسلامی با حمله به کشور ما، ادامه دادند. تا زمانی که اسلام در قدرت بود به کشورهای دیگر لشگرکشی میکرد. از زمانی که کشورهای غربی قدرتی یافتند و بر کشورهای اسلامی فائق آمدند، جنگها در جهت مخالف آغاز شدند، که هنوز هم ادامه دارند. ا
جای تعجب است که چگونه طبری با آگاهی از کشتار وسیعی که محمد و یارانش مرتکب شدند، و بخصوص با نگارش جزئیات اینهمه جنایت توسط پیامبر اسلام، هنوز هم اسلام را تدریس میکرد! باید به یاد آورد که در زمان پیامبر جنگها با خنجر و شمشیر بود و جنگجویان یکدیگر را با دست خود تکه پاره میکردند. در این شکی نیست که کسانی که امروزه به ترویج این دین اشتغال دارند، یا منافعی از آن کسب میکنند و یا آگاهی از تاریخ آن ندارند. به نظر میرسد که چنانچه در یک یا دو نسل آینده بشر به این نتیجه نرسد که آزار و کشتار همنوع خود به ضرر بشریت بطور کلی است، و ایدهٔ انسانکُشی را از اذهان خود نزُداید، با توجه به انباشت تسلیحات اتمی در اکثر کشورها، آنچه که به آن روز محشر و یا آخرت میگوئیم، عاقبت بشریت در یکی دو نسل آینده خواهد بود.ا
No comments:
Post a Comment